در رهش با نیک و بد در ساختیم
در غمش هم خشک و هم تر سوختیم
سوز ما با عشق او قوت نداشت
گرچه ما هر دم قویتر سوختیم
چون بدو ره نی و بی او صبر نی
مضطرب گشتیم و مضطر سوختیم
Printable View
در رهش با نیک و بد در ساختیم
در غمش هم خشک و هم تر سوختیم
سوز ما با عشق او قوت نداشت
گرچه ما هر دم قویتر سوختیم
چون بدو ره نی و بی او صبر نی
مضطرب گشتیم و مضطر سوختیم
من نيستم چون ديگران بازيچه بازيگران
اول گرفتارت كنم وانگه گرفتارت شوم
مسلسل زلف بر رخ ریته دیری
گل و سنبل بهم آمیته دیری
پریشان چون کری زلف دو تا را
بهر تاری دلی آویته دیری
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامـــــــکرر است!
حافظ
ته که نوشم نهای نیشم چرایی
ته که یارم نهای پیشم چرایی
ته که مرهم نهای بر داغ ریشم
نمک پاش دل ریشم چرایی
یک بار بی خــــبر به شبستان من در آ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن در آ
دست و دلــم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده، به آغـــــــــوش من در آ
صائب
المنه لله که در میکـــــــــــــــــده بـــــــــازاست
زان رو که مرا بــــــــــــــــــر در او روینیاز است
خمها همهدر جوش و خروشند زمستـــــــــی
وان می که در آن جاست حقیقتنه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است وتکبــــــــــــــر
وز ما همه بیچــــــــــــــارگی و عجز ونیاز است
رازی که بر غیر نگفتیــــــــــــــــــــ ـــــم ونگوییم
با دوست بگوییم که او محـــــــــــــــرمراز است
ترکیب طبایع چون بکام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
تلاش ناله ها بیر نگ و بو نیست
نماز ما نماز بی وضونیست
شبی در بزم دل مست عرق شو
مپنداری که چیزی در سبو نیست