وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
Printable View
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
آدمی، فضلی خدا بیل آدمی
کائناته کتخدا بیل آدمی
سن درخت منتها بیل آدمی
صاحب ارض و سما بیل آدمی
نسیمی
بیگانه ترینم دلا آشفته ترینم
در خانه گلها مگو پﮋمرده ترینم
از همهمه باد خزان ساقه شکستم
از سوز نی و غربت می مست تو هستم
در خوان گلستان نظری بر دل ما شد
هر گل که به جان آمده بود مونس ماشد
دیریست که بر سایه مهر نور امید نیست
شاید که بر این ظلمت ما پیک نوید نیست
روز از دل شب بر رخ ما چهره گشاده
خورشید به خیانت همه خوان بر شب نهاده
یاران به شهادت شکر وفا فروختند
از سنگ جفا بر تن ما صد جامه دوختند
از زمزمه خار طلب طعنه شنیدم
از هر چه دعا در طلبست من دل بریدم
هجرت به سلامت بنشست بر گل شب بو
چون غنچه شکست در تن گل مرهم گل کو؟!
از آمدن چلچله ها خبر ندارم
شاید که در این بازی عمر بهار ندارم
عشق همه گلها شده اشک بر رخ باران
از ابر وفا نیست خبری وای از کویران
در بازار هوس قیمت دل بالاترین بود
هر عشق که به حراج شده بود نه مشتری بود
گفتم که دلم در طلبت خانه گزدیده
گفتا که در این خانه گل دلی ندیده
...
هم صدفم ،هم لعلم،زجر کشیده ی راه صراطم/لال شو و در حضورم ساکت باش،که در هیچ بیانی گنجانده نمیشوم
هم صدفم هم اینجئیم،حشر و صیراط اسینجئیم
کس سؤزونو وو عبسم اول،شرح بیانه سیغمازام
شهید نسیمی
مردم دانا اندوه نخورند بهر دوكار
آنچه خواهد شدنا و آنچه نخواهد شدنا
آوای سوگی میرسد از عرش انگار!
با من بگو اين گريههای مادرت نيست؟
پيچيده گويی العطش در پهنهی دشت
عباس! آيا اين صدای لشکرت نيست؟
((تا که رندی شد بنای دوستی
آشنا ها بیگانه گشتند و بیگانه ها آشنا))
تا کی ریندلیق سایه سی اولدور بینا
آشینالر یاد اولدو ، یاد آشینا(الف)
SAHİBİ TƏBRİZİ TAHİR
PƏKƏR