آنکس که منع ما زخرابات می کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
Printable View
آنکس که منع ما زخرابات می کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
فک کنم قشنگ ترین شعری باشه که شنیدم :
.. و گفتند ستاره را نمی توان چید ! و آنان که باور کردند ، به سوی ستاره ای حتی دستی دراز نکردند
ولی باور کن که من بسوی ِ دورترین و زیباترین ستاره دست یازیدم و اگرچه دستانم تهی ماند ولی چشمانم لبریز /ی ستاره شد
دلم جز مهر مهروبان طریقی بر نمی گیرد
زهر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
دلم تا عشقباز آمد در او جز غـــــم نمی بینم!
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم!
دمی با همدمــــــــــــی خرم ز جانم بر نمی آید
دمم با جان بر آید چونکه یک همدم نمی بینم!
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه!
که من تا آشـــــــــــنا گشتم دل خرم نمی بینم!
مرا رازی است اندر دل به خــون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم!
قناعت می کنم با درد چون درمـان نمی یابم!
تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی بینم!
کنون دم درکش ای "سعدی" که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوســــــــــــــــت وان دم هم نمی بینم!
سرود مهر – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد
قضای آسمانست این و دیگرگون نخواهد شد
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا نگویند رقیبان که تو منظــــــــــــــــــور منی!!!
سعدی
یا رب امان ده تا باز بیند
چشم محبان روی حبیبان
دُرج محبت بر مهر خود نیست
یا رب مبادا کام رقیبان
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل ، این زودتر می خواستی حالا چرا؟
الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ وبوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام