دوست آن است كه عيب را ... مثل ايينه رو به رو گويد
نه كه چون شانه پشت سر رفته ... در هزار جاي مو به مو گويد
Printable View
دوست آن است كه عيب را ... مثل ايينه رو به رو گويد
نه كه چون شانه پشت سر رفته ... در هزار جاي مو به مو گويد
تو پنداري كه افتاده به عقل من خلل هي هي
تو پنداري كه ميترسم ز دزدان دغل هي هي
من اين تصوير دنيا را بگيرم در بغل هي هي
نه از عكس و نه از صورت نه از تصوير مي ترسم
مدتي شد كز حديث اهل دل گوشم تهي است
چون صدف زين گوهر شهوار آغوشم تهي است
تن نمي كوفت به موجي ديگر،
چشم ماهي گيران ديد
قايقي را به ره آب كه داشت
بر لب از حادثة تلخ شب پيش خبر.
پس كشاندند سوي ساحل خواب آلودش
به همان جاي كه هست
در همين لحظة غمناك بجا
و به نزديكي او
مي خروشد دريا
وز ره دور فرا مي رسد آن موج كه مي گويد باز
از شبي طوفاني
داستاني نه دراز.
ز عكس رخ آن يار در اين گلشن و گلزار
به هر سو مه و خورشيد و ثرياست خدايا
چو سيليم و چو جوييم همه سوي تو پوييم
كه منزلگه هر سيل به درياست خدايا
آنکه نمی گوید قیامت برنمی خیزد کجاست؟
تا در آن مژگان تماشای صف محشر کند؟
دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور
بسی شدم بگدائی برکرام و نشد
دانی که چیست حاصل ایام عاشقی؟
معشوقه را ببینی و جان را فدا کنی
یی روزی رد میشدم اسر مرر دوگوله
پام آمد توکه سرم رفت میان چاله چوله
گرماگرمی ندانستم که پوتم تمیده بود
تا بدم کبری باجی بندازه چند وار قوزوله
هردم از آيينه ميپرسم ملول
چيستم ديگر به چشمت چيستم
ليك در آيينه ميبينم كه واي
سايهاي هم زانچه بودم نيستم