اي آفتاب حسن برون آ دمي ز ابر
كان چهره مشعشع تابانم آرزوست
Printable View
اي آفتاب حسن برون آ دمي ز ابر
كان چهره مشعشع تابانم آرزوست
تن رود همهمه آب
من پر از وسوسه خواب
واسه روياي رسيدن
من بي حوصله بي تاب
ميون باور و ترديد
ميون عشق و معما
با تو هر نفس غنيمت
با تو هر لحظه يه دنيا....
اي چرخ فلك هر آنچه كردي كردي
محتاج مكن مرا به هر نامردي
موي سيه ام سفيد كردن هيچ است
روي سيه ام سفيد كردي مردي
لبانش چون شكر لبخند او قند
شود جانم فداي يك شكر خند
بهاي خنده ات چون جان ما شد
بهاي بوسه ات جانا بگو چند؟
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای دراین خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگه داری دیوانه ندارد
در ميخانه ببستند خدايا مپسند
كه در خانه تزوير و ريا بگشايند
در ميان هر سيب
دانه ها محدود است
در دل هر دانه
سيب ها نا محدود است،
چيستانيست عجيب ،
دانه باشيم نه سيب . .
باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟
ای سفر کرده دلم بی تو بفرسود بیا
غمت از خاک درت بیشترم سود بیا
سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد
گر زیانست درین آمدن از سود بیا
اين زن كه بي نهايتي از عشق است، در لحظه هاي روشن رويايي
وقتي نگاه مي كني و چشمش از چشم بي رياي تو تو لبريز است
وقتي نگاه مي كني و هرجا، رد شعاع چشم تو مي ماند
گلدان پشت پنجره مي خندد، آيينه از صفاي تو لبريز است