آرزويي كه نگفتمش
شايد نفسي بود
ارزش بودن نداشت
در زمستان پيچيده به دور سرنوشت شومم
آه شد
محو شد
Printable View
آرزويي كه نگفتمش
شايد نفسي بود
ارزش بودن نداشت
در زمستان پيچيده به دور سرنوشت شومم
آه شد
محو شد
من زندگيم را
براي كس ديگري
زندگي كردم
كه نميدانم كيست
اگر آنکه رفت خاطره اش را می برد
فرهاد سنگ نمی سفت
مجنون آشفته نمی خفت
حافظ شعر نمی گفت
هر چه بر من گذشت حقم بود
من از این بیشتر سزاوارم
تو گناهی نداری ای زیبا
مرگ بر من که
دوســــــــــــــــــــــ تت دارم
حوا نيز می توانست نبيند ...
اما ديد !
می توانست هيچ نپرسد...
اما پرسيد !
می توانست عبور کند از درخت سيب ؛
اما ...........
من دختر خلف اويم ....
اوارگی بهای سيب چيده نبود ،
اوارگی ؛
کيفر جسارت حوا بود ..................
نیمه شب مست می گذشتم از در ویرانه ای/تا که چشمم خیره شد بر چراغ خانه ای/نرم نرمک پیش رفتم تا کنار پنجره/تا که دیدم صحنه ی ویرانه ای/پدرک پیر و فلج افتاده اندر گوشه ای/مادرک مات و مبهوت همچو پروانه ای/پسرک از سوز و سرما میزند دندان به لب/دخترک مشغول عیش خویش با بیگانه ای/از ان پس سوگند خوردم تا که مست نروم سوی ویرانه ای/تا نبینم دختری عصمت فروشد بهر نان خانه ای//
ای آنکه زنده از نفس توست جان من/آن دم که با توام، همه عالم ازان من/آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب/میریزد آبشار غزل از زبان من/آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها/سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من/بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم/زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!/با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟/خود خواندهای به گوش من این، مهربان من/برگزیده از وبلاگ : یک سبد آواز نو/
عشق چيزي است،
به عظمت ستاره،
در سال هاي پيش از نجوم.
كيومرث منشي زاده
حرف که می زنی
من از هراس طوفان
زل میزنم به ميز
به زيرسيگاری
به خودكار
تا باد مرا نبرد به آسمان
لبخند كه میزنی
من
ـ عين هالوها ـ
زل میزنم به دستهات
به ساعت مچی طلايیات
به آستين پيراهن ات
تا فرو نروم در زمين
ديشب مادرم گفت تو از ديروز فرورفتهای
در كلمهای انگار
در عین
در شين
درقاف
در نقطهها...
مصطفی مستور
عید قربان گرچه آیین خلیل آزر است/ ملت اسلام را امروز زیب و زیور است/حبّذا عیدى كه سرخ از خون قربانى او / گونه اسلام و روى ملت پیغمبر است/حبّذا روزى كه ابراهیم را در كوى دوست / ذبح اسماعیل از یك گوسفند آسانتر است/حاجیان از جان چنان بوسند آن سنگ سیاه / خانه حق را كه گویى خال روى دلبر است/سالى ار یك حج بود مر حاجیان را در حجاز / در خراسان خلق را هر روزه حجّ اكبر است/خانه حق را اگر خواهى بپو راه حجاز / ور بخواهى صاحب آن خانه در این كشور است/اندرین عیدى كه ملت را همه فرّ و بها / از نو آیین سنّت پاك خلیل آزر است/سعى تو مشكور باد و حجّ تو مبرور باد / در حریمى كز شرافت كعبه را تاج سر است/