یارب چه ها به سینه ی این خاک دان در است
کس نیست واقف این همه راه نرفته را
بهجت تبریزی
Printable View
یارب چه ها به سینه ی این خاک دان در است
کس نیست واقف این همه راه نرفته را
بهجت تبریزی
ای خرم از فروق رخت لاله زار عمربازا که ریخت بی گل رویت بهار عمربی عمر زنده ام من و زین بس عجب مدارروز فراق را که نهد در شمار عمربدنامی حیات دو روزی نبود بیشآن هم کلیم با تو بگویم چسان گذشتیک روز صرف بستن دل شد به این و آنروز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم
عاشق لعل شکربارش گهر پوش آمدم
نامهی عشقت بخواندم عاشق دردت شدم
حلقهی زلفت بدیدم حلقه در گوش آمدم
من كه مشغولم به كار دل چه تدبيري مرا
من كه بيزارم ز كار گل چه تزويري مرا
من كه سيرابم چنين از چشمه جوشان عشق
خلق اگر با من نمي جوشد چه تاثيري مرا
اي خانه روشن؛ شب ويران تو پيداست
آوار ستون هاي هراسان تو پيداست
بر چهره ي بي رنگ بهاري که نداري
حتي ترک خنده ي گلدان تو پيداست
تارهای سر زلف تو چو پیوست بهم
داد اسباب پریشانی ما دست بهم
مرا اینگونه گر خواهی دلت را آشیانم کن
من آن نشکستنی هستم بیا و امتحانم کن !
نمانده فاصله از چشم هاي تو تا من
ببين تو خيره در آيينه ام شدي يا من
به لطف چشم تو فصل پرنده نزديک است
به چشم شاعر چشم انتظار،حتا من
ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
ذرهای در سایهی خورشید تابان آمدست
قطرهای ناچیز کو را برد ابر تفرقه
رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست
ترسیده بودم از عشق،
عاشقتر از همیشه
هر چی محال می شد،
با عشق داره می شه
انگار داره می شه...
عاشق نباشه آدم،
حتی خدا غریبهس
از لحظههای حوا،
هوا میمونه و بس