هر کسی یک سبدِ مهر به دامان دارد
شهره یِ شهر ِتمناست، تو هم می دانی
سال ها خانه به دوشان غریبستانیم
فصل، فصل ِ سفر ِ ماست، تو هم می دانی
غزلِ تازه ی اشکم خبر ِ رفتن داد
این خداحافظی ماست، تو هم می دانی
Printable View
هر کسی یک سبدِ مهر به دامان دارد
شهره یِ شهر ِتمناست، تو هم می دانی
سال ها خانه به دوشان غریبستانیم
فصل، فصل ِ سفر ِ ماست، تو هم می دانی
غزلِ تازه ی اشکم خبر ِ رفتن داد
این خداحافظی ماست، تو هم می دانی
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
تمام ِ روز جان مي داد، كَسي اما نمي دانست
صداي گريه اش در باد، كَسي اما نمي دانست
خيابان مملو از سنگِ اجل، يا نه...
كبوتر بر زمين اُفتاد، كسي اما نمي دانست
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ «تلاجن*» سايه ها رنگ سياسی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
مي شد كه از دريچه ي چشمم ببينمش
اقبال و بختِ پنجره ها تا بلند بود
اما نه...! هيچ وقت نمي شد كه سير ديد
ديوارها براي تماشا بلند بود
درد بی عشــــــــــــــقی ز جانم برده طاقت
ور نه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم!
من آن مسکین تذروبی پرستم
من آن سوزنده شمع بیسرستم
نه کار آخرت کردم نه دنیا
یکی خشکیده نخل بیبرستم
من دست نخواهم برد الا به سر زلــفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمائی!
سعدی
یکی برزیگرک نالان درین دشت
بخون دیدگان آلاله میکشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا
بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت
تو چیستی ای شب غم انگیز
در جست و جوی چه کاری آخر ؟
بس وقت گذشت و تو همانطور استاده به شکل خوف آور
تاریخچه ی گذشتگانی یا رازگشای مردگانی؟
تو آینه دار روزگاری یا در ره عشق پرده داری ؟
یا شدمن جان من شدستی ؟
ای شب بنه این شگفتکاری
بگذار مرا به حالت خویش
با جان فسرده و دل ریشبگذار
فرو بگیرد دم خواب کز هر طرفی همی وزد باد
----------------------------
همه رفقای عشق شعر خوبم،
خدا حافظ تا دیداری دیگر به درود :
سید طاهر
------------------------------------
خداحافظی گریه در یک غروبهخداحافظی تنگ دشت جنوبهخداحافظی غم توی کوله بارهخداحافظی ناله ی قطارهیه خط یادگاری رو دیوار نوشتمدل و جاگذاشتم،بریدم،گذشتمدوتا قطره اشک روی شیشه حیرونیکی گریه ی من یکی مال بارونچه غمگین جاده چه بی رحم رفتنجدا میشم از تو جدا میشی از منیه قلب مسافر یه مرغ مهاجربا یک دفتر از خاطرات قدیمیجدا میشه از لحظه های صمیمیخداحافظی گریه در یک غروبه...شاعر : فرزاد حسنی .....