هر گلــــــی نو که در "فروم" آیدما به عشقش هزار دستانیم!!
Printable View
هر گلــــــی نو که در "فروم" آیدما به عشقش هزار دستانیم!!
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
تو هم بازآمدی ناچار و ناکام
اگر بازآمدی بخت بلندم
گر آوازم دهی من خفته در گور
برآساید روان دردمندم
سری دارم فدای خاک پایت
گر آسایش رسانی ور گزندم
و گر در رنج سعدی راحت توست
من این بیداد بر خود میپسندم
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا بند قبا باز کنی صــــــبح دمیده ست!
صائب
تو را ببینم وخواهم که خاک پای تو باشم
مرا ببینی وچون باد بگذری که ندیدم
میان خلق ندیدی که چون دویدمت از پی
زهی خجالت مردم چرا به سر ندویدم
من طاقت هجران تو مهپاره ندارم
جز اینکه بمیرم به برت چاره ندارم
من ای صبا ره رفتن به کوی دوسـت ندانم!
تو می روی به سلامت! سلام ما برسانی!
سعدی
یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس
سخن عشق تو بی آنکه براید به زبانم****رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم****باز گویم که عیان است,چه حاجت به بیان است
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست