موسیقی ايراني تنها موسيقي فارسي نيست
ميگويد: چو ايران مباشد تن من مباد! اما هيچ وقت نميخواهد تصور كند در همسايگياش قوميتهاي بسياري وجود دارند كه مجموعهاي به نام ايران را در طول هزاران سال شكل دادهاند. برداشت برخي از ايران فراتر از تهران ساختهي آقامحمدخان نرفته است. ميگويد چو ايران مباشد تن من مباد اما تمام برداشت او از اين شعار فقط جنبهي سياسي دارد و هيچ وقت حاضر نيست به جنبههاي فرهنگي و اجتماعي آن فكر كند و حرف ديگر «ايرانيان» را هم بپذيرد.
ميگويد چو ايران مباشد تن من مباد اما حاضر نيست غير از موسيقي خارجي به «موسیقی محلی ایران» و آواهاي هموطنانش گوش دهد چون آن را در حد و كلاس خود نميداند و نميداند كه آن پيرمرد دوتارنواز خراساني با آن ساز سادهاش ملوديهايي پديد ميآورد كه گاه شگفتانگيزتر از هر اركستري است. چون اكتاو پايين آن را در حد و استاندارد سليقهي خود نميبيند!
«موسیقی ايراني» تمام آن چيزي نيست كه در نوار كاستها و آلبومها و كنسرتها ميشنويم. موسیقی ايراني يادگار هزاران خواننده و نوازندههاي بعضاً گمنامي است كه هر يك براي خود «باربد»ي هستند و چون بينام و نشانند و كنسرت و آلبوم و پوستر و هياهو ندارند اين چنين مهجور و مورد بيمهري ما قرار گرفتهاند. آيا «بخشي»ها و «عاشيق»ها همان خنياگران ايران باستان نيستند كه فلان باستانپرست افراطي از وطن آريايي ميگويد اما هرگز نميداند چنين كساني هم وجود دارند!؟
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ما بايد سليقهي موسيقي خود را در هجوم ابتذال مرمت كنيم. اين به مفهوم واپسگرايي و تعصب نيست. توجه به زيباييها و جنبههاي مثبتي است كه خود داريم. اين جستن يار است در خانه و يافتن جام جم نه از بيگانه كه از خويشتن و همخانههاي ماست. نه تنها كلاس گذاشتن و هنردوست بودن وابستگي كامل به موسيقي غربي نيست بلكه تعريف موسیقی ايراني نيز تنها موسيقي فارسي نيست و منشاء لوسآنجلسي و تهرانجلسي هم ندارد. موسیقی محلی ايران در سيطرهي موسيقيهاي ديگر به ويژه موسيقيهاي عامهپسند فارسي و غربي رو به احتضار است و اگر ما خودمان نتوانيم و نخواهيم به آن توجه كنيم همين اندك گنجينههاي بازمانده نيز از ميان خواهد رفت.
شايد بهتر باشد از تعصب به فلان خواننده و نوازندهي مطرح دست برداريم چه همه محترم و عزيز هستند و براي فرهنگ و هنر انساني تلاش كردهاند اما هنر انحصاري نيست. شايد معني تصانيف و آوازهاي محلي را درك نكنيم اما موسيقي و هنر زباني جهاني است. تعصب قومي مطلق هم در اين مورد فايدهاي ندارد، بايد ديگران را نيز باور داشت. چه اشكالي دارد مثلاً من فارس زبان گاهي موسيقي مقامي آذري گوش دهم و زيباييها و ريزهكاريهاي آن را مرور كنم يا من ترك زبان دنبال معنا و مفهوم آن آواهاي بلوچي باشم؟
***
در مورد موسيقي غربي و زبانهاي ديگر سايتها و وبلاگهاي بسياري وجود دارند و توجه به آن هم خوب است. ضديت با موسيقي غربي يا هر نوع هنر ديگر نيز حماقت است. با ضديت نميتوان كاري كرد چرا كه ما به موسيقي غربي نيز بسيار نيازمنديم. اما چيزهاي ناشناختهاي در اطراف خود ما هست كه اگر كشفشان كنيم بيشتر لذت ميبريم. دوستان بسياري بختياري، ترك، كرد، لر، گيلك، مازني، بلوچ، قشقايي، تات، عرب، تركمن، ارمني، آشوري و با چندين لهجهي فارسي و محلي مناطق و طوايف و ايلات مختلف ايران وجود دارند كه هر كدام اطلاعاتي در اين مورد دارند و كاش جايي بود تا به صورت اختصاصي فايلهاي صوتي و موسیقی-هاي محلي و آواها و نغمههايي را كه داريم به اشتراك ميگذاشتيم.
منظور اينجا موسيقيهاي عامهپسند و مطربي و عروسيها نيست چه ابتذال و عامهنگري در همه جا وجود دارد. منظور گوهر و جوهرهي آن چيزي است كه با نام موسيقي ايراني نام ميبريم و قابليت تأمل و دفاع را دارد.
***
مقصود از اين نوشتار پژوهشي در زمينهي موسيقي نيست بلكه در مورد ذائقهي شنوندگي و «آشتي با خود» است و ذكر اين نكته كه چرا برداشت بسياري از ما از موسيقي و فرهنگ ايراني همان زبان فارسي است؟ آن هم بيشتر همين فارسي محاورهاي و امروزي كه حتي به لهجهها و زيرمجموعههاي آن نيز بها نميدهيم كه در نوع خود دنيايي حرف براي گفتن دارد. ايران به عنوان يك مرز جغرافيايي سياسي (و البته ناگزير!) فرهنگهاي بسياري در بطن خود دارد كه سابقهي هفتهزار ساله دارند. از كردستان و آذرآبادگان كه خاستگاه زرتشت و مركز تعاليم زرتشت و پيش از آن مهد بسياري از تمدنهاي شگفتانگيز بوده تا سيستان بزرگ و تمدن چندهزارسالهاش. از خراسان و ماوراءالنهر تا خوزستان و تمدن متعالي هزاران سالهاش، از گيلان و طبرستان تا جنوبيترين مناطق ايران و حتي افغانستان و تاجيكستان كه هر كدام گنجهاي بيشماري از فرهنگ و هنر و «گنجينهي روايات شفاهي» نظير آوازها، آواها و نغمات محلي، لالاييها و منظومهها و حماسههاي بسياري هستند و به مرور زمان در هجوم فرهنگهاي غالب مستحيل شده و ميميرند. چرا كه اگر مظاهر تجدد نابودشان نكنند خودمان با بيتوجهي نابودشان ميكنيم.
هنر ما اين شده كه براي قوميتهاي مختلف جوك بگوييم اما خوب است كه جنبههاي مثبت آنان را هم در نظر داشته باشيم. اين احساس موجب ميشود تا تعامل و همزيستي و درس مدنيت را بهتر فرا بگيريم چيزي كه هيچ وقت هيچ حكومت و مكتب سياسي به ما نخواهد آموخت. اگر با عدهاي از فلان قوميت ضديت داريم دليل نميشود تمام جنبههاي مثبت و زيباييهاي فرهنگشان را نفي كنيم.
***
تصور كنيد: آواهاي بختياري و لري كه سرشار از زندگي و عشق هستند و كردها كه جايگاه ويژهاي در موسيقی ايراني دارند. صدايشان بازتاب طبيعت است. صداي كوهستان است. فكر ميكنيد جز كمانچهي لري كدام اركستر فيلارمونيكي ميتواند طبيعت لرستان و زندگي مردمانش را بازگو كند!؟
«صداي انسان»... هيچ موسيقياي زيباتراز صداي انسان نيست وقتي كه درد دارد، وقتي كه عشق دارد، وقتي كه شاد است، وقتي كه غمگين است و از حنجرهي او تمام آلام و شاديهاي بشري بيرون ميريزد. يكي از گويندگان باسابقهي راديو ميگويد: من هرگز نديدهام كسي صداي خوب و مهرباني داشته باشد و ذاتاً آدم بدي باشد. تناليته و لحن صدا نشانهي روحيات انسان است، انگشتنگاري روح است. و گاه كه ديگر درد عشق و هجران چنان است كه انسان از سخن باز ميماند، سازها به سخن در ميآيند و به قول آن عاشيق: «اورهك ياندي، ساز ديللندي» و دل سوخت و ساز به صدا در آمد.
صداي دشتستانيخوانان را در دل طبيعت شنيدهايد؟ بي هيچ اكو و دستگاه صوتي و باند و ----- و افكت؟ زيبا نيست؟ يا عاشيقهاي تركمن در دشتهاي سرسبز تركمنصحرا، صدايشان صداي دشت است، صداي تاختن و آزادي و آزادگي.
موسيقي و آواهاي بندرنشينان جنوب كه بوي دريا ميدهد. آنجا كه انسان دريا و طبيعت را به مقابله ميخواند. حزن زني كه شوهر ماهيگيريش به دريا رفت و برنگشت. شور موج است و ايستادگي انسان در برابر طبيعت. و سوگسرود كردها در «سياچمانه» و «اللهمزاره»... الله مزاره... اي چي روزگاره؟... و «هراي» كوهستان و «هوره» كه ياد اهوراست.
و صدها از اين نوع كه هميشه با ديدگاه متعصب آن را نفي كرده و به آن بيتوجه بودهايم. كدام مدعي زيباييدوستي و هنري است كه مثلاً معناي آواهاي بختياري و ظرافت آوازهاي آن را بداند اما هيچ احساس و شوري نسبت به آن نداشته باشد؟ ( اين تصنيف محمد ملك مسعودي را بشنويد).
***
مدتي پيش دو سيدي تصويري با عنوان «كاني» (چشمه) موسيقي مقامي شمال خراسان از دست محبوبي رسيد به دستم كه به زمان كردي كرمانجي است (كرمانج: كُرد+ ماننا، كرد ماننايي بازمانده از تمدن ماننايي) اين مجموعه را مؤسسهاي به نام کرمانج گردآوري كرده و انصافاً زحمت بسياري براي گردآوري اين مجموعهي زيبا و براي معرفي موسيقي شمال خراسان كشيدهاند كه لذت ديدن آن و خريداري اين سيديها با آن ضبط مطلوب و دكور و تدوين ديدنياش به هر موسيقيدوست و ايرانيدوستي به شدت توصيه ميشود!
اين دو سي دي مجموعهي كاملي است از موسيقي مقامي شمال خراسان كه استادان برجسته اين ديار در آن حضور دارند. موسيقي كردي شمال خراسان موسوم به موسيقي كرمانجي و آواهاي تاتي (طالش گيلان و آواهاي عزيزي چون هادي حميدي ) نيز كه ريشههاي كردي دارد علاوه بر حماسه، سرشار از حزن غربت و موسيقي كوهستان و جلگه است. (در اين زمينه استاد «كليمالله توحدي» پژوهشهاي ارزشمندي دارد. از جمله اين كه اطلاق كردهاي تبعيدي را در مورد اكراد خراسان صحيح نميداند).
فايل صوتي بخش كوتاهي از يكي از مقامخوانيهاي آن را اگر صاحب اثر اجازه دهند و محض آشنايي و براي تكميل اين گفتار در فايل ضميمه گذاشتهام كه بشنويد. البته براي لذت بردن از تصوير و كيفيت صداي بهتر اين مجموعهي تصويري را خريداري كنيد، خيلي بهتر است. به اين تحريرهاي زيبا و باصلابت در مُقام گرايلي با صداي مراد حسنزاده توجه كنيد.
منبع : نقطه ته خط
دانه درشتها فضا را رقابتی میکنند
اید اگر نبود واقعه ۱۷ شهریور ۵۷ و استعفای دسته جمعی گروهی از اهالی موسیقی که در رادیو فعالیت میکردند آنهم درست زمانی که مشکاتیان زیر نظر هوشنگ ابتهاج فعالیت خود را آغاز کرده بود، هرگز گروه عارف و شیدا تشکیل نمیشد تا حاصل انتشار آن انتشار برخی از ماندگارترین قطعات موسیقی سنتی ایران در سالهای ۵۷ تا ۶۲ باشد. اغلب آثار مشکاتیان آن روزها با شهرام ناظری و محمدرضا شجریان منتشر میشد.
خلق آثاری چون آلبومهای سر عشق (در ماهور) بیداد (دستگاه همایون ) بر آستان جانان (در شور و بیات ترک)، نوا (مرکب خوانی در دستگاه نوا)، دستان (در دستگاه چهار گاه) و نیز اجرای کنسرتهای برون مرزی در کشورهای اروپایی که تا سال ۱۳۶۶ ادامه داشت، حاصل همکاری مشترک مشکاتیان با شجریان در همین سالها بود. اما سال ۶۷ آغاز همکاری با خوانندگان دیگری را در فعالیتهای مشکاتیان رقم زد. همکاری با شهرام ناظری (آلبوم لاله بهار)، علی جهاندار (آلبوم صبح مشتاقان)، علیرضا افتخاری (مقام صبر)، ایرج بسطامی (موسم گل، افشاری مرکب، مژده بهار، وطن من)، علی رستمیان و حمیدرضا نوربخش (کنسرت گروه عارف) را میتوان ثمره این همکاریهای تازه دانست. اما مشکاتیان گویا عادت به غیبت دارد. درست از سال ۱۳۷۶ اجراهای صحنهای و انتشار آلبوم مشکاتیان متوقف میشود. تا تابستان سال ۸۴ خبری از مشکاتیان نمیشود. هیچ کنسرتی در کشور اجرا نکرد تا تا بستان ۸۴ که به قصد احیای گروه عارف و شیدا با شهرام ناظری دوباره به صحنه بازمیگردد. مشکاتیان غیبت را به سالهای پس از این دوره نیز تسری میدهد تا پاییز سال ۸۶ که پس از سفرهای اروپایی این سنتورنواز دوباره تهران صدای ساز سنتور مشکاتیان را میشنود. این بار با صدای حمیدرضا نوربخش و به یاد سالهای دور همکاری با محمدرضا شجریان.
این بار و این سال مشکاتیان تنها با کنسرت روی صحنه ظاهر نمیشود. مشکاتیان از دوستان قدیم و آنها که درگذشتهاند نیز یاد میکند. سراغ ایرج بسطامیمیرود تا برای او بزرگداشتی در سالمرگ او در پنجم دی ماه برگزار کند.
ازحادثه بم سالها گذشته است. رد کمرنگی از خاطرات تلخ آن حادثه کافی است تا تصاویر بیشماری از چهرههای زیر آوار مانده را به ذهن آورد. یکی از همین چهرهها به ایرج بسطامیتعلق دارد.
▪ مشکاتیان به اتفاق میهمان اتریشی خود در اصفهان به سر میبرد که خبر حادثه بم را میشنود. آیا ایرج هم در میان کشتههای بم بوده؟
جواب کوتاه و تلخ بود:
ـ «ایرج هم رفته...»
آفتاب سرد پنجم دی ماه در اصفهان به نیمه آسمان رسیده است.
صد هزاران خلق در زنار شد/ تا کجا عیسی محرم اسرار شد
ابیا ت عطار در ذهن دوست دیرین این چنین شکل میبندد:
صد هزار خلق شد ایرج پرست/ تا که ایرج از غم دوران برست
و به یاد جمله ایرج بسطامیکه: «وقتی که بمیرم تازه مرا میفهمند»
امروز اگر مشکاتیان به عنوان برگزارکننده سالمرگ ایرج بسطامیاست، پاسخش را در خاطرات و همکاریهای او با ایرج باید جست.
▪ شناخت شما از ایرج بسطامی به سال ۶۷ درست زمانی که گروه عارف در اوج شهرت و محبوبیت خود بود، بازمیگردد. در همین زمان با ناظری، شجریان، رستمیان، نوربخش و افتخاری هم به عنوان خوانندههای گروه خود همکاری داشتید. اما بسطامی در میان این گروه چگونه بود و دارای چه مشخصههایی در صدا و آواز؟
ـ راز ماندگاری ایرج در این بود که او مانند هیچکس نبود جز خودش. سعی میکرد از تقلید بپرهیزد و هرآنچه در فوندانسیون صدای خودش بود، متوجه همان بود.
در موسیقی ایرانی و کلاسیک گاه پیش میآید که نواها و ملودیهایی از اساتید موسیقی بازخوانی، بازسرایی و تکرار میشود. این اتفاق در حوزه موسیقی اشکالی هم ندارد. اما مهم این است که من به عنوان خواننده جنس صدا را تقلید نکنم و اجازه ندهم که رنگ و فونکسیون صدا وجه غالب زمانه را بگیرد و تقلیدی باشد. هوشمندی ایرج هم در همین ویژگی بود که درعین از طبیعت بسیار ساده و کویری برخوردار بود اما در جایی که رگههایی از شباهت از کارهای اساتید در آثارش دیده میشد، هیچگاه جنس صدای خود را مشابه دیگری نمیکرد.
▪ شاید به صورت مشخصتر بتوان از تفاوت صدای او با دیگر خوانندگانی که با آنها کار میکردید، جویا شد. ویژگی متفاوت صدای مرحوم بسطامیبا دیگران در چه بود؟
ـ شاید یکی از این ویژگیها به حنجره او بازمیگردد. حنجره او به صورت خاصی بالا بود. اگر منطقه حنجره را به چهار قسمت کنیم ، دو قسمت صدای بالا و بم برای خانمها سوپرانو و آلتو است دو قسمت بالا و بم برای آقایان تنور و باس است. به عنوان مثال میتوان گفت که بنان یک تنور فوقالعاده بود یعنی صدای بم مخملینی داشت. در صدای بسطامی یک ویژگی تکتیکی و فنی خاص وجود داشت و آن اینکه تا منطقه آلتوی خانمها صدایش بالا میرفت. دیگر شاخصه او سادگی و بیپیرایهگیاش بود که او را به نحو خاصی از دیگران جدا میساخت. شاید همین سادگی و خاطرات شیرین دور موجب شد این بزرگداشت همزمان با نخستین اکسپوی تهران به همت شما برگزار شود.
نکوداشت هنرمندانی که عیار هنر این سرزمین هستند تنها کاری است که میتواند یاد و خاطره آنها را زنده نگاه دارد. ایرج تنها زیست و تنها مرد بیآنکه سقفی از خودش بالای سرش باشد. در آستانه بزرگداشت او نیز خانوادهاش در تماسی با من خواستند که نکوداشتی به یاد او برگزار کنیم و من نیز از آن استقبال کردم.
▪ اگر بخواهیم کارنامه موسیقی کشور در سالی که چیزی به پایانش نمانده را یک مرور کلی کنیم باید آن را پربار ارزیابی کنیم. امسال سال درخشش ستارگان موسیقی ایران میتواند نام گیرد. بازگشت لطفی و کنسرتش در تهران، کنسرت عارف پس از سالها سکوت و حضور دوباره مشکاتیان روی صحنه، اجراهای محمدرضا شجریان، علیزاده، کامکارها و شهرام ناظری که البته در سالهای پیش هم اتفاق افتاده اما امسال انگار بیشتر نمود داشت. آیا امسال را میتوان نقطه اوج موسیقی ایران پس از سه دهه نامید؟
ـ نمیتوان گفت که پیش از این نبوده، دغدغههای ما برای اجرا در این عرصه هموار بوده اما مشکل بیشتر مجوزها بود، مجوز شعر، کنسرت، سالن، موسیقی و خیلی چیزهای دیگر. الان هم اگر حرکتی آغاز شده باید منتظر ماند و دید آیا خانه موسیقی چه خواهد کرد. به نظر میرسد خانه موسیقی بعد ازسه دهه با وظایفش آشنا شده و همین موجب شده که دانه درشتها به صحنه بیایند و اجرا داشته باشند اما باید دید پس از این چه میشود؟!
اگر بخواهم جمعبندی سیاسی داشته باشم به راحتی میتوانم بگویم که در آن سالها فضا برای اجرای موسیقی حتی اصیل ایرانی آنقدر بسته بوده که به قول شما دانه درشتها امکان کار نداشتند اما امروز در دوره وزارت آقای صفار هرندی شناخت خوبی از موسیقی در میان مدیران و مسئولان ایجاد شده که به باز شدن فضا و صدور مجوزها انجامیده است.
نه. این برداشت شماست. اولا در این سالها گروههای موسیقی میتوانستند سالن بگیرند و برنامه اجرا کنند و سالهاست همین کار را میکنند. اما آن سالها که جریانی به نام انجمن موسیقی در وزارت ارشاد باید کارش را انجام میداد گاه از مسیر خودش به بیراهه میرفت. ما فقط خوشحالیم که اجازه کنسرت داده شد. اما نگاه کنید در شرایطی که برای اجرای کنسرت باید مبالغ سنگین به نیروی انتظامی، سالن و غیره بدهیم آیا میتوان اشتیاق را در میان جوانان زنده نگه داشت.
▪ بهتر است سئوال را کلیتر مطرح کنم آیا امروز فضا برای موسقی کشور بازتر شده یا این روند حاصل سالها تلاش و پایمردی در حفظ پایههای موسیقی کشور است. یا میتوان این فضا را مرهون شرایط فرهنگی فعلی دانست؟
ـ ببینید بچهها سالهاست که در این حوزه کار کردهاند. آنقدر کار کردهاند و غربال شدهاند که میدانند چه چیز مجوز میگیرد و چه چیز نه. آنها امروز با تجربه آن سالها کار میکنند. امروز هم معلوم نیست که نتیجه چه میشود. وقتی قرار شد دانه درشتها به میدان بروند، یک رقابت جدی ایجاد شد که چند جنبه داشت. این مقدار خود مبارک است و باید دید که چگونه ادامه پیدا میکند. من میتوانم بگویم که اجرای گروه عارف در میان جوانان آنقدر تاثیر داشت که خیلیها گفتند ما دوباره سازها را به دست گرفتیم. این تجربهای برای همه ماست.
▪ امسال اگرچه با اجرای دانه درشتها همراه بود اما حواشی تلخ و شیرینی هم داشت. ماجرای انتقاد شما به لطفی پس از اجرا، اظهارنظر ایشان در بازگشت به ایران و بیان این نکته که در این ۲۵ سال کسی کاری برای موسیقی انجام نداده، اظهارنظری که شجریان درباره شما داشت و آشتی آشکارای شما با یکدیگر، اظهارنظرهایی که درباره اجراهای کامکارها و علیزاده شد و... به اعتقاد شما این حواشی به اختلافات و حساسیتهای موسیقی دامن میزند یا آن را سرشار از انرژی رقابتی میکند؟
ـ ما تا چیزی را نشناسیم و تفسیر نکنیم; نمیتوانیم کاستیهای آن را برطرف کنیم. این تنها مورد دلپذیری است که موجب میشود موسیقی ایران غربال شود. این انتقادها به غربال شدن میانجامد و فرصت نقد را فراهم میکند.
▪ جایی از شما خواندم فرامرز پایور پدر خانواده سنتور ایران است. او کسی است که این ساز را جهانی کرده و موسیقی ایرانی را از کابارهای شدن; نجا ت داده، حالا با بازگشت به گذشته و مرور دو دنیای کهنه و نو; و در دورانی که موسیقی ایرانی دوران طلایی خود را پس از دهه ۶۰ سپری کرده و به تکرار و رخوت رسیده است، چه تصویری از موسیقی ایرانی دارید؟
ـ کهنه دیروز گر زیبا بود/ تازه هم امروز هم فردا بود. ماجرای موسیقی کهنه و نو بحث مفصلی است که دامنه آن به ادبیات و شعر بازمیگردد. این بحث را به زمان دیگری موکول کنید اما میتوان گفت که، یک زمان هست که موسیقی منزوی میشود و قامت راست آن کهنه میشود و زمانی موسیقی از انزوا بیرون میآید و قامت نوی آن هویدا میشود.
▪ نمیدانم آثار هنرمندان جوان را چقدر دنبال میکنید. به عنوان مثال کاری از محسن نامجو شنیدهاید، اگر پاسختان بله است آیا ارزیابی خاصی از آن دارید؟
ـ نه. کار ایشان را نشنیدهام.
▪ از این نظر نام او را بردم که در این یکی دو سال در میان جوانان طرفداران زیادی پیدا کرده است لذا فکر کردم باید با صدای او آشنا باشید. اما اگر کارهای او را نشنیده باشید، باید بپرسم کار جوانان ایرانی را در پاپ آیا اصولا دنبال میکنید؟
ـ خیر. این موسیقی در تخصص من نیست.
زهرا حاج محمدی
روزنامه حیات نو
نیم نگاهی به کارنامه موفق فاضل جمشیدی/زندگی با موسیقی سنتی
موسيقي سنتي ايراني که با گذر از قرون متمادي، خود را گام به گام به مشتاقان موسيقي اصيل ايراني رسانده بود در اواخر دوره قاجار و همزمان با انقلاب مشروطه دچار تحولاتي عظيم شد و با ظهور بزرگاني چون علياکبر شيدا، عارف قزويني و از سوي ديگر هنرمندان و آهنگسازاني چون درويش خان و... دوراني باشکوه را تجربه کرد. ظهور عاملي موثر چون راديو، در انعکاس و ثبت و ضبط آثار ماندگار موسيقي اصيل ايراني تاثيري آشکار داشت. اوج اين تحول بنيادين را در دهه سي، چهل و پنجاه شاهد بوديم. ساخته شدن برنامههايي با نام گلهاي رنگارنگ، گلهاي تازه، برگ سبز و... با همکاري بزرگان موسيقي سنتي اوج اين تحول عظيم به شمار ميرفت. خلق آثاري جاويدان و ماندگار، نتيجه تلاش همسوي کارگزاران و هنرمندان بود .
موسيقي سنتي فرهنگ شفاهي و نواهاي معنوي ملت ايران است.
بايد گفت نغمههاي پاک و شيرين موسيقي ملي ايران، برخاسته از لالايي مادران و ذوق و احساس صادقانه روستانشينان، هنرمندان و مردمان آزادانديش، سينه به سينه به عنوان ميراثي معنوي از نسلهاي مختلف تا نسل ما منتقل شده است اما بخش اصيل اين موسيقي و آنچه که ريشه در فرهنگ کهن داشت از دروازههاي انقلاب با شادماني و غرور گذر کرد، شان و مرتبتي ويژه يافت، در صحنههاي جنگ و سازندگي افتخار آفريد و به زندگي مردمان لطافت و آرامش بخشيد. خانوادهها با عشق و اطمينان فرزندانشان را براي يادگيري اين موسيقي انسان ساز روانه مکتب اساتيد فرهيخته کردند و افکار و انديشه متعالي موسيقيدانان و دانشمنداني چون ابنسينا و عبد القادر مراغهاي سرلوحه آموزش و خلق و نشر آثار موسيقايي قرار گرفت.
جامعه موسيقي کشور ميراثدار چندين هزار سال فرهنگ شفاهي و نواهاي معنوي اين ملت است و تلاش دارد تا اين باور را براي احيا و حمايت موسيقي ملي در ميان مردم فرهنگ دوست و متوليان فرهنگي تقويت نمايد تا علاوه بر ارتقاي باورهاي ديني و آئيني وحدت ملي را ميان اقوام مختلف ايراني مستحکمتر کند. نغمههاي ملي را پاس بدارد و به خلق آثاري با اين دستمايهها ارج بگذارد.
به هر حال سرگذشت هنر در کشور ما داستان پرفراز و نشيبي داشته و شرايط موسيقي و موسيقيدانان اين سرزمين در گذر از دورانهاي مختلف با افتخارات، مصائب و مشکلاتي مواجه بوده است.
در اين مجال و به بهانه پرداختن به موسيقي سنتي كشورمان به معرفي يكي از برجستهترين فعالان حوزه موسيقي سنتي ميپردازيم، هنرمندي كه ادبيات، شعر و موسيقي را از مهمترين عناصر فرهنگي در هر كشوري ميداند و هميشه ارتقاي موسيقي سنتي از دغدغههاي جدي او به شمار آمده است.
اجراي تصنيف مرغ سحر
فاضل جمشيدي در سال 1338 متولد شد و از سال 1362 در کانون چاووشي نزد شهرام ناظري، شيوه استاد عبدا... دوامي را در طول دو سال فرا گرفت. اين هنرمند چند سالي را هم نزد ناصح پور شاگردي کرد. سپس در راديو، سرکلاس صالح عظيمي با هنرمنداني مانند عبدالحسين مختاباد، خسرو عامريفر و کمالالدين عباسي به تمرين پرداخت. مدت کوتاهي نيز در محضر استاد صديق دستگاه سه گاه را آموخت.
وي يکي از خوانندگان ارکستر ملي به رهبري فرهاد فخرالديني و سرپرست و خواننده گروه صباست.
فاضل جمشيدي علاوه بر خوانندگي براي اين گروه و مرکز موسيقي صدا و سيما، چند سال مسووليت اجرايي خانه موسيقي را به عهده داشت و هم اکنون نيز عضو هيات مديره کانون خوانندگان ايراني است.
وي پيش از اين درباره اجراي تصنيف مرغ سحر با صداي «نادر گلچين» چنين سخن گفته است: آوازهاي گلچين را از نوجواني دوست داشتهام.
صداي او به اصطلاح بدون کنگره است؛ يعني درست مانند يک اثر از ميان صنايع دستيمان که خوب پرداخت شده و دست را زخمي نميکند. اجراي تصنيف «مرغ سحر» با صداي نادرگلچين که آن را با گروه استاد فرامرز پايور خوانده است؛ تاثير زيادي بر من گذاشت.
تقسيم عادلانه بودجه و رفع مشكلات موسيقي
فاضل جمشيدي سرپرست گروه صبا معتقد است، وضعيت موسيقي بهخاطر نبود مديريت هنري صحيح در گروههاي موسيقي و نبود افق اقتصادي مناسب براي فعاليت هنرمندان در حال حاضر نسبت به سالهاي گذشته كم تحركتر و كم انگيزهتر شده است؛ بنابراين هرگونه مطالبهاي از جانب هنرمندان در جهت رفاه، آرامش و پيشرفت كاري به حق خواهد بود.
فاضل جمشيدي عنوان كرد: پس از دين، همبستگي و اتحادي كه در جامعه ايجاد ميكند، فرهنگ و هنر مهمترين نقش را در جامعه ايفا ميكنند. اين هنر از نقاشي تا نغمهخواني روح مردم را آرام كرده كه نشاندهنده ارزش والاي فرهنگ و هنر در جامعه ايراني است.
وي تصريح كرد: جامعه و مسئولان هنري به عرصه موسيقي توجه كافي نداشتهاند و بيش از اينها عرصه موسيقي نيازمند كمك است.
انقلاب باعث تحولي مثبت در موسيقي شد
فاضل جمشيدي با بيان اين مطلب در خصوص تاثير انقلاب اسلامي در روند موسيقي كشور گفت: از آنجايي كه انقلاب اساسا تحول سياسي بود اما در همه ابعاد از اقتصاد و سياست تا فرهنگ تاثير ويژهاي گذاشت و به دليل اينكه نظرگاههاي خاصي در خصوص موسيقي در اسلام مطرح بود حساسيت و تمركز روي اين مقوله بيشتر شد اما اقدام به موقع هنرمندان برجسته و تراز اول موسيقي در روزهاي قبل و بعد از انقلاب و ساخت قطعات بينظير روند كار را مشخص كرد.
وي با بيان اينكه تاثير انقلاب بر روي موسيقي مثبت و بسيار بارز است، اظهار داشت: در سالهاي بعد نيز براي حفظ موسيقي بايد روش ما تغيير ميكرد كه مجبور نشويم به موسيقي پاپ و موسيقيهاي بي اساس روي بياوريم بلكه بايد در كنار ديگر موسيقيها، فرمهاي جديدي را به جوانان ارائه ميكرديم. جمشيدي در خاتمه خاطرنشان كرد: به طور كلي تاثير انقلاب در روند موسيقي كشور را ميتوان بسيار مثبت ارزيابي كرد.
فاضل جمشيدي استعفا داد
اما اين فعال حوزه موسيقي اوايل سال گذشته بود كه از سمت خود در خانه موسيقي كنارهگيري كرد.
وي معتقد است، بعد از پنج سال زحمت در خانه موسيقي و بنيان ريختن اين خانه كه با لطف خدا و زحمت بزرگان موسيقي و مسئولان همراه بود،متاسفانه برخي دوستان به خاطر ناسپاسي نسبت به نعمتهاي خدا، قابليتهاي انساني و چيزهايي كه ما فضيلت انساني نام ميبريم، مشكلاتي ايجاد كردند كه من شب گذشته از سمت مديريت اجرايي و بازرگاني خانه موسيقي استعفا دادم و هماكنون به عنوان مشاور «كامبيز روشن روان» مديرعامل خانه موسيقي فعاليت خواهم كرد.
خانه موسيقي به عنوان تشكيلات صنفي، غيردولتي و غيرسياسي كليه هنرمندان دست اندركار موسيقي در رشتههاي مختلف است كه به انگيزه حفظ گسترش، اعتلا، اشاعه و معرفي موسيقي و موسيقيدانان ايراني بر مبناي اصول فرهنگي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران تاسيس شده است.
هنر في نفسه ثروتمند است
اين هنرمند همچنين معتقد است: هنر في نفسه ثروتمند است؛ اما تا رسيدن به اين مرحله همه بهخصوص مسئولان فرهنگي ضروري است منابع خود را در اختيار هنرمندان قرار دهند.
وي عنوان كرد: امكانات براي محل تمرين گروهها، مشاركت بخشهاي مختلف اقتصادي در هنر بهصورت اسپانسر بسيار كم است و از طرف ديگر، گروههاي موسيقي نيز با عدم مديريت در بخش تبليغات و اطلاعرساني روبهرو هستند كه موجب شده تا ارتباط گروههاي موسيقي با دولت و مسئولان در جهت گرفتن منابع و امكانات كاهش يابد.
جمشيدي تصريح كرد: متوليان عرصه موسيقي كشور توجه كافي نسبت به گروههاي خصوصي ندارند؛ اگر چه در زمان جشنواره از جانب مديران بنا بهضرورت حمايتي انجام ميشود، اما كافي نخواهد بود.
نقش موسيقي در آموزش زبان فارسي
همانطور كه ميدانيم ادبيات، شعر و موسيقي از مهمترين عناصر فرهنگي در ملل گوناگون به شمار ميرود كه اين پيوند در فرهنگ ايراني به دليل برجستگي وزن و پايبندي به قواعد در شعر فارسي با موسيقي ارتباط بيشتري پيدا ميكند.
فاضل جمشيدي معاون اجرايي خانه موسيقي در بخش ديگري از صحبتهاي خود به نقش موسيقي در آموزش زبان فارسي اشاره كرده و گفته است: هنر و زبان را ميتوان به عنوان پلي تلقي كرد كه ميتواند به عنوان وسيله ارتباطي مهمي براي اشاعه و معرفي يك فرهنگ به كار گرفته شود.
علاوه بر اين تجربه نشان ميدهد تمامي ملل و دولتها براي ايجاد ثبات سياسي و اقتصادي به چنين ابزاري متوسل ميشوند اما بنيان اين آشنايي به وسيله زبان ميسر ميشود و چنانچه به هر دليلي ارزشهاي آن مهجور مانده باشد بايد به وسيله ديگر عوامل، آن را گسترش داد.
وي در ادامه، موسيقي را عاملي بينالمللي و بيمرز خواند و افزود: چنانچه موسيقي داراي پشتوانههاي قوي داخلي باشد تقريباً تمام عوامل بازدارنده خارجي را عقب ميراند و راه خود را در دل مخاطبان باز ميكند.
بنابراين ميتوان با اين ابزار به معرفي زبان فارسي و ارزشهاي آن پرداخت. جمشيدي آموزش دانشجويان زبان فارسي به ويژه دانشجويان خارجي را به عنوان نخسين گام اين حركت ذكر كرد و اظهار داشت: دانشجويان پس از آشنايي مختصري با زبان و مفاهيم زبان فارسي و شعر ميتوانند موسيقي ايراني را در برنامههاي خود قرار دهند و از اين طريق در هواي اين فرهنگ تنفس كنند.چنين شيوهاي مطمئنا پيشرفت دانشجويان و علاقهمندان به اين زبان را تسريع ميكند.
موسيقي سنتي و فرهنگ، اخلاق و عرفان
اما بايد درنظر داشت كه موسيقي ايران زمين به علت دارا بودن ربع پرده در اوايل آموزش براي اين افراد، سنگين به نظر ميرسد كه در اين راستا ميتوان از دستگاههايي مانند شور و افشاري كمتر استفاده كرد. با اين حال به نظر ميرسد بهترين نوع موسيقي براي اين منظور موسيقي سنتي است چرا كه زبان ما يك زبان سنتي است و تنها اين نوع موسيقي ميتواند بيانگر فرهنگ، اخلاق و عرفان ايراني باشد.
همچنين پژوهشگران با درك اهميت و اولويت يك استراتژي فرهنگي صحيح ميتوانند به پژوهش در چگونگي تحقق چنين اهدافي بپردازند و مسئولين نيز براي نمونه ميتوانند كاستهاي موسيقي را كه به اين منظور ضبط ميشود بين مراكز خارجي آموزش زبان فارسي و ديگر مراكز علاقهمند و مستعد توزيع كنند.
چهرههاي ماندگار، رسانه ملي و هنرمندان
چندي پيش فاضل جمشيدي به مناسبت برگزاري پنجمين همايش «چهرههاي ماندگار» كه رسانه ملي باني آن بود و طي مراسمي به تجليل از برگزيدگان رشتههاي مختلف علم، ادب، دين، هنر و فرهنگ پرداخت با ارسال يادداشتي از اين حركت فرهنگي تجليل كرد.
جمشيدي دراين يادداشت آورده است: حضور نمايندگان بخشهاي مختلف در اين همايش به عنوان شخصيت برگزيده بسيار کار پسنديده و شايستهاي است و حق هم همين است که نگاه در اين همايش سالانه فرابخشي باشد و تنها به يک يا دو بخش منحصر نگردد که وجه غالب هم تاکنون همين بوده و هست اما نکتهاي در خور توجه که اهميت آن از برگزاري اصل همايش کمتر نيست .
ضرورت نگاه عميقتر و دقيقتر به بخش فرهنگ و هنر است. ويژگيهاي خاص جامعه ايراني و نحوه نگرش مردم به اين همايش و ساير فعاليتهاي مشابه نشان داده که هنرمندان و فعالين و فرهيختگان بخش فرهنگ و هنر چه از بعد توجه به برگزيدگان در اين بخش و چه از لحاظ مشارکتشان دراين گونه امور به مطلوبتر کردن اين برنامهها کمک کرده و ضمناً به روند دستيابي دستاندرکاران در رسيدن به اهدافشان سرعت بيشتري بخشيده اند.
هنر در معناي عام و به ويژه بخش مهمی چون موسيقي که در ايجاد ارتباط با مخاطبين سريع و بيواسطه عمل ميکند، ميتواند و بايد در چنين فعاليتهاي آنهم از کانال رسانهاي چون «صدا و سيما» حضور پر رنگ و پر معني داشته باشد.
هنر رنگ جامعه را عوض ميکند و در پروسه توسعه هر کشور در بخشهاي اجتماعي ـ اقتصادي حتي سياسي نقش اساسي دارد، هنر قادر است علاوه بر ايجاد جذابيت در برنامهها به شکلهاي مختلف خود را به نمايش بگذارد و زمينه را براي ارسال پيام به مخاطب آماده نمايد، هنر فاخر قادر است رنگ و جلاي ديگري به برنامهها بدهد و طبيعي است که مرز هنر فاخر، با شان و داراي ارزش هنري با برنامههايي که فاقد ارزش هنري است و تحت عنوان «هنر» به خلق ا... ارائه ميگردد و متاسفانه برخي هم فريب ظاهربزک کرده آن را ميخورند، بسيار ظريف است و دقيق.
چهرههاي ماندگار آنهم با حمايت و همکاري رسانه ملي ميتواند با توجه بيش از پيش به اين ظرايف، هم در انتخاب و معرفي تعداد بيشتري از چهرههاي عرصه فرهنگ ـ هنر و هم در بهره گيري از برنامههاي هنر مندان با شان، آگاه و متعهد موسيقي در دستيابي به اهداف شايسته خود موفق تر باشد.
حرف آخر
با توجه به نقطه نظرات فاضل جمشيدي و ديگر هنرمندان در اين عرصه، بايد در نظر داشت آنچه امروز بدان نيازمنديم، بازجست بيش از پيش مفاهيم اساسي موسيقي اصيل ايراني است تا از طريق شناختي که شامل همه جوانب آن چه جنبه عملي (فن نوازندگي) و نظري (شناخت مفاهيم به همراه جنبه تاريخي آن) و... به اهداف مورد نظر خود كه همانا ارتقاء سطح موسيقي سنتي در كشور است دست يابيم.
به واقع رسيدن به اين مهم نيازمند همبستگي تمامي دستاندرکاران در دانشگاهها، فرهنگستان هنر، مرکز حفظ و اشاعه موسيقي و برخي از ديگر مراکز مرتبط با موسيقي و بهخصوص خود هنرمندان خواهد بود.البته نبايد انكار كرد تلاشهاي بيوقفه جمعي از اهل فن و تحقيق طي سه دهه گذشته در انتشار کتاب و برگزاري سمينار و سخنراني و همچنين تشكيل کلاسهاي درس عمومي و خصوصي، منجر به دستاوردهاي غني شده است که ميتواند نقش اساسي در رشد آينده موسيقي ايران داشته باشد.
منبع:خانواده سبز
نقدی بر آخرین اثر همایون شجریان - با ستاره ها : او پیـــاده است ای سواره ها !
من از ديد واقعبينانه بر اين توليد موسيقايي نگاه ميكنم. گاهي در نوشتة خود آن را رويايي هم ميبينم، اما آنچه مسلم است نه به خود ميتوانم كج بگويم نه به اين كاغذ و قلم. راست گفتن هم امروزه براي آنان كه كج رفتهاند ناخوشآيند است. پس تنها آنچه را كه شنيدهام و درك كردهام مينويسم، اين را هم بگويم كه توضيحات زير بدون در نظر گرفتن غرض و مرض من بيمعني است؛ چون به فارسي و آن هم خيلي ساده آنچه را كه در سر داشتم به زبان آوردهام.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بديهي است آنان كه با غرض و مرض من همجهت باشند اين نوشته را نقد سازنده ميدانند. «با ستارهها» عنوان زيبايي براي كار جديد محمدجواد ضرابيان است. او را از «زيباترينش» ميشناسم، اما بدون شك نقطة عطف آهنگسازي او «نسيم وصل» است. «نسيم وصل» با صداي همايون شجريان حداقل از لحاظ آمار نمرة قابل توجهي گرفت و الحق ملوديهاي زيبا و دلنشيني هم دربرداشت. ولي متأسفانه روند كاري اين دو عزيز نشان داده توفيق «نسيم وصل» اتفاقي و بر پاية جفت و جور شدن قضا و قدر روزگار و ذهن آهنگساز بوده و در ادامة اين همكاري، مخصوصاً در ساختههاي آهنگساز، پسرفت قابل ملاحظهاي را شاهد بوديم؛ به طوري كه از نظر نگارنده آثاري مانند «طبيب دل»، «آيينه و آه» و «با ستارهها» پيآمد خوشي مانند نسيم وصل در جامعة موسيقايي ما نداشت. و اما «با ستارهها» كه بحث اصلي اين مقاله است از چند نظر قابل بررسي است:
1. موسيقي ايراني بر پاية كلمهاي با نام ملودي ميگردد. تمامي نقاط قوت و ضعف يك اثر حداقل در جمعبندي ذهن مخاطب و آنچه به آن ارتباط برقرار كردن با اثر ميناميم، به اين موضوع و حاشيههاي آن معطوف است. اما نه نقصان قابل ملاحظة اين اثر، بلكه مريضي جديد موسيقي ما خلق نشدن ملودي زيبا است. هرچند كه به طور اتفاق، مانند بعضي از تصنيفهاي نسيم وصل، ميتوان زيبايي را در ملودي به وجود آورد، ولي در كل بيمحتوايي ملودي در «با ستارهها» در هفت تصنيف از هشت تصنيف كار موج ميزند و تنها تصنيف «با ستارهها» ملودي زيبايي دارد. اين را هم اضافه ميكنم كه در تصنيف «دشت درد» كه در دستگاه سهگاه ساخته شده، ردّپاي زيباي ضرابيان را تا حدودي شاهد هستيم. اگر به كيفيت و كميت به عنوان عاملان فرهنگي در كشور اهميت ميدهيم، به نظرم اگر اين نوار تنها يك تصنيف «با ستارهها» را به صورت پنج الي شش دقيقه دربرداشت، حفظ متانت بيشتري براي ايشان به وجود ميآورد تا كاري حدود يك ساعت كه تنها شش دقيقهاش را ميتواني بشنوي و لذت ببري؛ هرچند براي نقد اثر و اشراف بيشتر بر كار دوستان توفيق اجباري شنيدن چندبارة، نوار را پيدا كردم. پرداخت ملوديها آنچنان كه شايستة سابقة كاري آهنگساز است، بجا نيست و اينگونه به نظر ميرسد كه در كل، آهنگساز و خوانندة اين اثر به موسيقي تنها به عنوان يك اشتغال نگاه ميكنند. مدلهاي آهنگسازي بسيار نخنما و تكراري است. در كل «با ستارهها» برداشتي ضعيف از نسيم وصل و كارهايي از اين دست در حيطة آهنگسازي ضرابيان است.
شروع تمام تصانيف با اركستر زهي و به دنبال تثبيت توناليه، يك ساز موسيقي سنتي مانند تار، ني، كمانچه و... به تكنوازي روي اركستر ميپردازد و در ادامه خواننده وارد ميشود و آخر هر تصنيف هم پاساژ. اينpattern یا مدل يا الگويي است كه ضرابيان حداقل در سي و اندي تصنيفهاي اين چند سال به كار برده است و تصانيف «با ستارهها» هم از اين قاعده مستثني نيستند.
2. بيتوجه بودن به شعور مخاطباني كه در محدودة آثار يك آهنگساز يا خواننده قرار ميگيرند، ضعف ديگر كار است. بديهي است هر هنري بدون داشتن سه عنصر مبدأ، وسيلة ارتباطي و مقصد بينتيجه و بلاتكليف است. اگر در ميان اين سه عنصر هر يك به نوعي بلنگد، كار از تضادي چندوجهي رنج خواهد برد. مبدأ هنرمند است و مقصد مخاطب، همتراز نبودن اين دو مقوله در «با ستارهها» مشهود است. هرچند احساس ميكنم سطح مايل از بالا در بُردار هنرمند، مخاطبِ آهنگساز و خوانندة اثر كمكم به سطح موازي هنرمند، مخاطب نزديك ميشود، البته همترازي اين دو پيآمد مسئلة مثبت و خوبي است. اما آنكه اين همترازي در كجاي نردبان هنر متعالي قرار دارد، احساس ميكنم براي ديده شدن هنر آنان بايد چشمها و شعور را خيلي به پايين انداخت!
سطح پايين گرفتن ذهن شنونده تا جايي است كه ملوديهاي عيناً مشابهي را در كار ميشنويد. بدون آنكه آهنگساز در نظر بگيرد، شايد اين تكرار و تشابه لطمهاي به كار وارد ميكند.
براي اثبات گفتة خود شما را راهنمايي ميكنم. تصنيف «سنگدل» را در آنجا كه خواننده ميخواند «... تا كه به خون نشانيام» و تصنيف «با ستارهها» در آنجا كه شعر ميگويد «... بستهام زبان» را با يكديگر مقايسه كنيد و مواردي از اين دست كه از نظر نگارنده پديد آمدنشان همگي به اين اصل ارجاع داده ميشوند كه هنر را صرفاً اشتغال ببينيم. بكر بودن و زيبا بودن ملودي با اينكه در بحث هنر مقولهاي مطلق نيست اما نسبي بودن موفقيت آن هم دربردارندة عوامل تعريفشدهاي ميباشد. ارتباط برقرار كردن آهنگساز با شعر، انتخاب صحيح دستگاه مورد نظر روي شعر، سيلاببندي و ميزانبنديهايي كه ذوق و شعور موسيقايي آهنگساز را نمايان ميكند، اجراي موفق نتها و پياده كردن حسهاي خواستهشده توسط اركستر و خواننده و... همگي مراحلي است كه درست بودنش كار را زيبا ميكند، «با ستارهها» تنها قسمت آخر را بهدرستي دربردارد. آنچه از اركستر و خواننده خواسته شده است بهخوبي اجرا كردهاند اما آنچه اجرا كردهاند مورد بحث اين قسمت بود.
3. ولي هرچه جلو ميرويم، فاجعه عميقتر ميشود. غلط خواندن كلمه آن هم در مواردي زياد، حتي براي يك گروه آماتور كه وارد عرصة موسيقي شدهاند، خطايي تقريباً نابخشودني است؛ چراكه اولين اصول تصنيفسازي و خوانندگي تسلط بر كلام و معاني آن است، چه رسد به دوستان «با ستارهها».
باز هم براي آنكه اين ادعا را ثابت كنم، شما را سوق ميدهم به شنيدن تصنيف «غريبانه» با شعري از استاد ابتهاج با اين مطلع «بگرديد، بگرديد در اين خانه بگرديد، در اين خانه غريبيد، غريبانه بگرديد» اما آهنگساز بدون آنكه متوجه باشد مصرع دوم را چنين آورده است «در اين خانه غريباند، غريبانه بگرديد» و بنده لازم نيست توضيح بدهم كه كلمة «غريبيد» با «غريباند» چقدر تفاوت معني دارد و كلام زيباي استاد را چقدر اين تغيير بيمحتوا كرده است و خوانندة اثر نيز بدون آنكه برايش مهم باشد چه ميخواند، به تبعيت از اشتباه آهنگساز حركت كرده است. يا در همين غزل آمده است «چه شيرين و چه خوشبوست كجا خوابگه اوست، پي آن گل پُرنوش چو پروانه بگرديد» والحق كه چه زيبا استاد مراعات نظير حرف «پ» را در سه كلمة «پي» «پُر» و «پَر» آورده است.
اما باز هم با بيذوقي و ناشي بودن تمام تركيب «پُرنوش» به «خوشنوش» تبديل شده است و خواننده نيز كه بعد از آهنگساز، مهمترين عامل كلام در تصنيف است اين اشتباه را متوجه نشده و كلمه را اشتباه خوانده است، غافل از آنكه يك كلمه ميتواند در كل معني و مفهوم شعر را عوض كند.
4. با نگاهي به ليست نوازندگان و اسم مشهور و پرآوازة همايون شجريان و محمدجواد ضرابيان، به نظر ميرسد «با ستارهها» توليد سنگيني را دربرداشته است كه شايد بتوان با چنين بودجههايي چندين نوار را توليد و در جامعه تزريق كرد. حال سؤال من از اين عزيزان اين است كه چرايي لزوم بر انجام اينگونه فعاليتها را چگونه توجيه ميكند؟ چرا «با ستارهها» با چنين بودجهاي بايد توليد بشود؟ من بيصبرانه و مشفقانه منتظر جواب آن عزيزان به سؤال خود هستم. شايد در خلوت خود و بعد از خواندن اين نوشته جوابي در ذهنشان بيايد كه دانستن آن به ذهن پرسشگر اين كمترين كمكرسان باشد.و اما تتمه آبروي كار و وجهة هنري آن را باز، بزرگمرد آواز ايران محمدرضا شجريان به جان خريده است و آنهم عكس همايون شجريان روي جلد نوار است كه حاصل چشم، دست و دوربين استاد است و ديگر هيچ.
امير عباس ستايشگر - مجله مقام موسیقایی ، شماره ۳۸
منبع : وبلاگ تحري
نگاهي به تاريخچۀ سانسور در ترانهسرايي ايران
«سانسور» با اينکه لغتي فرانسوي است و در اصل از آن کشور و زبان آمده، ولي چنان در مناسبات اجتماعي و بافت فرهنگي و هنري ما ايرانيان جا افتاده و خوش نشسته، که انگار از همان اول کلمهاي فارسي بوده و در معناي اين لغت، نمونههاي فراوان ايراني آن ميتواند بهترين و رساترين آنها باشد.
البته در مناسبات اجتماعي عواملي چون قوانين و آموزههاي مذهبي، به شکلي قانونمند شده، و مقولۀ «اخلاق» در افراد و جامعه، گرچه بهصورت قانوني نانوشته، ولي در جاي خود حضور داشته و موجوديت دارد. در عالم بيان و انديشه، و در دنياي هنر و خلاقيت اما برعکس، قانوني مدون با بند و ماده و تبصرههاي تعريف شده از سوي دولت وقت به اجرا گذاشته ميشود و از حمايت و قدرت حکومت نيز برخوردار است.
دوم مرداد ماه امسال مصادف با پانزدهمين سال خاموشي «مرتضي نيداوود» خالق آهنگ ترانۀ هميشه ماندگار «مرغ سحر» بود. «دکتر محمود خوشنام» موسيقيشناس آگاه و دلسوز ايراني مقيم آلمان، يادداشتي در يادمان اين آهنگساز برجسته نوشته بود که اينجا در بخش فارسي سايت خبري راديو بيبيسي منتشر شد.
اين دومين باري بود که ميخواندم ترانۀ «مرغ سحر» را اول بار «ملوک ضرابي» خوانده و نه آنگونه که گفتهاند و ميگويند «قمرالملوک وزيري». اين نقل را قبلا و اولين بار، بيست سالي پيش [بهمن ماه 1364]، در مطلبي نوشتۀ «دکتر هدايت نيرسينا» در فصلنامۀ «ره آورد» که به کوشش «حسن شهباز» در آمريکا منتشر ميشود، خوانده بودم.
دکتر «هدايت نيرسينا» که حالا چند سالي است که ديگر در ميان ما نيست، گرچه در اصل استاد دانشگاه بود، ولي در حافظۀ جمعي هنرمنداني که به نوعي با شعر و ترانه سر و کار داشتند، بيشتر در مقام «بررس» و مسئول حذف و حشو، و يا رد و تائيد اشعاري که قرار بود بهصورت ترانه از راديو پخش شود، بهياد ميآيد.
او که خود اشعاري براي اجراي ترانه سروده، زماني رسما در ادارۀ راديو، صاحب ميز و دفتر و منشي، و رئيس شوراي شعر راديو ايران بود. بهانه البته اين بود که چون راديو رسانهاي عمومي و سراسري است، بايد که زبان و گويشي که در آن به کار گرفته ميشود، پاک و عاري از اشتباه و بينقص باشد. اين فکر يا سياست طبعا شامل اشعاري که براي اجراي ترانه سروده شده بود نيز ميشد. بررسي درستي اوزان و عروض و قافيه، پاکي کلام و تميزي زبان و روشني پيام، از وظايف اين شوراي شعر بود که رياستش همانطور که گفته شد به عهدۀ دکتر «نيرسينا» بود.
هرچند که به مصداق آن ضربالمثل معروف: «عدو شود سبب خير» همين بگير و ببندها و مته به خشخاش گذاشتنهاي شوراي شعر راديو، خود موجب شد تا مراکز و استوديوهاي مستقلي براي توليد و انتشار ترانه بهوجود آيد، و ترانهسرايان، آهنگسازان و خوانندگاني که به هر دليل راهي به راديو نداشتند يا نميدادندشان بتوانند يکديگر را پيدا کنند و به اتفاق «فصل نوين ترانه» را در ايران پايه گذارند.
نسل جواني که بزرگترهايش «شهيار قنبري»، «ايرج جنتيعطائي» و «اردلان سرفراز» ترانهسرا، «اسفنديار منفردزاده»، «بابک بيات»، «بابک افشار» و «واروژان» آهنگساز، «فرهاد»، «داريوش»، «فريدون فروغي» و «گوگوش» خواننده بودند. نسلي که «ابولحسن ورزي»، «پژمان بخيتاري» و «نواب صفا»ي ترانه سرا، «مرتضي نيداوود»، «ابوالحسن صبا» و «کلنل علينقيخان وزيري» آهنگساز، و «جواد بديعزاده»، «قوامي» و «فاختهاي» خواننده را پشت سر ميگذاشت و از تنگۀ قافيههاي «گل» و «بلبل» ميگذشت و در «غروب سهشنبهاي که خاکستري بود»، و يا «جمعهاي غمگين» که از «ابر سياه خون ميچکید»، به تصويري از «کوچههاي باريک و دکانهاي بسته» ميرسيد.
اين نسل از آنجا که به امکانات موحود در «ادارۀ راديو» وابسته نبود، به اعتبار استقلال خود در توليد و پخش آثارشان به صورت «صفحه» و بعدها «نوار کاست»، دست بازتري در بيان و سرودن ترانه داشتند. گرچه باز هم آنچنان ايمن نبودند و امنيتي که بايد، نبود و اين نيز خود باعث ابداع ترانه بر متن فيلم شد و تک ترانههايي که از فيلم «رضا موتوري» به بعد متداول شد و راوج يافت. ترانههايي که صلاحديد انتشارشان نه در حوزۀ کاري «شوراي شعر راديو ايران» بود و نه از وظايف «ادارۀ موسيقي وزرات فرهنگ و هنر». در واقع نقطهاي کور و دور از چشم مانده بر کتاب قطور آئيننامۀ مربوط به تصويب شعر و ترانه. آئيننامهاي که در آن کلمههايي چون «شب»، «جنگل»، «ستاره» و به کار گرفتن آن در ترانه، ممنوع و غدغن اعلام شده بود.
باري از اصل مطلب انگار دور افتادم. دروغ نگفتهاند که حرف، حرف ميآورد. وقتي که راوي باشي و اينهمه حکايت باقي و ناگفته مانده باشد، مطلب اين از آب در ميآيد که ميبينيد! پس بهتر آنکه موضوع «فصل نوين ترانه» را بگذاريم به فرصتي ديگر و مطلب مربوط به سانسور را تمام کنيم.
داشتيم از مطلب يادنامۀ «دکتر محمود خوشنام» در بارۀ «مرتضي نيداوود» خالق آهنگ ترانۀ «مرغ سحر» و اينکه خوانندهاي که اول بار اين ترانه را خواند «ملوک ضرابي» بوده و نه «قمرالملوک وزيري» ميگفتیم که حرف افتاد به دکتر «هدايت نيرسينا»، و اينکه ايشان هم نيز حدود بيست سالي پيش در مطلبي منتشر شده در فصلنامۀ «رهآورد» به اين موضوع پرداخته بود.
در ضمن خواندن مطلبي که به قلم دکتر «هدايت نيرسينا» با عنوان «خاطراتي از بهار، شاعر غزلسرا و ترانهساز» در دو شماره از فصلنامۀ «رهآورد» به چاپ رسيده، از جمله به اولين مورد سانسور در تاريخ ترانهسرايي در ايران هم برميخوريم. و آن هم مربوط به يکي از اشعار «ملکالشعراي بهار» که مشخصا براي اجرا بهصورت ترانه، و به سفارش «کمپاني صفحه پرکني کلمبيا» به مديريت «موسي ارسطو زاده» سروده بود، ميشود.
البته چون قبل از آن سرودۀ ترانهاي مميزي و سانسور نشده بوده، و هنوز سلسله مراتب اداري و بر و بيا و «کمسيون شعر» و اعلام کتبي به شاعر و از ايندست نبوده، پس لاجرم اين منع قانوني! به شکلي که اتفاق افتاده، در جاي خود امري تاريخي هم تلقي ميشود.
از اتفاق روزگار يکي هم اينکه کاتب واقعه، يعني دکتر «هدايت نيرسينا» که بعدها ميشود «رئيس شوراي شعر راديو» و آن زمان دانشآموزي بيش نبوده، خود در آن روز و ساعت حضور داشته. ايشان که از زماني که نوآموز دبستان بودهاند اشعار و ترانههايي از سرودههاي «ملکالشعراي بهار» را شنيده و سخت به اين شاعر ارادت پيدا کرده بودند. سالهايي بعد، در نوجواني موقعيتي دست ميدهد که بتواند «استاد» را از نزديک ببينند.
« . . . نگارندۀ اين خاطرات که هنوز دانشآموز بودم، براي نخستين بار محضر استاد بزرگوار را درک کرده بهوسيلۀ آقاي «ارسطو زاده» و پيانيست نامي آقاي «استوار» به ايشان معرفي شدم. ترانهاي سروده بودم که در فرصت ديگر خانم «ناهيد نيکبخت» اجرا نمود و در اين وقت مورد تعريف و تشويق مخصوص استاد سخن قرار گرفت. . .»
روزي که «نيرسينا»ي نوجوان بخت ديدار با شاعر مورد علاقه و احترام خود را پيدا کرده، از قضا روزي است که قرار است ترانۀ «ز فروردين شد شکفته چمن» را در استوديوي کمپاني کلمبيا ضبط کنند که: « . . . غائلهاي پيش آمد و موجب درگيري ملکالشعرا با نمايندۀ نظميۀ رضا شاه گرديد. . .» همينجا و اول گفته باشم که اين «نمايندۀ نظميۀ رضا شاه» همان «استاد عبادي» نوازندۀ معروف سهتار است، و بعد در ادامه، عين انشاي دکتر «نيرسينا» از ماجراي آن «غائله» را ـ به همان سبک که او نوشته ـ ميآوريم که ميخوانيد.
«. . . موقع غروب آفتاب و آغاز شبي از تابستان؛ آقاي يحيي زرپنجه و ديگر نوازندگان، همچنين خوانندۀ تصنيف، جمال صفوي، براي ضبط بهحد کافي تمرين کرده، مهندسان هم قالب مومي مخصوص ضبط را بر جاي خود قرار داده و همگي براي اجراي کار آماده و در انتظارند. جناب ملکالشعرا بهار هم در اطاق مخصوص پذيرايي نشستهاند که خود نيز اجراي اين اثر را ملاحظه نمايند.
آقاي عبادي استاد محبوب موسيقي و نوازندۀ يکتاي سهتار نيز در کنار جناب بهار نشستهاند. ايشان نمايندۀ نظميۀ رضا شاه است و بايد ضبط ترانه با اجازه وامضاي قبول ايشان انجام پذيرد. اين از مقررات شهرباني براي هر شعر و ترانه در همگي شرکتها بود و خود بهياد دارم مامورهاي مختلفي را که در لباس افسري يا شخصي در وقت اجراي اشعار حضور داشتند و با سخنان محبتآميز نظرهايي هم ميدادند. . . يکي از ايشان شخصي بنام آقاي بهنام بود که تاکيد ميکرد که در تصنيفها از سياست مطلبي ياد نکنيم.
در اين وقت هم که جناب عبادي بايد نظر بدهند، به اقتضاي احترام، از جناب ملک اجازۀ شروع ضبط خواسته شد. شاعر محترم هم با درک اوضاع و احوال، به آقاي عبادي روي نموده گفتند: «حضرات اجازه ميخواهند.» اين آقاي عزيز باتواضعي مخصوص در برابر يک شخصيت بزرگ فرهنگي اظهار داشت: «اجازه ميخواهم خواهش کنم يکي دو قسمت از جملههاي اين تصنيف را جناب ملک تغيير بدهند.»
در حالي که انتظار ميرفت جناب ملک اگر چون و چرائي دارند، بياعتراض بيان کنند، برخلاف اين انتظار، شخص ايشان به آقاي عبادي، صاحبمنصب ارجمند نظميه و هنرمند گرامي، شخصي که به جاذبۀ اخلاق و هنر خويش، مورد احترام و گراميداشت خاص و عام است، با پرخاش سخت حمله کرده، گفتند: «تو چه ميگويي، تو چه ميفهمي و چه حق داري که به اين کارها دخالت کني و ايراد بگيري؟»
اما طرف ايشان، آقاي عبادي از کوره در نرفت. حلم کرد. حوصله کرد. ادب و شکيبايي را از دست نداد و در پاسخ اظهار داشت: «جناب ملکالشعرا! من از طرف رئيس نظميه مامورم، و آنچه عرض ميکنم از سوي خودم نيست. اين ايراد من نيست. اين جملهها و کلماتي است که رئيس من در زير آن خط کشده و خواستهاند که لطفا تغيير بدهيد.»
در اين نوبت، ملک شديدتر، افروختهتر و متغيرتر با حالتي غيرعادي بانگ برآورد که: «رئيس تو کيست؟ رئيس تو هم نميفهمد. او هم مثل تو بيفهم و بيشعور است. آن بالاترها هم نميفهمند. همه نفهميد. . . » و کلماتي از اين قبيل که بهخاطرم نمانده است.
در اين حال که همه حيرتزده و نگرانند، خشم و خشونت فضا را گرفته و هيچکس مصلحت نميبيند سخني بگويد و محيط را تغيير دهد، باز هم استاد عبادي وقار و شخصيت خود را بيشتر از پيش جلوه داد و با ابراز شکيبايي مشکل را حل نمود. يعني در برابر شخصي که سراپا تبديل به قهر و خشمي توفاني شده است، به حالتي احترامآميز اظهار داشت:
«جناب ملکالشعرا! من به شخص و مقام والاي شما احترام ميگذارم و در برابر آنچه فرموديد جوابي عرض نميکنم. ملاحظه فرمائيد، من در برابر رئيسم مسئولم. ايشان هم ميفهمد. ميفهمد که ما همگي در برابر مقررات مسئوليت داريم. رئيس ماهم مراتب فضل و کمال و شخصيت جنابعالي را درک ميکند و شما را محترم ميدارد. در اين تصنيف کلمهاي بهعنوان ايراد نگفتهاند، بعضي کلمات هست که ممکن است سوء تعبير، موجب بازخواست بشود؛ بازخواست از همگي ما. آنوقت فرد اول در اين بازخواست و مسئوليت بنده خواهم بود که اينطور مورد بيلطفي جناب ملک واقع شدم. براي استاد هم تغيير اين يکي دو جمله بسيار سهل است. غرض و مرضي هم در ميان نيست.»
در اين حال بود که حالت خشم ملک تبديل به مهر و رافت شد. معذوريت مامور عاليقدر را تصديق کرده، گفتند: «بسيار خوب. از شما معذرت ميخواهم. کدام کلمات است. کدام جمله است. بدهيد عوض کنم که شما از من راضي باشيد.»
قطعهاي که قرار بر تغيير يا تعويض آن بود بهصورت زير بود.
بهار آمده با گل سنبل ـ ز بيدادگري گل نعره زد بلبل
دل بلبل نازک است اي گل ـ دل او را از جفا مشکن
جهان در سر شور و شر دارد ـ دو صد فتنه زير سر دارد
خوش آن کس کو ياري به بر دارد ـ بتي تازه، با شراب کهن
ايراد در قسمت دوم و تنها به دو جمله اول آن است که خبر از ظهور فتنه و شور و شر و انقلاب ميدهد و در حکومت رضا شاه جاي چنين سخنها نبود و تعبيير خوشي نداشت. آقاي ملک هم با روي خوش و ابراز هنري شگفت، بيتامل تمام آن عبارت را به صورت زير تغيير دادند.
بهار از گل سايبان دارد ـ دريغا کز پي، خزان دارد
خوش آن کس کو ياري جوان دارد ـ بتي تازه با شراب کهن
سپس تبديل کلمۀ «دونان» در عبارت زير مورد خواهش استاد عبادي بود.
اگر جان بردم از غم دونان
ز دست فراق تو جان نبرم
البته در کلمۀ «دونان» هم کنايهاي است و اين لفظ بهجاي نام شخص يا اشخاصي بهکار رفته بود. بهجاي اين لفظ هم شاعر چيره دست، بيدرنگ کلمۀ «دوران» گذاشتند و غائله پايان يافت.
همان دم موسي ارسطو زاده که جز حالت تسليم و تمکين و بردباري نداشت، ضبط ترانه را آغاز کرد. استاد عبادي با خرسندي با همان جاذبۀ وقاري که داشت اظهار خوشوقتي و امنتان نمود. آقاي ملک هم با آن حالت انعطافپذيري که داشت، از استاد عبادي و حاضران جلسه خداحافظي کرد. . . »
دکتر «هدايت نيرسينا» در بخش ديگري از خاطراتش و در بارۀ ترانۀ «مرغ سحر» که از سرودههاي «ملکالشعراي بهار» است، مينويسد: «. . . اين مطلب شايستۀ توضيح است که برخي اشارات سياسي و انتقادي که در اشعار بهار ديده و شنيده ميشد، شهرباني آنزمان را که نظميه ميگفتند برانگيخت تا در همگي ترانهها، بهويژه اشعار آن سرايندۀ مبارز که در هر مورد به کنايه يا صريح از اوضاع واحوال انتقاد مينمود بررسي کند و پخش چنين مطالب را ممنوع سازد.
در آغاز پخش صفحات، «ترانۀ مرغ سحر» که گمان ميرود هنوز آواي آن در گوش مردم ايران عزيز طنينانداز است محل ايراد واقع نشد، با آنکه جنبۀ سياسي و انتقادي آن صريح و روشن است و از قفس و زندان مينالد، از نبودن آزادي و مساوات فرياد ميزند، از آشيان بر باد رفتۀ خود ياد ميکند و صدا سر ميدهد که:
ظلم ظالم، جور صياد، آشيانم داده بر باد
اي خدا، اي فلک، اي طبيعت،
شام تاريک ما را سحر کن.
اما در حدود يک ماه پس از انتشار پخش اين تصنيف را منع کردند و همين منع و توقيف انگيزۀ ايحاد بازار سياه در مورد اين صفحۀ شورانگير شد و قيمت آن از پانزده ريال به چهل و پنجاه ريال افزايش يافت. . .»
[صفحۀ 94 تا 103، فصلنامۀ «ره آور» شماره 9 پاييز و زمستان 1364]
تاريخچۀ «گرامافون» و «صفحۀ موسيقي» در ايران
تاريخچۀ «گرامافون» و «صفحۀ موسيقي» در ايران
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گرامافون از زمان اختراعش در سال 1877 ميلادي که با نام «فونوگراف» به بازار آمد، تا سر در آوردنش از ايران و رواج آن، سه دورۀ مشخص را طي کرده است.
اول، دورهاي که مربوط به اواخر عهد ناصري است. در اين دوران، دستگاه فونوگراف را «حافظ الصوت» و «حبس الصوت» گفته و نوشتهاند. در اين دوره، صداي ساز و آواز کساني چون «برادران فراهاني»، «سماع حضور» و «نايبالدوله» ضبط و شنيده شده.
دورۀ دوم از سال 1323 قمري شروع ميشود که دوران حکومت «مظفرالدين شاه قاجار» است. در آن سال، شرکتي با نام «شرکت گرامافون و ماشين تحرير، با مسوليت محدود» که مديريتش را شخصي بهنام «ماکسيم پيک» بهعهده داشته، در ايران شروع به فعاليت ميکند. «ماکسيم پيک» که از قرار با زير و بم ساختار حکومت، و هنجارهاي جامعۀ ايراني آشنايي داشته در اولين قدم، پنج صحفه از صداي شاه و وزيران طراز اول، و افراد دربار ضبط ميکند که از آنها سه صفحه (صداي مظفرالدينشاه، اتابک اعظم و وزير امور خارجه)، باقي مانده است.
دوران سوم، مربوط به عهد پهلوي اول ميشود که بيشتر، ضبط موسيقي بر روي صفحات، و به شکل دو روي صفحه، شروع و رايج شد.
در سابقه و تاريخچۀ ورود دستگاه گرامافون به ايران، در جلد سوم از «تاريخ اجتماعي تهران در قرن سيزدهم»، نوشتۀ ارزشمند «جعفر شهري»، که بيشتر به زندگي و کسب و کار مردم تهران در آن دوران پرداخته، ميخوانيم:
گرامافونسازي يعني تعمير گرامافون، و اين کار را در ابتدا ساعتسازها که با دنده و پيچ و فنر سر و کار داشتند، اختيار نمودند. کمکم به ديگران رسيده، تعميرکاران چرخ خياطي نيز در سطح دانش و عملي که فقط بتوانند آنرا روغنکاري و بعضي قسمتهايش را باز و بسته و شکستگي فنرش را وصله و تعمير کنند، بهدان دست يازيدند.
گرامافون، از زمان مظفرالدينشاه به ايران راه پيدا کرد، و اول صدائي که در گرامافون ضبط و شنيده شده، صداي «مظفرالدينشاه قاجار» بود. اولين دستگاه گرامافوني که به ايران آوردند، در جلو قهوهخانهاي در شرق ميدان «شمسالعماره» بهصدا درآمد. غرض از انتخاب آن محل براي عرضۀ آن، يکي اين بود که مرکز شهر بود و همه جور آدم از آنجا تردد ميکردند، و ديگر اينکه مقابل در «ارک دولتي» و «شمس العماره» بود و محل رفت و آمد وزرا و بزرگان و رجال، که صداي آن را شنيده، بلکه به صرافت خريد آن بيفتند. مهندسي هم از طرف کمپاني سازندۀ گرامافون پاي دستگاه ايستاده بود و کارش اين بود که سوزن، روي صفحه بگذارد و بردارد و سوزن يا صفحه را عوض کند و با ادا و اطوارهايي مردم را بهسوي خود بکشد.
«جعفر شهري» مينويسد: «صداي گرامافون اما طولي نکشيد که باعث سروصدا و بلواها شد. اجامر توسط مخالفان برآشفتند و آنرا همان خر دجال گمان آوردند که از هر موي بدن خرش يک صدا درميآيد و مردم را بهسوي خود کشيده، به جهنم ميبرد. اما اين معارضه چندان نتوانست پائيده، شوق مردم، بر منع چربيده، دستگاه به کار افتاده، خاصه که صداي آوازخوانهايشان هم از آن بهگوش ميرسيد.»
در اين وقت کمپاني مصلحت ديد دستگاه را به قهوهچي هديه کند. پس به مهندس خود دستور داد تا طرز کار آن را، از سوزن عوض کردن و کوک کردن و تعويض صفحه به قهوهچي بياموزد، تا ديگران از قهوهچي بياموزند.
ولي بهقول «جعفر شهري»: «تا زماني که آقا مهندس «دجال» بالا سر دستگاه بود، از آن «خر»! صدايي بلند ميشد و درميآمد، همين که به دست قهوهچي و اين و آن افتاد، گرچه «دجال» آن برداشته شد، ولي دستگاه هم نامنظم و بدکار شد. گاهي صداي آن «زيل» [زير] و تند يود، همانند صداي سوت سوتکچي خيمهشببازي، و زماني کند شده، صدايي مانند صداي گاو از آن بيرون آمده، اداي هر کلمهاش لحظهها طول ميکشيد.
از آنجا که پس از رفتن مامور،خواسته بودند سر از کار دستگاه درآورده، جن و شياطين آنرا که به ايشان تلقين شده بود، ديدار کنند، پس خواه ناخواه انگولکي هم کرده، تنظيمش را بههم زده، پس از شکستگي فنر که در اثر زياد و بياندازه پيچاندن دستۀ کوک پيدا شده بود، بيش از نصف صفحه کار نکرده، تا دقيقۀ اول صدايش تند و زير، و از آن به بعد، همان صداي کلفت گاوي، و از کار باز ميايستاد. . .»
با استقبال مردم از گرامافون، و با علاقهاي که براي شنيدن حتي اين صداي ناموزون و ناميزان نشان ميدادند، کمپاني در صدد وارد کردن دستگاههاي بهتر و پيشرفتهتر برآمد، تا آنجا که توانست گرامافون «هيز ماسترز ويس» [His Masters Voice] و يا آنچنان که مردم کوچه و بازار ميناميدند «سگنشان» را در دو نوع بوقي و کيفي، وارد بازار کند.
همراه با ورود گرامافونهاي جديد تصنيفهاي تازه هم ساخته شد و مردم براي اولين بار صداي آوازهخوانهايي که آن زمان فقط نامي از آنها بهگوششان خورده بود را شنيدند.
در اين دوره دو تصنيف بيشترين ياد را در حافظهها از آن خود کرد. يکي تصنيف «در ملک ايران»، با مطلع: (در ملک ايران ـ وين مهد شيران ـ تا چند و تا کي ـ افتان و خيزان ـ داد از جهالت اي خدا ـ که قدر خود ندانيم ـ در زندگاني چرا شبيه مردگانيم).
و ديگري تصنيف «عروس گل»، با مطلع: (عروس گل از باد صبا، شده در چمن چهرهگشا ـ الا اي صنم بهر خدا ـ ز پيچه زدن حذر کن. ـ ديده کسي هرگز بود شمس و قمر در حجاب؟ ـ ديده کسي هرگز بود قرص قمر در نقاب؟ ـ الا اي صنم بهر خدا، ز پيچه زدن حذر کن).
اشعار هر دو تصنيف از سرودههاي «ملکالشعراي بهار»، که در همان زمان نيز از شهرت و اعتباري خاص در نزد مردم و اهل ادب برخوردار بود، و صفحۀ آن توسط کمپاني «پوليفون» توليد و به بازار آمده بود. نمايندگي کمپاني صفحه پرکني «پوليفون» در ايران را شخصي بهنام «عزرا ميرحکاک» عهدهدار بود.
دکتر «هدايت نيرسينا» در خاطرات خود از «ملکالشعراي بهار» مينويسد:
«شوري که اين دو تصنيف در دلها افکنده بود، همه شرکتهاي صفحهسازي را به تکاپو و کوشش درآورد که بيشتر تصنيفهاي خود را از «ملکالشعراي بهار» بهدست آورند. در اين ميان کمپاني «کلمبيا» در رقابت از همه پيشي گرفت و به اصطلاح رکورد را در اين فعاليت شکست.
نمايندۀ شرکت «کلمبيا» در ايران «موسي ارسطو زاده» بود که شخصي شايسته، مودب، خونگرم و مدبر بود. او در پذيرايي از نمايندگان آواز و ساز و سخن محبوبيتي بهدست آورد، و چون شهرت و درخشندگي «بهار» در عالم سياست، فرهنگ، و همچنين مقام ترانهسرايي يا به اصطلاح آنروزها، تصنيفسازي او سراسر ايران را فرا گرفته بود، و با توجه به اينکه در سرمايهگذاري و مصرف پول کافي دستش نميلرزيد، پيش از آنکه نمايندۀ کمپاني انگليسي «هيز مسترز ويس» [محمود ايمن]، و نمايندۀ شرکت «پدافون» [آقاي مبين]، محضر «بهار» را دريابند، به او مراجعه کرد، و بنابر آنچه که خصوصي با نويسندۀ اين مقال در ميان نهاد، مبلغ چهار هزار تومان پول آن زمان، يعني چهارصد برابر مبلغي که ديگران در برابر يک ترانه ميپرداختند، بهعنوان پيشپرداخت به آن استاد سخن تقديم داشت. در صورتيکه کمپانيهاي ديگر، هرگز تن به اداي چنين پولها به برترين هنرمندان هم نميدادند.
باري، معلوم نشد آقاي «ارسطو زاده» پس از اين پيشپرداخت، با اين شرط که «بهار» تصنيفهاي تازه هم براي او بسرايد، چه مبلغ ديگري به سرايندۀ تصنيف «مرغ سحر» پرداخت نمود، و بهموجب قراردادي، حقوق کليه تصنيفهاي سروده شده توسط «بهار» را براي ضبط و پخش مجدد، از آن خود در کمپاني «کلمبيا» کرد.
او اعلاني بلند بالا هم بر ديوار محل ضبط نصب کرد بدين مضمون که: «کمپاني کلمبيا بهترين صفحات را عرضه و تقديم ميدارد، مخصوصا افتخار آن دارد که اين صفحات به اشعار اديب و شاعر بزرگ معاصر جناب ملکالشعراي بهار مزين است.» اين تبليغ هم البته تاثير بسيار داشت. يکي از استادان نوازش تار «يحيي زرپنجه» آهنگهايي به آقاي «ملک» عرضه داشت که برابر آنها ترانههايي براي اين شرکت بسرايد.»
[خاطراتي از بهار، نوشتۀ هدايت نيرسينا،فصلنامۀ ره آورد، شمارۀ 9، پاييز و زمستان 1364]
در مرور تاريخچۀ صداي خوانندگان ايراني بر روي صفحۀ موسيقي، به صفحاتي برميخوريم که مربوط به قبل از شروع فعاليت کمپانيهاي تهيه و توليد صفحۀ موسيقي در ايران ميشود. اين صفحهها غالبا در هند يا سوريه و لبنان ضبط و تکثير شده است. براي اين امر خواننده به همراه اعضاي ارکستر و نوازندگان بايد رنج سفر تا آن کشور را بهجان ميخريدند تا بتوانند «تنها صداست که ميماند»، صداي خود و سازهايشان را بر آن صفحۀ مدور سياه ماندگار کنند.
آنچه که اين خاطرات از آن سفرها را خواندني و شنيدني ميکند يکي هم ماجراهاي عجيبي است که گاهي بر سر اعضاي گروه ميآمده و البته که ربطي هم به موضوع ضبط صدا و صفحه نداشته. نمونۀ آن را در فيلم «دلشدگان» ساختۀ «علي حاتمي»، به شکلي تصويري ميبينيم، و در شکل نوشتارياش، به نقل از «جواد بديعزاده» در کتاب «مردان موسيقي سنتي و نوين ايران» تاليف «حبيبالله نصيريفر» ميخوانيم.
«جواد بديعزاده»، طي دو سفري که در سفر اول با «ابوالحسنخان صبا»، «اسماعيل مهرتاش»، «فرهادميرزا معتمد» و در سفر دوم که باز بههمراهي «صبا»، «مرتضيخان محجوبي»، «تاج اصفهاني»، «ملوک ضرابي»، «ملکه حکمتشعار»، و «طاطايي» جهت پر کردن صفحه به سوريه و لبنان سفر کرده بود، مينويسد:
«هنرمندان براي پر کردن صفحه و ضبط آهنگهاي ملي ايران، بايد زحمات و مشقات فراواني را متحمل ميشدند. از جمله در اولين سفري که بهدعوت کمپاني «سودوا» به همراه «صبا»، عازم «حلب» و «بيروت» شديم. بعد از اقامت کوتاهي در بغداد، با يک ماشين که رانندۀ آن مرد عربي بود، بهطرف «شام»، حرکت کرديم.
براي رسيدن به اين مقصد ميبايست از «صحراي شام» عبور کنيم. در اين راه تا رسيدن به مقصد هيچ آبادي و يا شهري قرار نداشت. رانندۀ عرب، که بهنظر ميرسيد از صحرا و وضع آن بياطلاع است، تا نزديک غروب در حدود ده دوازده ساعت در صحراي شام راند، تا نزديک غروب که در محلي از صحرا قرار گرفتيم که نه راه پس داشتيم و نه راه پيش. گمشدن در صحرايي که مثل دريا و اقيانوسي بي کرانه بود، حکم مرگ را داشت. رانندۀ عرب راه اصلي و جاده را بهعلت بياطلاعي گم کرده بود و براي ما بياطلاعي او مساوي با مرگ بود. در وسط صحرا جنبندهيي پيدا نميشد جز خار مغيلان، که غذاي شتران است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من و «صبا» و ديگر همراهان مدت چهار شبانه روز در آن محل نامشخص، ويلان و سرگردان، منتظر رسيدن مرگ بوديم. ولي بخت ياري کرد و بالاخره در چهارمين روز از سرگرداني، در حدود ساعت دوازده شب، «صبا» که از ماها با هوشتر بود گفت: «صداي حرکت ماشيني را ميشنوم.» و در همان لحظه، روزنۀ کوچکي از اميد، به گوشۀ چشم ما باز شد و کمي بعد، از افق نوري دميد و روشنايي تمام صحرا را مثل روز روشن کرد و در فاصلهاي دور از ما ايستاد.
خود را بهسرعت به ماشين بزرگي که مثل ماشينهاي بزرگ دو طبقهاي که فعلا در تهران در جريان است، رسانديم و بعد از لحظاتي ابتدا رانندۀ آن، و بعد تمام مسافرين از آن ماشين بزرگ پياده شدند که ببينند اين بخت برگشته هاي گمگشته راه، از چه قماشي هستند. «صبا»ي مرگ بهچشم ديده و بهجان آمده، وسط صحراي شام، ويولون را برداشت و در مايۀ «سهگاه» درآمدي کرد و من نيز حال گم شدۀ خود را باز يافتم و در همان مايه و در همان حال زدم زير آواز و خواندن اين غزل که:
من کز وطن سفر نگزيدم به عمر خويش ـ در عشق ديدن تو هواهخواه غربتم.
آنگاه همگي سوار اتوبوس صحرايي شديم. من کنار صبا نشستم. پرسيدم: اين چهارمضرابي که وسط صحرا زدي، ارتجالا و بداهتا زدي يا سابقه داشت؟». گفت: «مختصري در مغزم بود و چندان بيسابقه نبود.» گفتم: «چهارمضراب خوبي بود، يادداشت کن تا از خاطرت محو نشود تا بهموقع خود ضبط کنيم.» گفت: «اين چهارمضراب را من «زنگ شتر» نام گذاشتم و بلاقاصله توي اتوبوس، قوطي سيگار خود را درآورد و روي قوطي سيگار چهارمضراب را نوشت. و اين همان «زنگ شتر»ي است که صبا در صفحات کمپاني «سودوا» آن را ضبط کرده و روي صفحه نوشت: بهياد غزاله. [غزاله نام دختر صبا است] و اکنون پس از سالها اين چهارمضراب به چند رقم با ارکسترهاي گوناگون ضبط شده و در واقع تمرين نوازندگان سازهاست.»
در ايران، چهار کمپاني عمده و معروف، بازار ضبط و توليد صفحات موسيقي را در اين دوران بهعهده داشتند.
«کمپاني پوليفون» [با مديريت عزرا اميرحکاک]، که از همکاري هنرمنداني چون «امير جاهد»، «مرتضي و موسي نيداود»، به عنوان آهنگساز، و «ملکالشعراي بهار» و کمي بعدتر «پژمان بختياري»، در مقام ترانهسرا، و خوانندگاني چون «قمرالملوک وزيري» و «ملوک ضرابي» برخوردار بود. از ابتکارات کمپاني «پوليفون» يکي هم اين بود که اشعار ترانههاي ضبط و اجرا شده را در دفتري طبع، و همزمان با به بازار آمدن صفحه، آن را نيز منتشر ميکرد. صفحۀ ترانۀ «مرغ سحر» از معروفترين صفحات توليدي اين کمپاني است.
«کمپاني کلمبيا» [با مديريت برادران ارسطوزاده]، که قراردادي انحصاري با «ملکالشعراي بهار» براي سرودن ترانه داشت، و از صداي خوانندهاي با استعداد که صدايي زنگدار و پرطنين داشت، با نام «جمال صفوي» بهره ميگرفت. نام اين خواننده در صفحاتي که «کمپاني کلمبيا» با صداي او منتشر کرده (ج ـ ص) نوشته شده.
«کمپاني پدافون» [با مديريت آقاي مبين]، که از همکاري «کلنل علينقي وزيري» و «موسي معروفي» بهعنوان آهنگساز، و «حسين گلگلاب» [استاد رشتههاي جغرافيا، گياهشناسي و علوم طبيعي. سرايندۀ سرود معروف «اي ايران اي مرز پرگهر»]، و خوانندگاني از جمله «روحانگيز» برخوردار بود.
و بالاخره کمپاني انگليسي «هيز مسترز ويس» [با مديريت موسي بنائي و محمود ايمن] که مهمترين نام و رقيب کمپانيهاي موجود بود و سابقۀ بيشتري داشت. اين کمپاني هم دستگاه گرامافون را توليد و وارد ميکرد، و هم صفحههاي موسيقي را در شکلي گستردهتر به بازار ميفرستاد.
صفحه و گرامافون «هيز مسترز ويس»، بهنام «سگ نشان» معروف بود و در زمان فعاليت خود صفحههاي ارزشمندي از نامداران ساز و آواز، همچون «اقبال آذر»، [اقبالالسطان]، «درويش خان»، «اديب خوانساري»، «قمرالملوک وزيري»، «تاج اصفهاني»، «سليمخان»، «پروانه»، «مرتضي نيداود»، «حاج علياکبر خان»، «عبدالحسين خان شهنازي»، و نغمه خوانهايي چون «جواد بديعزاده»، «نير اعظم رومي»، «ملوک ضرابي»، «خانم گلريز [آسيه خانم]، «ملوک پروين»، «ايرانالدوله [ايران خانم]، و نوازندگان مشهوري چون «حسن رادمرد» (پيانو)، «مصطفي نورياني» (ويلون)، «يحيي زرپنجه» و «علي صالحي» (تار)، و شاعراني چون «ملکالشعراي بهار» و «عارف قزويني» را تهيه و بهبازار فرستاد.
البته گفتن ندارد که امروزه اين صفحات ناياب است و شايد بندرت در مجموعههايي همچون گنجينههاي هنري در حفظ و حمايت اهل ذوق بتوان يافت. از هزار و يک دليلي که ميتوان براي ناياب بودن اين صفحات برشمرد و متصور شد، يکي را هم در پانويسي بهقلم «جعفر شهري» در جلد پنجم از کتاب «تاريخ اجتماعي تهران در قرن سيزدهم» خواندم.
از آنجا که اول اين مقاله با نام او و يادي از آن کتاب شروع شد، خوشتر آنکه با ذکر آن پانويس، اين مقال را به پايان ببريم و تمام. «جعفر شهري» در پانويس مطلب «آوازخوانهاي معروف»، در معرفي معرفي «پروانه» با همان سبک و سياق و انشاي خاص خود، مينويسد:
«آوازخواني همعصر آوازخوانان اوايل پهلوي که در جواني بهمرض سل مبتلا گشته، علاقمندانش را داغدار گردانيد. در لحن و صدا و تعليم و حنجرهاي بس دلنشين که اگر اجل زودرس گريبانش نگرفته بود شايد آثارش ابدي ميگرديد، در دو اسف. يکي مرگ نابهنگام وي و ديگر از ميان رفتن صفحاتش که متعصبين تا به مقابله با آزادي موسيقي و آواز و منشعبات آن که تقريبا جا باز مينمود برآيند، پس از مرگش خوابي حعل نموده منتشر کردند، بر اين که آوازهخوانهاي زن را ديدهاند که همه در محشر جمع شده التماس ميکنند که صفحههاي آنها را نابود بکنند، چه هر زمان صدايشان از صفحه بهگوش کسي ميرسد، سيخ آهن به گلويشان ميکنند و از آن ميان «پروانه» که زيادتر از همه التماس ميکند. ديگران وقعي نگذارده، اما کس و کار «پروانه» به جمعآوري صفحاتش پرداخته، نابود گردانيدند.»
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
His Master´s Voice
صفحۀ عتيقۀ لاکي، کو وسيلهيي که بخواند؟
با نگارۀ سگ و بوقش، حيف اگر خموش بماند
اين سگ نشسته به زانو، گو بلايد از سر نيرو
يار غار عهد کهن را، بل ز خواب خوش بپراند
سکههاي کهنۀ ايشان، قصۀ مکرر ما شد
قلب کودکانۀ ما را کس به «شهروا» نستاند
قلب کودکي به شماري کودکانه ميزند آري
تهمت مرض منهيدش راز او طبيب نداند
صفحۀ عتيقه، بگو، هان! زنخداي خانه کجا شد
کز رخت غبار بگيرد، از دلت ملال براند؟
کوک و دست و پنچۀ نرمش آن کند که ناوک سوزن
ساليان کودکيم را در شيارها بدواند
دخترک به نغمۀ رقصي در حرير و تور گلافشان
همچو بوتۀ گل و سوسن دست و دامني بتکاند
کوک و دست نازک مادر گم شدند و، ناوک سوزن
در شيار صفحۀ لاکي تاختن دگر نتواند
صفحۀ شکستۀ لاکي! «تاج» کو؟ «قمر» کو؟
«مرتضي» چه شد که به زخمي تبض ما را بجهاند؟
جمله خفتهاند و ـ دريغا! ـ خفته کي برآورد آوا
بانگ زاغ و بوم دمادم گوش خسته بدراند
چهرۀ زمانه دگر شد، شور کودکانه به سر شد
صفحۀ عتيقۀ لاکي خوبتر همان که نخواند
شهريور 1373
سيمين بهبهاني
از مجموعه اشعار «يک دريچه آزادي»
* * *
اولين صدايي که از صفحۀ گرامافون شنيده شد، صداي مظفرالدينشاه بود. قبلۀ عالم! در جايي از سخنان خود ميفرمايند: « پاداش اين خدماتي که به من ميکنيد، و به مملکت ايران ميکنيد، البته خدا، و سايۀ خدا که خودمان باشيم [!!] به شما خواهم داد.»
خطاب ذات اقدس همايوني! به «اميراتابک» نخست وزير، و وزير امور خارجه است. صداي اين دو وزير را هم بعد از فرمايشات مظفرالدينشاه خواهيد شنيد.
کد:
http://www.parand.se/audio/mozafar-aldin-shah-voice.rm
* * *
صداي «حميد قنبري»، و خاطرهاي شنيدني از ماجراي صفحه پر کردن او را در مصاحبهاي با «رامين فرزاد» از اينجا بشنويد!
کد:
http://www.parand.se/audio/h-ghanbari-r-farzad-safeh.rm
* * *
«. . . ژاله خانوم تو دلي! قربان خانوم. ژاله خانوم. . . من حالا ـ الان ـ يه تکهاي واست ميزنم، از اون چيزايي که دوس داري. اسمش بهنظرم يادت باشه. «ديلمان». . . يه دفعه ميزنم، يه دفعه هم ميخونم. . .»
اجرايي استثنايي از «ديلمان» که «صبا» اوائل دهۀ سي، آن را همراه با پيامي ضبط کرد و براي دخترش «ژاله»، که در پاريس به تحصيل باله اشتغال داشت فرستاد. در اينجا بشنويد!
کد:
http://www.parand.se/audio/saba-deilaman.rm
* * *
هفت هشت ماهي قبل از مرگ صبا بود [سال 1336] که گفتگويي با او از راديو ايران پخش شد. بخشهاي از آن گفتوگو که به کارهاي آموزشي صبا ميپردازد و قطعهاي که نواخت را در اينجا بشنويد!
کد:
http://www.parand.se/audio/saba-radio.rm
* * *
منبع:سایت پرند