ملتی را رفت چون آیین ز دست
مثل خاک اجزای او از هم شکست
Printable View
ملتی را رفت چون آیین ز دست
مثل خاک اجزای او از هم شکست
تو دیگه مال مني فقط براي دل من
همهء لذت بودن با صفاشم مال تو
پای عاشقی نشستن همه شب به انتظار
دل من شکوه نکن رنج ُو غماش مال تو
اون تو رویا توی خوابه تو بیاد اون بشین
نقش رویا رو کشیدن توی رویاش مال تو
و در این برج خیال
لنگ لنگان
آه و افسوس به جان
کند و خزان
سوی متروکه ترین طاق سکوت
شاید اگر می رفتم
تو نصیبم بودی
تو که من می دانستم
که غریبانه ترین خواب منی
جای پایت روی شن ها مثل یک معجزه بود
مثل یک آیت سرخ
روی بیگانه ترین صورت خاک
شاید اگر چند قدمی می رفتم
چشت آن صخره ی آلوده به درد
زیر آوار کبود
لای امواج فرو ریحته ی طاق سکوت
رویش چشم تو را می دیدم
من اگر می رفتم........
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر نکش تا نکشد سر به فلک فریادم
من بجا ماندم در این سو, شسته دیگر دست از کارم
نه مرا حسرت به رگها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید
قفسم برده به باغی و دلمو شاد کنید
امیدم باش
امیدم آخرینم باش
و نوشدارو برایم باش
برای این دل ریشم تو مرحم باش
تو با مهرت عزیزم باش
تو عشقم باش
تو تنها در کنارم باش
ولیکن تا دم آخر
کنارم باش
کنارم باش
مشاعره بلد نیستی با د نا با الفنقل قول:
ای بابا ریختین به هم تاپیکو
به هر حال
شبم از هر چي شبه سياه تره
زندگي زندون سرد كينه هاست
دل و ديـنم شدو دلبـــر بملامــت برخـاســـــــت
گفت با ما منشيــن كز تو سلامت برخـاســـــت
كه شنيدي كه در ين بزم و مي خوش بنشست
كه نه در آخــر صحـبـت به ندامــت برخـاســـــت