-
در فکر اش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم!
واقعا از بذل توجه دوستان بسیار سپاسگزارم!!
-
می گذرم از کنارت
حتی نمی خواهی ببینی قطره های عرق پیشانی ام را
زمانی در حوالی آذر
روز تولدم لبخند شیرین هدیه می دادی
وکنون....
این باور عجیب در ذهن خاکستری من
نمی گنجد که تو رفته ای
ویا خواهی رفت
-
- تو که نازنده بالا دلربايي
تو که بي سرمه چشمون سرمه سايي
تو که مشکين دو گيسو در قفايي
به مو گويي که سرگردون چرايي
-
یکی را دوست میدارم ، آن را احساس کردم در قلبم …
او همان ستاره درخشان آسمان شبهای دلتنگی و تیره و تار من است…
او همان خورشید درخشان آسمان روزهای زندگی من است
-
تبسمهاي شيرين تو را با بوسه خواهم چيد
وگر بختم کند ياري
در آغوش تو
اي افسوس.***
-
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
شعر از آقای بهرامیان نبود فرانک؟
ببخشید من یهو غیب شدم!
محمد آخرین پست را دانلود کردی؟ جالبه ها
-
دلت اى سنگدل بر ما نسوجه
عجب نبود اگر خارا نسوجه
اخرین پست کجا؟
-
هر که معشوقی ندارد عمر ضایع میگذارد
همچنان ناپخته باشد هر که بر آتش نجوشد
تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد
هم گلی دیدست سعدی تا چو بلبل میخروشد
منظورم آخرین پست من در "دانلود موسیقی" بود. کار"شعاری" را میگم
-
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آيد
اندوهگين و غمزده می گويم
شايد ز روی ناز نمی آيد
خوشم نمیاد موسیقی دستگاهی با ساز های دیگه قاتی بشه(به غیر از ارکستر)
-
در یک غروب تلخ خدایا دلم گرفت
در شوره زار غربت و غمها دلم گرفت
من در تمام آیینه ها داد می زنم
اینجا میان غربت دنیا دلم گرفت
آیینه ها گواه دل خسته ی من اند
ای همسفر ببین که چه تنها دلم گرفت
چرا اقا جلال درست گفتی
-
ترا تا سپه داد لهراسپ شاه .... چو گشتاسپ را داد تخت و کلاه
همی لشکر و کشور آراستی ...... همی رزم را با آرزو خواستی
کنون کت به گیتی برافراخت نام ...... شدی کشته و نارسیده به کام
شوم زی برادرت فرخنده شاه ....... فرود آی گویمش از خوب گاه
که از تو نه این بد سزاوار اوی ....... برو کینش از دشمنان باز جوی
زمانی برین سان همی بود دیر .......... پس آن باره را اندر آورد زیر
-
رو ... برو ... بسوی او، مرا چه غم
تو آفتابی ... او زمين ... من آسمان
بر او بتاب زآنكه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
-
نغمه ای دارم زیباتر از هر نغمه ای
ولی حیف نمی دانم
و ندانستم
که چسان صدایم در قار قار پرندگان زمان گم شد
و چرا تو ای همنشین همه روزه ام
صدایم را از یاد بردی
و این روزها
دیگر درختی برای نشستن و خواندن نیست!
-
تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی
تا کی ای ناله زار از جگرم برخیزی
بتا کی ای چشمه سیماب که در چشم منی
از غم دوست به روی چو زرم برخیزی
-
امان از اختر شوريده ى مو
فغان از بخت برگرديده ى مو
فلک از کينه ورزى کى گذاره
رود خون از دل غمديده ى مو
بچه ها شب بخیر
-
وزان سوی دیگر گو اسفندیار ......... همی کشتشان بیمر و بیشمار
چو سالار چین دید بستور را ........ کیانزاده آن پهلوانپور را
به لشکر بگفت این که شاید بدن ........ کزین سان همی نیزه داند زدن؟
بکشت از تگینان من بیشمار .......... مگر گشت زنده زریر سوار
شب بخیر
-
روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
به دو چشم تو که شوریدهتر از بخت منست
که به روی تو من آشفتهتر از موی توام
-
من دامن زهد و توبه طی خواهم كرد
با موی سپید قصد می خواهم كرد
پیمانه عمر من به هفتاد رسید
این دم نكنم نشاط كی باید كرد
-
در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش میآید صفیرم
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگر چه مدعی بیند حقیرم
-
مثل یک شاخهء گل
مثل باران بهار
مثل خوشبختی اجداد بیابانگردم
مثل شب
مثل درخت
دوستت می دارم
-
می خواستم که دوست بدارم ترا هنوز
زیرا به غیر عشق نبود آرزوی من
بیچاره من ، بلازده من ، بی پناه من
کز ماجرای عشق توام جز بلا نماند
از من گریختی و دلم سخت ناله کرد
کان آشنا برفت و مرا آشنا نماند
-
دستانم به وسعت فاصله ها خالیست
و به غریبی یک پرنده بر شاخه
در اوج تنهایی ، شب همنشین من می آید
و با وزش بی رحمانه اش
شانه های امیدم را می لرزاند
-
در کوره راه زندگیم جای پای تست
پایی که بی گمان نتوانم بدو رسید
پایی که نقش هر قدمش نقش آرزوست
کی می توانم اینکه به هر آرزو رسید
افسوس ! ای که عشق من از خاطرت گریخت
چون شد که یک نظر نفکندی به سوی من
-
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
ایا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟
-
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
-
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم ، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو ، بار دیگر تو
-
و كار من ز فراقش فغان و شيون بود
كسي كه بي من ماند
كسي كه با من نيست
كسي .... دگر كافي ست
-
تو چه كردي با من ؟
تو چه كردي با من
كه غريبانه ترين شعر زمين را گفتم
تو چه كردي با من ؟
-
نگردیم یک تن ازین جنگ باز ....... نداریم زین بدکنان چنگ باز
بر اسپان بکردند تنگ استوار .......... برفتند یکدل سوی کارزار
چو ایشان فگندند اسپ از میان .......... گوان و جوانان ایرانیان
-
نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم
عشق تو و بلای جان، جان من و وفای تو
باد جهان بی وفا دشمن من ز جان و دل
گر نکنم ز دوستی از دل و جان هوای تو
پره ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جملهی جان عاشقان مست می لقای تو
-
و برف آب شد شكوفه رقصيد آفتاب درآمد
من به خوبي ها نگاه كردم و عوض شدم
من به خوبي ها نگاه كردم
چرا كه تو خوبي و اين همه اقرارهاست بزرگترين اقرارهاست
-
تا صبح
مهمان کوچه های بارانی
خواهم بود
و برگ برگ دفتر غمگینم را
در باران
خواهم شست
آنگاه شعر تازه ام را
- که شعر شهرهایم خواهد بود -
با دست های شاعرانه تو ،
بر دفتری که خالی است .
خواهم نوشت
ای نام تو تغزل دیرینم ،
در باران !
-
نگه دگر به سوی من چه میکنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فربیها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
شعر قشنگیه
-
یک شب هوای گریه
یک شب هوای فریاد
امشب دلم هوای تو کرده است ...
آره قبلا هم شنیده بودمش
-
تنها، به جرمِ بوسه ای عذاب می شوم، بانو
میانِ خشمِ پنجره ها ، قاب می شوم ، بانو
نمانده است ،آتش برای رهایی ، امّا
به دُورِ فانوسِ تنت ، حباب می شوم، بانو
خیس خورده چشمهام ، در چشمهاتُ و بعد
راهی به سمتِ شهرِ آب می شوم، بانو
-
وقتي كه مي رفتي
بهار بود
تابستان كه نيامدي
پاييز شد
پاييز كه برنگشتي
پاييز ماند
زمستان كه نيايي
پاييز مي ماند
تو را به دل پاييزي ات
فصلها را
به هم نريز
-
زمين از تشنگي مي ميرد و چون کرم ابريشم
جهان در حسرت يک تکدرخت توت مي ماند
بدون نغمه داوديت اين چند روز عمر
به زخم چرکي پيشاني جالوت مي ماند
چه شعر قشنگی
-
دوست دارم بروم ، سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید
این قدر آینه ها را به رخ من نکشید
این قدر داغ جنون بر جگرم نگذارید !
چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد
بس کنید ، این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من این است زمینی نشوید
فقط ... از حال زمین بی خبرم نگذارید
...از خودتونه!!
-
دگر زندانی زندان عشق هيچ مهرويی نخواهم شد
فريب هيچ قلب مبتلايی را نخواهم خورد .
کنون کز باغ خوشبختی
برای ديگری يک خرمن از ياس و بنفشه آرزو داری
و با لبهای خود
بر روی لبهايش گل احساس می کاری
چه خواهد شد اگر يک لحظه من را هم به ياد آری.
کی نوشتمش اون وقت ؟
یک زمان می خواستم بذارمش جای امضام
-
یقین دارم که در وصف شکر خندت فرو ماند
سخن ها بر لب سعدی ، قلم ها در کف مانی
نظر بازی نزیبد از تو با هر کس که می بینی
امید من ! چرا قدر نگاهت را نمی دانی ؟