منم اون تقويم پر از زمستون
چله نشين دلي دربو داغون
سال كبيسمو شگون ندارم
از هيچ كسي خاطره اي ندارم
جز يه نفر كه دربو داغونم كرد
بره بودم گرگ بيابونم كرد
Printable View
منم اون تقويم پر از زمستون
چله نشين دلي دربو داغون
سال كبيسمو شگون ندارم
از هيچ كسي خاطره اي ندارم
جز يه نفر كه دربو داغونم كرد
بره بودم گرگ بيابونم كرد
دو خط مواري
حتي با فاصله هايي اندك
كه ميانشان باشد
هرگز بهم نمي رستد
من و تو
حكايت همين دو خطيم
دو خط موازي.......
يك جفت جوراب آبي دارم
دريا را دوست دارم
كار نمي كند
سه دقيقه مانده به چهار را
نشان مي دهد
اگر آينه را بشكند
اگر گل نيلوفر دهد
اگر ميوه دهد
اگر حرمت مادرم را
با چادر سياه بداند
اگر شمعداني در آينه
كوچك تر شود
من كوچك مي شدم
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است
تو میشی سنگ صبورم، توی غم تو ناامیدی
پاک میشه از دل و جونم، همه نفرت و پلیدی
آخه تو هستی همیشه، مرهم غم ها و دردام
با خیال تو می شینه هر چی عشقه توی چشمام
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه ای باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
وگر رسم فنا خواهی که از عالم بر اندازی
بر افشان تا فرو ریزد هزاران هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین و سرگردان و بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت
تا توانی رفع غم از خاطر غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است، اشکی پاک کن
ناگهان کؤنلومه دوشدو شورش غوغای عشق
عاقیلی دیوانه قیلدی عاقیبت سئودای عشق
سید علی سید عمادالدین نسیمی(ره)
قصه يک دل تنهاست , قصه هاي منو بارون
هر دو دلگرفته از غم , با چشائي زارو گريون
هردو سينه اي پراز حرف ,هردو در سکوت شبها
هر دو بيدارِ شبونه , توي کوچه هاي تنها
اشکاي من روي گونه , هق هق تلخ خيابون
آخر عاشقی اینه , گريه کردن زير بارون
نگـار خــوش سخن ما ترانه هـا دارد
بـرای نـاز و عتـابـش بهـانه هـا دارد
نگین پاد شــهی را به هیــچ نستــاند
از آن دو نرگس مستی كه فتنه ها دارد
هــزار یـوسـف كـنعانیش بـه نیم نـگاه
اسـیر بــرق نگاهـی كـه كینه هـا دارد
بـه غمزه داغ نهادی ز روزگار نخست
دل رمیــده ی مــا را كه رخنه ها دارد
رواج شـب شكـند زلف كفر آلـودش
نـه یك عسس كه به هر طره شحنه ها دارد
ز عقل و هوش نـبینی دگر اثـر جـایی
كـه دل ز داغ فراقـش فسانه ها دارد
كجـا بـرد این دل حدیث نـالۀ نـی
ز سـوز و داغ نهـانی كه سینه هـا دارد