تویی آن جوهر پاکیزه که در عالم قدس/ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک // در خلوص من ار هست شکی تجربه کن/ کس عیار زر خالص نشناسد چو محک // گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم / وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک "حضرت حافظ"
Printable View
تویی آن جوهر پاکیزه که در عالم قدس/ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک // در خلوص من ار هست شکی تجربه کن/ کس عیار زر خالص نشناسد چو محک // گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم / وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک "حضرت حافظ"
کو پيک صبح تا گلههاي شبِ فراق
با آن خجسته طالع فرخنده پي کنم
اين جان عاريت که به حافظ سپرد دوست
روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم
حافظ
مرا به دور لب دوست هست پیمانی/ که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه// حدیث مدرسه و خانقه مگو که باز/ فتاد در سر حافظ هوای میخانه
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
حافظ
-----------------------------------------------------------
مصرع اول بیت دوم، مصرع اول بیتی از سعدی است:
«حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
یکی تمام بود مطلع بر اسرارم»
دلم رميده شد و غافلم من درويش
كه آن شكاري سرگشته را چه آيد پيش
چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزم
كه دل به دست كمان ابروييست كافر كيش
خيال حوصله ي بحر مي پزد هيهات
چهاست در سر اين قطره ي محال انديش
بنازم آن مژه ي شوخ عافيت كش را
كه موج مي زندش آب نوش بر سر نيش
حافظ
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و بر خور ز همه سیم تنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی میداری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
"حضرت حافظ"
نوای ناله غــم اندوتـه ذونه
عیار قلب و خـالص بوتـه ذونه
بیا سـوته دلان با هم بنالـیم
که قدر سوته دل دل سوته ذونه
(باباطاهر)
هماي اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذري بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط كلاه
اگر ز روي تو عكسي به جام ما افتد
شبي كه ماه مراد از افق طلوع كند
بود كه پرتو نوري به بام ما افتد
ملوك را چو ره خاكبوس اين در نيست
كي التفات مجال سلام ما افتد
حافظ
در سرای مغان رفته بود و آب زده/// نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر/// ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
حافظ
هـرگز دل من ز عـلم مـحروم نـشد
کـم ماند ز اســرار که مـعلوم نـشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معـلــومم شـد که هیـچ مـعلوم نـشد
خیام