یکی چشم انتظار یارش یکی اینجا دل شکسته
اون یکی به فکر نونه با دستای پینه بسته
Printable View
یکی چشم انتظار یارش یکی اینجا دل شکسته
اون یکی به فکر نونه با دستای پینه بسته
همچو صبحم يك نفس باقيست با ديدار تو.
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
عشقم دادی ز اهل دردم کردی
از دانش و عقل و هوش خردم کردی
یاد تو در خواب هم مرا نکرده رها
می کند یادت در دلم غوغا و صفا
آخر الامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روی كاشی های ايوان دست نور
سايه هامان را شتابان می كشيد
موج رنگين افق پايان نداشت
آسمان از عطر روز آكنده بود
گرد ما گوئی حرير ابرها
پرده ای نيلوفری افكنده بود
در شب اكنون چيزي مي گذرد
ماه سرخ است و مشوش
و بر اين بام كه هر لحظه درو بيم فروريختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظه ي باريدن را گويي منتظرند...
در سلسله ی عشق تو مغموم و صبورم
نازم بکش ای دوست که مظلوم و صبورم
رندان همگی فرصت دیدار تو دارند
غیر از من دل ساده که محروم و صبورم
من.(خط فاصله)تو.....
نه...
شايد علامت تفريق است
بين ما
حالا كه هرچه بيشتر مي رويم
به صفر
نزديك تر مي شويم.