می شوم آن گه به چشم خلق عیان
ابرهای جهل خیزد از میان(ن)
مجید صباغ ایرانی
yalqiz
Printable View
می شوم آن گه به چشم خلق عیان
ابرهای جهل خیزد از میان(ن)
مجید صباغ ایرانی
yalqiz
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
اين روزا عادت همه رفتن ودل شكستنه
درد تموم عاشقا پاي كسي نشستنه
اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه
گرداي رو آينه ها فقط غم زندگيه
اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه
مشكل بي ستاره ها يه كم ستاره چيدنه
اين روزا كار گلدونا از شبنمي تر شدنه
آرزوي شقايقا يه شب كبوتر شدنه
اين روا آسمونمون پر از شكسته باليه
همچو موجهای تشنه خو که می دوند
رو به سوی آفتاب پای در نشیب
در غروبهای سرخ و خالی و خفته
دل به گرمی نوازش نگاههای خسته تو می دهم
سر به ساحل تو می نهم
ای کرانه عظیم دوست داشتن
ای زمین گرمسیر
رفتی و نفهمیدم
مرز دل و چشم تو
از شهر افق پیداست
من سرخی گل ها را
در خنده تو دیدم
در شهر اقاقی ها
تو پک ترین عشقی
من راز شکفتن را
از باغ دلت چیدم
لبخند زدی آرام
بر گونه غمنکم
من با گل لبخندت
بر حادثه خندیدم
من آن دیوانه ی خیره به راهم
نشسته عشق در سمت نگاهم
چنان عاشق شدم بر روی ماهت
که گم کردم زمان و سال و ماهم
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي گرم
تا مرز نا شناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريزپا
تا شهر يادها...
ديگر شراب هم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد!
دل من زير پاي تو به جرم ِ عاشقي لِه شد
ولي جرم ِ من اي ظالم، سزايِ ديگري دارد
تو گفتي دوستت دارم، ببين از من مشو دلگير
دروغ از تو شنيدن هم صفايِ ديگري دارد
در درون مایه عشقت ز جفا دوری کن
آشکارا زین سخن هیچ کجا یاد مکن
اگر از بهر کسی در عشق مردی. مردی
ورنه از جورو جفا عشق فریاد مکن
نگو دیگر تو یی مجرم که خود از من خطا سر زد
سزا وارم که جای سرمه در این دیده نم گیرم
خودم رسوا و بد نامم چرا طامات میبافی
بجرم قتل خود من نه عرب را نی عجم گیرم