....................
Printable View
....................
معني دل را بفهم و ترك دينداري مكن
مي بخور منبر بسوزان مردم آزاري مكن
نه به شاخ گل نه به سرو چمن پيچيدهام
شاخ تاكم بگرد خويشتن پيچيدهام
گرچه خاموشم ولي آهم به گردون ميرود
دود شمع كشتهام در انجمن پيچيدهام
مهتاب که از رنگ تنت مایه گرفته است
این سینه و بازوی ندارد که تو داری
يكي شد صاحب اسب دليجان
يكي شد حجت الاسلام زنجان
يكي شب ميخورد مرغ و فسنجان
يكي از بهر ناني مي دهد جان
همه اينها علامات ظهور است
تارهای سر زلف تو چو پیوست بهم
داد اسباب پریشانی ما دست بهم
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
برايم داستان مي گفت
برايم داستان از روزگار باستان مي گفت
و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب آلود در پيكار
نگه بيدار و گوش جان بر آن گفتار
روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل
افسانه ايست
و قلب
براي زندگي بس است...
و من آن روز را انتظار مي كشم
حتي روزي
كه ديگر نباشم
مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم