داد عصمت دهي از بهر رضاي دل او
تا هوس پيشه بداند که دلت مايل کيست
سگت آهسته نهد پا به زمين از غيرت
تا بداند که سر کوي تو سر منزل کيست
محتشم کاشانی
Printable View
داد عصمت دهي از بهر رضاي دل او
تا هوس پيشه بداند که دلت مايل کيست
سگت آهسته نهد پا به زمين از غيرت
تا بداند که سر کوي تو سر منزل کيست
محتشم کاشانی
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی به نشاط بر سر هم(غم) نزنیم
خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح
کین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم
"حضرت خیام"
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
حافظ
اگر میداد "لیلی" کام "مجنون"
کجا افسانه میشد نام "مجنون"؟
نوای عاشقان در بینواییست
دوام عاشقی ها در جداییست
"مرحوم مهدی سهیلی"
<به دلیل رساندن مقصود از دو بیت میانی صرفنظر کردم>
تو را من چشم در راهم
شباهنگام،
در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پای سرو كوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی كاهم؛
تو را من چشم در راهم ...
نیما یوشیج
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
حافظ
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو،او اشارت های ابرو
دل مجنون ز شکرخنده،خون است
تو لب می بینی و دندان که چون است
کسی کاو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام
«وحشی بافقی»
من در اين آبادي پي چيزي مي گشتم
پي خوابي شايد،پي نوري، ريگي، لبخندي
پشت تبريزيها غفلت پاكي بود
كه صدايم مي زد
((سهراب))
در این سرای بیکسی ، کسی به در نمیزند / به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
يكي زشب گرفتگان چراغ بر نمي كند / كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
شسته ام در انتظار اين غبار بي سوار / دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود / كه خنجر غمت از اين خراب تر نمي زند
هوشنگ ابتهاج
دوش مرا حال خوشي دست داد
سينهي ما را عطشي دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سياوش گرفت
مرحوم آغاسی