یارب چه چشمه ایست محبت
که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
Printable View
یارب چه چشمه ایست محبت
که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
کجا روم که دلم پایبند مهـــر کسی ست!؟
سفر کنید رفیقان که من گرفـــــــــــــــتارم!
سعدی
معني دل را بفهم و ترك دينداري مكن
مي بخور منبر بسوزان مردم آزاري مكن
من دل تاريك را چون مهر رخشان ميكنم
قطره خون را چو خورشيد درخشان ميكنم
دل اگر سنگ است بر لعل درخشان ميكنم
اهل دل شاهدند و من خدمت به ايشان ميكنم
پيش من صحبت ز جنگ و قتل و خونخواري مكن
مي بخور منبر بسوزان مردم ازاري مكن
نوبر است اين چشم ها حيف است خوابش می کنی
تا به کی قلب مرا هر شب جوابش می کنی
آن قدر سيب گناه از چشم هايت می کند
مطمئناً يک شبی آدم حسابش می کنی
يك نفر مياد كه من منتظر ديدنشم ...
يك نفر مياد كه من تشنه بوئيدنشم ...
مثل يك معجزه اسمش تو كتاب ها اومده ...
تن اون شعرهاي عاشقانه گفتن بلده ...
هفت فرشته در يمين، هفت فرشته در يسار
پيش رو علي و جبرئيل؛ پشت سر سه طفل بي قرار
هفت صف فرشته سوگوار، ضجه مي زنند عشق را
مي برند روي دست خويش، آيه ی كبود و داغدار
روز وصل از غمزهی او جان سر گردان من
چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟
نقل قول:
یا پر کنی این سوراخ را در فرزند مادر را ؟
می توانی التیام دهی جهان ها یی در درون فرو ریخته را ؟
می توانی هه را بکنی تا شاید دوباره آغاز کنیم
به من بگو
می توانی التیام دهی کرده پدر ؟
یا ببری این طناب را و بگذراری آزاد شویم
درست آن دم که همه چیز خوب می نماید و فارغ از دردم ;
فرو می کنی سوزنی دیگر;
فرو می کنی سوزنی دیگر در من
از تمام خشت های خانه پرسیدم ترا
پرسش پنهان من اما نفهمیدم ترا
باد بر شن های بعد از ظهر می کوبید ومن
بر دهان دوره گرد باد کوبیدم ترا
خون من در پنجه هایم پیر شد تبخیر شد
تا خداوندانه از مرمر تراشیدم ترا
این خانهی پاک، پیش از این بود
آرامگه دو مرغ خرسند
کرده به گل آشیانه اندود
یکدل شده از دو عهد و پیوند
یکرنگ چه در زیان چه در سود
هم رنجبر و هم آرزومند
از گردش روزگار خشنود
آورده پدید بیضهای چند
آن یک، پدر هزار مقصود
وین مادر بس نهفته فرزند
بس رنج کشید و خورد تیمار