دگر گوشی به آغوش درم نیست
صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل
درین خانه کسی هم بسترم نیست !!!
Printable View
دگر گوشی به آغوش درم نیست
صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل
درین خانه کسی هم بسترم نیست !!!
تمام هستى خود را گريستم،چون ابر
بر اين كبود، غريبانه زيستم چون ابر
ز بام مهر فرو ريختم، ستاره به خاك
كه من به سايه ىخورشيد، زيستم چون ابر
ره آورد سفر را میفروشیم
نگاه دربدر را میفروشیم
دوچشم کور تو غرق تماشاست
که ما خون جگر را میفروشیم
مرا به بود و نبود جهان، چه كار كه داد
به بادِ فتنه، همه هست و نيستم، چون ابر
مگر بشويَم از اين دل، غبار ِ هستى را
بر آستانِ تو، عمرى گريستم چون ابر
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هركجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من با ياد تو زنده ام عشقت بهانه من
پيدا شو چو ماه نو گاهي به خانه من تا ريزد گل از رخت در آشيانه من
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هركجا هستم
من مانده ام و تو انگار رفته ای
با انتظار ِ ثانیه ها، مثل ِ دیگران
گفتی که فرق می کند، این ماجرا بگو
در انتهای قصه، چرا مثل دیگران؟
باید دوباره دورترین نقطه ها شویم
از ذره های عشق جدا، مثل دیگران
نمي داني ، پدر!
تفاوت خوشه گندم و تفنگ را ؟!
به او گفتم:
پسرم ! زماني مي دانستم شكل خوشه گندم را
شكل قرص نان را
شكل گل سرخ را
اما در اين زمانه سخت
درختان جنگل به عضويت ارتش در آمده اند
و گلهاي سرخ
سيه جامگان خستگي اند!
در دام حادثات ز کس یاوری مجوی
بگشا گره به همت مشکل گشای خویش
سعی طبیب موجب درمان درد نیتس
از خود طلب دوای مبتلای خویش
گفت آهویی به شیر سگی در شکارگاه
چون گرم پویه دیدش اندر قفای خویش
کای خیره سر بگرد سمندم نمی رسی
رانی و گر چو برق به تک بادپای خویش
چون من پی رهایی خود می کنم تلاش
لیکن تو بهر خاطر فرمانروای خویش
با من کجا به پویه برابر شوی از آنک
تو بهر غیر پویی و من از برای خویش
رهی معیری
:10:
شوقي ، اميدي ، يا خيالي در سر اوستبگريختند از بام يک يک ، دسته دسته
يا با سرابي مي فريبد خويشتن را
يا خون سرخ زندگي در پيکر اوست
من با کدامين کوشش و نيرنگ و پندار
از خواب خيزم بگذرانم زندگي را ؟
گيرم فريب تازه اي در خون من رست
آخر چه سازم اين غم درماندگي را
اندوه من تنها زمرگ آرزو نيست
بال و پر مرغ فريب من شکسته
آنوقت کبوترهاي برزخ آفرينم
هر چند که در مد نظر بود دو عالم
یک حرف ازین صفحه نخواندیم و گذشتیم
صائب