عشق ما
صدایی شد
در دهان پرنده ای
و به دور دست ها رفت
و بین شاخ و برگ درختان
گم شد
Printable View
عشق ما
صدایی شد
در دهان پرنده ای
و به دور دست ها رفت
و بین شاخ و برگ درختان
گم شد
با اشک حرفی می زنیم
که با حرف آن را
نمی توان گفت
از خود و از جهان
دور شدم
به فاصله اندوه
به فاصله تنهایی
من همچنانکه به سوی
رود ها و کوهها می روم
شهر ها را دور می زنم
و مردمان را به فراموشی می سپارم
ما درحین بیگانگی از خود
همیشه شبیه خود
هستیم
هیچ نفسی را
ندیدهام که جز در تهی
با دم دیگری... دمساز باشد
ما اشتراكمان...
در مرگ بود
كه تا بيخواب ميشديم
اغفالمان ميكرد و
از سايه بيراه
پايمان به چارگوشهي گور ميگرفت و
مسافت باقي...
كفارهي يك اشتباه بود
و زندگي
اشتراكمان نبود!
دلخسته از امروز و فردای بهارم
چیزی شبیه باد و باران کوله بارم
باران نمی بارد امشب ولی من
یک آسمان بی تو نشستن گریه دارم
در دفتر بی سرنوشتی های دنیا
من چکنویس برگ های روزگارم
شیرین تویی فرهاد باشم یا نباشم
یک بیستون سرد و خالی درد دارم
بیا در من دلم تنها ترین است
نگاهت در دلم شور آفرین است
مرا مستی دهد جام لبانت
شراب بوسه ات گیراترین است
ز یک دیدار پی بردی به حالم
عجب در من نگاهت نکته بین است
سخن از عشق و مستی گوی با من
سخن هایت برایم دلنشین است
مرا در شعله ی عشقت بسوزان
که رسم دوستداریها همین است
نشان عشق را در چشم تو خواندم
دلم چون کویی آیینه بین است
به من لطف گل مهتاب دادی
تنت با عطر گلها همنشین است
دوست را هم تو باش آغاز و پایان
که عشق اولی و آخرینست
این بار مال من است
معشوقه ی من
ولی بار دیگر را
خدا می داند
خدايان تا لب گور
همراهم خواهند آمد
و آنگاه مرا رها خواهند كرد
تا در تاريكي ها سرنگون شوم
و فقط فرياد خود را بشنوم