اعتباری نکند اهل دل آن طایفه را
که نه از بهر لقا روضه ی رضوان طلبند(د)
نسیمی
Printable View
اعتباری نکند اهل دل آن طایفه را
که نه از بهر لقا روضه ی رضوان طلبند(د)
نسیمی
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بخود از شعشعه ي پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
درد مندان تو هر لحظه دلی می طلبند
تا به درد و غم عشق تو گرفتار کنند
نسیمی
در آن پر شور لحظه
دل من با چه اصراري ترا خواست،
و من ميدانم چرا خواست،
و مي دانم كه پوچ هستي و اين لحظه هاي پژمرنده
كه نامش عمر و دنياست ،
اگر باشي تو با من، خوب و جاويدان و زيباست
تا ابد مائیم و روی ساقی و جام شراب
رمز عارف،صوفی صاحب صفا داند که چیست
عماد الدین نسیمی
تا دور گشتي اي گل خندان ز پيش من
ابر آمد و گريست به حال پريش من
اي گل بهار آمد و بلبل ترانه ساخت
ديگر بيا كه جاي تو خالي ست پيش من
نه سنبل طيب و نه صدف
پوستي چنان دارند
نه آبگينه سيم اندود
درخششي چنان!
رانهايش از دستانم برون مي لغزيد
چونان ماهي زنده اي
تقلا كنان :
نيمي سرشار آتش
نيمي سرما!
آن شب از بهترين جاده ها گذشتم
منم و میکده و صحبت رندان همه عمر
نیست ای خواجه سرِ خلوت کاشانه مرا
نسیمی
آفريننده بخنديد و بگفت :
(( تو به اين بنده ي من حرف نزن .
او در آن عالم هم، زنده كه بود،
حرفها زد كه نفهميدم من
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی