هفت شب و هفت روز تمام باران آمد
بعد هم پروانهها آمدند
به جاي رفتن به جانب نور
كلمات مرا چيدند بردند براي ماه
ماه ديگر دختر نبود
Printable View
هفت شب و هفت روز تمام باران آمد
بعد هم پروانهها آمدند
به جاي رفتن به جانب نور
كلمات مرا چيدند بردند براي ماه
ماه ديگر دختر نبود
در اين طلوع بي حيا زوال سايه را ببين
اين چه شريك سفره اي كه نان نداده دست تو
براي كوچ آخرت اسب تو را نكرده زين
همسفر تازه تو هرزه كوچه هاي شب
منتظر خسته تو بي خبر خانه نشين
اي تو تمام من من با تو خودي تر از توام
مي خور كه فلك بهر هلاك من و تو
قصدي دارد به جان پاك من و تو
در سبزه نشين و مي روشن ميخور
كاين سبزه بسي وندر خاك من و تو
وقت است كه بنشيني و گيسو بگشايي
تا با تو بگويم غم شب هاي جدايي
ادامه بده هيرو جان . تازه الان 3 تا شد. آفرين. خودت پاسخ مشاعره خودت رو بده. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام عزيز عيدتم مبارک من بعضی وقتا همينطوری باسه دله خودم مشاعره ميکنم
يكي شد صاحب اسب دليجان
يكي شد حجت الاسلام زنجان
يكي شب ميخورد مرغ و فسنجان
يكي از بهر ناني مي دهد جان
سلام قهرمان مهدي عزيز.نقل قول:
ممنون. عيد شما هم مبارك.
شوخي بودا. ناراحت نشي ازم. :46: :10:
نشود فاش کسی، آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گويم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس، مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما، کس نرسيد
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
اين همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گوئی و خيالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به ديباچه ی عقل
هرکجا نامه ی عشق است، نشان من و توست
سايه زاتشکده ی ماست، فروغ مه و مهر
وه از اين آتش روشن که به جان من و توست
ابتهاج
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی، جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
من به آمار زمین مشكوكم اگر این سطح
پر از آدم هاست پس چرا این همه دل ها تن هاست ؟!
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه