1-
دلم برایت تنگ می شود
حتا وقتی روبرویم نشسته ای
و نگاه تو دور می شود از مماس نگاهم
تا فنجان چای
قول بده
قول بده
تنها دست های من زیر سیگاری ات باشد
2-
روی
نگاهم
غلیظ
و
داغ
چه قهوه ای می ریزد چشم هایت
عرق می کند نگاهم و
مست می کنی
Printable View
1-
دلم برایت تنگ می شود
حتا وقتی روبرویم نشسته ای
و نگاه تو دور می شود از مماس نگاهم
تا فنجان چای
قول بده
قول بده
تنها دست های من زیر سیگاری ات باشد
2-
روی
نگاهم
غلیظ
و
داغ
چه قهوه ای می ریزد چشم هایت
عرق می کند نگاهم و
مست می کنی
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش داروییو بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگ دل این زود تر میخواستی حالا چرا
نازنینا ما به نازتو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد زهم دنیا چرا
شهریار
ساحل نشسته ام من و دریا نمی شوی
از حال این شکسته که جویا نمی شوی
تعبیر خواب های تو ام تا سحر ، ولی
از خواب تلخ فاصله ها پا نمیشوی
این کوچه ها به درد من عادت نمی کنند
پا در خودم گرفتی و پیدا نمیشوی
آغوش تو ، لبان مرا خشک می کند
در قید و بند بوسه ی من جا نمی شوی
بشکن نقاب فاصله را - تا ببینمت
با این حجاب خاطره ، زیبا نمی شوی
کورند چشم های من از شب نشینی ات
پیچیده ای به حادثه – فردا نمی شوی
بر دفترم هجوم تنت موج می زند
شرقی تر از همیشه و رسوا نمی شوی
در من هنوز ذکر تو الهام می شود
حالا بگو خدای غزل ها نمیشوی
خدا وصيت منو گوش بده نامه امو بخون
شايد ديگه من نباشم مواظب عشقم بمون
مي سپارمش بهت ميرم تموم تار و پودم رو
يه وقت نياد برنجونيش كسل كني وجودمو
خدا يه وقت كسي نياد بدزده قلب ساده اشو
كسي نياد تو زندگيش بشينه زير سايه اشو بهش بگه دوسش دارم
خيلي بد زمونه امون خدا سپردمش بهت مواظب عشقم بمون
فردا قراره من و تو از هم ديگه جدا بشيم
فردا قراره همدم گريه ي بي صدا بشيم
تو كو چه هاي بي كسي نيستي و پرسه ميزنم
بايد همو نگاه كنيم غريب شهرتون منم
يادش بخير من و تو و يه قلب پاك و بي غرور
حالا چي شد عوض شدي دلت كجاست سنگ صبور
من تو رو عاشق ميكنم هر جور شده حتي به زور
كي ميخواد فردا تو رو از من بگيره
كاش خونه اش ويرون شه اتيش بگيره
ما بايد فراد و رو از دنيا بگيريم
ما اگه از هم جدا بشيم مي ميريم
ما بايد قدر اين روزا رو بدونيم
واي اگه فردا بياد تنها مي مونيم
خدا شايد اين عشقي كه من ميگم تو نشناسي
نزديك ترين كسم اونه خيلي دوسش دارم
راستي يادم نره بهت بگم عزيز ترينه من اونه
خدا مهم نيست اما اون نذاري تنها بمونه
بميرم واسه هق هقش گريه چقدر بهش مياد
وقتي كه حرصش ميگيره ميگه از من بدش مياد
اما وقتي اروم ميشه ميبينه من بغضم گرفت
همين ديونه بازي هاش از اول چشمم رو گرفت
حالا كه ديگه مجبوريم با هم ديگه وداع كنيم
بيا به ياد اون روزا همديگه رو دعا كنيم
يه وقت ديدي دعا گرفت خدا نذاشت جدا بشيم
اي واي داره فردا مياد بايد دست به دعا بشيم
با قلب پاكت از خدا بخواه منو صبرم بده
هنوز نرفتي از پيشم دوريت داره زجرم ميده
كي ميخواد فردا تو رو از من بگيره كاش خونه اش ويرون شه اتيش بگيره
عزيزم يادت نره دنيا دوروز نميخوام فردا دلت واسم بسوزه
اي خدا حتي اگه دوستم نداره
تو ميتوني نذاري تنهام بذاره
مجيد خراطها
عشق
میگویی شعر عشق را بیان میکند
در قالب واژهها
اما چه میماند
در کلمات
و چه میزید در آن؟
غبار هجاها
اوزان در هم شکسته
دستور زبان
قافیههای بیهوده.
خلسه بر ویرانهها، نونو ژودیس
بیایید عشق را بدریم و پاره کنیم
بیایید عشق را تقسم کنیم
بیایید محبتی تازه کنیم
بیایید باران تقسیم کنیم
بیایید با واژه ها بازی نکنیم
بیایید جان دگر بگیرمو نفسی تازه کنیم
بیایید ساده شویم همچون لباسی دمودِ
بیایید عشق ومحبت و باران را لمس کنیم
نکنیم التماس زکسی بهر نفسی
نخوریم نونو نمک و عشق حرصی نبیریم از این چشم
به نام لحظه های عاشقی به نام زندگی
درون من طلوع کن تو ای تمام زندگی
سلام من به چشم تو به عاشقانه های تو
بیا که عشق می نهد قدم به بام زندگی
اگر تو باشی وغزل همیشه در کنار من
ببین چه سبز میشود دلم به نام زندگی
از دیدن تو به سیم آخر زده ام
در خلوت آسمان دل پر زده ام
دیوانه نگو!گرچه...ولی نه به خدا
تنها کمی از عشق جلوتر زده ام
اینجا اسیر دستهای عشق هر لحظه بی تو رو به پایانم
هر لحظه دردی تازه دردی سرخ شاید به جرم اینکه انسانم
این زخمهای ناصبور اینجا چشم انتظار مرهمی از تو
با آنکه هرگز پر نخواهد کرددستان تو خالی دستانم
من هستم ویاد تو در این گوشه در گور تاریک اتاق خود
همدرد من هم گریه خوبم جاریست یادت توی چشمانم
انگشتهای مهربان تو آرام می رقصند ویک لحظه
می پیچد آهنگ سه تار تو در سرزمین تشنه جانم
با آنکه هرگز پر نخواهد کرد دستان تو خالی دستانم
این یک نفس را با تمام خود من عاشق چشم تو می مانم
دیگر از هرچه هست بیزارم
مثل ابر بهار می بارم
برو ای آنکه بعد دیدارت
گره افتاد در همه کارم
پدرم با نگاه خود می گفت
لایق لای جرز دیوارم
مادرم مدتیست می گرید
چون گمان میکند که تب دارم
دیگر این روزها خودم دارد
باورم میشود که بیمارم
یک نفر گفت خوب خواهم شد
به فراموشی ات که بسپارم
گفتم ای عشق اگر بعد ازاین
بدهی مثل قبل آزارم
به تمامی حرمتت سوگند
روی قلبت گلوله می کارم
به تو هر چند سخت مدیونم
به خودم بیشتر بدهکارم
هرچه بر من گذشت حقم بود
من ازین بیشتر سزاوارم
تو گناهی نداری ای زیبا
مرگ بر من که دوستت دارم