همیشه حجم غمهای مراتنها تو می فهمی
غم امروز و فردای مرا تنها تو می فهمی
من آن دریای خاموشم، تلاطم های قلبم کو
بیا موجم، که غوغای مرا تنها تو می فهمی
Printable View
همیشه حجم غمهای مراتنها تو می فهمی
غم امروز و فردای مرا تنها تو می فهمی
من آن دریای خاموشم، تلاطم های قلبم کو
بیا موجم، که غوغای مرا تنها تو می فهمی
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این بیخبران در طلبش مدعیانند
آن را که خبر شد خبری باز نیامد
آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
ای جلوه برق آشیان سوز تو را
ای روشنی شمع شب افروز تو را
ز آن روز که دیدمت شبی خوابم نیست
ای کاش ندیده بودم آن روز تو را
یکی برزیگری نالان درین دشت
به خون دیدگان آلاله می کشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا
بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت
به جسم بس که لطیفی به جان تو میمانی
ز جان عزیزتری زانکه بهتر از جانی
هزار درد که از تست باشدم درمان
به درد من تو چنانی که به ز درمانی
مرا تار است دایم روز روشن
ز مویی کوست چون مشک تتاری
شب و روزم ز هجر روی و مویت
گذشت اما همه در سوگواری
کجا جنت چو ماوای تو باشد
کجا حورش به سیمای تو باشد
بهشت از اتش دوزخ بسوزد
درون دوزخ ار جای تو باشد
نه بلبل ز اتش گل شد به فریاد
ز یاد دی نموده شکوه بنیاد
نه اب و سبزه بینی بلکه هر سال
کند خاک از عزار نوخطان یاد
الا ای جای بنموده به محمل
بت لب شکر شیرین شمایل
چو با من همسفر باشی نخواهم
که تا محشر برم ره سوی منزل