هر صبح كه روي لاله شبنم گيرد
بالاي بنفشه در چمن خم گيرد
انصاف مرا ز غنچه خوش مي آيد
كو دامن خويشتن فراهم گيرد
Printable View
هر صبح كه روي لاله شبنم گيرد
بالاي بنفشه در چمن خم گيرد
انصاف مرا ز غنچه خوش مي آيد
كو دامن خويشتن فراهم گيرد
دیده دریا كنم و صبــــر به صحرا فكنم!
واندر این كار دل خویش به دریا فكنم!
از دل تنگ گنهكار برآرم آهــــــی
كاتش اندر گنه آدم و حوا فكنم!!
مایه خوش دلی آنجاست كه دلدار آنجا!
می كنم جهد كه خود را مگر آنجا فكنم!
حافظ
منم که دیده به دیادار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ما ز درمـان دلت ریش گذشتیم و گذشت!
وز سر زندگی خویش گذشتیم و گذشت!
ز کم و بیش جهان گوشه غـــــــم ما را بس!
که ز سـودای کم و بیش گذشتیم و گذشت!
تو از شکوفه پُری، از بهار لبریزی
تو سرو ِ سبز تنی با خزان نمی ریزی
تو آفتابِ بلندی، ز عشق سر شاری
و در حوالی ِ این شب، ستاره می ریزی
..................
سوتی!
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
يار دستمبو به دستم داد و دستم بو گرفت
ني ز دستمبو، كه دستم بو ز دست او گرفت
تو كه رفتي به خدا، داغ به قلبم دادي
آيه الكرسيِ روي كفنت را ديدم
مثل چوپان غريب وطن مادريم
پشت وزن غزلم ني زدنت را ديدم
من بي دل و دستارم در خانه خمارم
يك سينه سخن دارم آن شرح دهم يا نه؟