در سر خلقان می روی , در راه پنهان می روی
بستان به بستان می روی, آنجا که خیزد نقشها
Printable View
در سر خلقان می روی , در راه پنهان می روی
بستان به بستان می روی, آنجا که خیزد نقشها
ای خدا دلگیرم ازت
ای زندگی سیرم ازت
ای زندگی میمیرمو
عمرمو میگیرم ازت
چه اعتراف تلخیه
انگار رسیدم ته خط
وقت خلاصی از همست
ای دنیا بیزارم ازت
تا نگاه نوزادم در آغوش چشمان تو
قد بکشد
قد بکشد رو به جانب شمال
رو به علاقه ، به حوالی اقاقی
حتی برای شنیدن یک دوستت دارم ساده
گوش هایم نوزادند
که نمی گویی که نمی شنوم
بیدارم ، از هر پنجره ای بیدارتر
و نشانی برهنه ی کوچه ی نیامدنت را خوب می دانم
و حتی لب دریا را بارها بوسیده ام
و حتی میان گهواره هم عمری به عمد
همسن سیب وامانده ام
حالا ، ستاره ی سبز من ، بی تعصب بگو
بر می گردی با هم بزرگ شویم ؟
مِی نوش که عمر جاودانی این است!
خود حاصـلت از دور جوانی این است!
هنگام گل و مُل است و یاران سرمست!
خوش باش دمی که زندگانی این است!
خیام
تا تو رو حس میکنم
میکنم دیگه دوستم نداری
حس میکنم زیادی وجودم
چرا به این زودی ازم بریدی
من که گل سر سبد تو بودم
حس میکنم تو این روزا نمی خوای
یه لحظه هم حتی من و ببینی
کاش میدونستم عشق دیروز من
فردا که شد تو با کی هم نشینی
دوستم نداری میدونم دوستم نداری
اما تو چشمات مبینم که بیقراری
خدا کنه که برگردی تو پیشم
بدون تو من دیونه میشم
دوست ندارم حضور من کنارت
باعث دل خستگیه تو باشه
شاید سفر رفتن من یه فصل تازه ای از زندگی تو باشه
حس میکنم باید از اینجا برم
جایی که هیچکی راهشو بلد نیست
باید برم که قدرمو بدونی
یه مدتی تنها بمونی بد نیست
حس میکنم دیگه دوستم نداری
حس میکنم زیادی وجودم
---------------
شعر درپیتی بود
شنیدمت که نظر می کنی به حال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظــــار عیادت!!
مرا هر آینه روزی تمــــــام، کشـــــته ببینی
گرفته دامـــــــن قاتل به هر دو دست ارادت!
سعدی
ترسم اين قوم که بر دردکشان ميخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
ای گل تو مرغ نادری , برعکس مرغان می پری
کامد پیامت زان سری, پرها بنه بی پر بیا
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه ان است کان توراست صلاح
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
. تا بود وردت دعاو درس قرآن غم مخور