بهشت از کف بهشت آدم همی از روی دانایی
که صد کوثر نیابد ارزش پیمانه ما را
Printable View
بهشت از کف بهشت آدم همی از روی دانایی
که صد کوثر نیابد ارزش پیمانه ما را
کند گم نام یوسف را زلیخا تا صف محشر
اگر اندر نظر آرد رخ جانانه ما را
دو چشم نیمه مستش را بخواب ار بنگرد زاهد
بجای کعبه بگزیند بجان بتخانه ما را
قلم فرسود در دست و "بشیری" کس نمیداند
چه تعبیری و تفسیری بود افسانه ما را
اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم
وين يك دم عمر را غنيمت شمريم
فردا كه از اين دير فنا در گذريم
با هفت هزار سالگان سر به سريم
مرده بدم زنده شدم ,گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
گفت که تو مست نه ای, رو که از این دست نه ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
مهتاب به نور دامن شب بشكافت
مي نوش ... دمي بهتر از اين نتوان يافت
خوش باش و بينديش كه مهتاب بسي
اندر سر خاك يك به يك خواهد تافت
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند
خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما
عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نميباشد
در همه عالم وفاداري كجاست
غم به خروارست غمخواري كجاست