در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
Printable View
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
من از تشنگی های خود با تو گفتم
واز مخزن بغض ها در گلویم
جواب تو تکرار تلخ عطش بود
و سنگی که لغزید سوی سبویم
ميدونم با همه قلبم,ترو تنها مي پرستم
حتي توي بي کسي هام, تا هميشه با تو هستم
چه تو باشي چه نباشي
عکس توست تو قاب سينه
هر جا باشم دله عاشق
چهره ء ترو مي بينه
همیشه صدای دیوارها مرا خسته کرده است
همیشه آوازی شنیده ام که می خواند:
زندگی دشتی است پر از آلاله های سرخ
و سبزینه های تر....
اما چه وسعتی دارد با تو بودنم
که دشت شرمنده در مقابلش
به زانو نشسته است
مرا در لحظه های آینه ات مکرر کن
مراکه خواب پاییز می بینم
و چهره ام پر ازترک های بی آبی است
به فصل سوزناک عاشقانه زیستن
مهمان کن!
نه! آب، رفع عطش را نمي كند از من
به جاي تكه ي نان لطفاً آسمان بدهيد
و وقت مي گذرد زود دار زنيد
به قدر صحبت آخر ولي امان بدهيد:
دیدم که دلم فتاده در چاه
بر یوسف خود جفا گرفتم
ای رفته ز کوی آشنائی
با رفتن تو ، بلا گرفتم
آدینه شود ، ترا بجویم
نادیده رخت صفا گرفتم
سیمای ترا اگر ندیدم
یاد تو من از کجا گرفتم
مرا به خانه ام ببر که شهر . شهر یار نیست
مرا به خانه ام ببر . ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند . که شب ترانه ساز نیست
مرا به خانه ام ببر که عشق در میان نیست
مرا به خانه ام ببر اگر چه خانه . خانه نیست
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
تو که اینجا باشی دنیا سهم من می شه همیشه
روزای آفتابی من با تو که ابری نمی شه
بی خیال از اینجا رفتی پشت سر نگاه نکردی
تو دلت نگفتی پس اون همه خاطره چی می شه
هركسي چنگ به دامان نگاري زد ومن
به كف از شور جنون دامن صحرا دارم
سر ديوانهي ما را به كلوخي ننواخت
گله از طفل تهيكيسهي دنيا دارم