ره است اينجا و مردم ره گذارند
مبادا بر سرت پايي گذارند!
Printable View
ره است اينجا و مردم ره گذارند
مبادا بر سرت پايي گذارند!
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشين کوی سربازان و رندانم چو شمع
علم لدن که گویند آرام میکند باز
راز جهان و هستی ، راز همه ، به پرواز !
زنی
در آستانه ی زایمان عشق
رهایش کنید
رهایش کنید
می ترسم
از او زاده شوم
دوباره ...
هر بار با تو بودم زاری و خواهشم بود
جانا چرا چنینی ، دردم شده اسفناک
کانتر ز کار افتاد ، تاپیک سودمندی است !
هر شعر که ما بگوییم خود بهتر است ز صد کار ! ! ! !
رفيق خيل خياليم و همنشين شکيب
قرين آتش هجران و هم قران فراق
قاضی به محکمه آمد ، نالان به شعر میگفت
"دردا که در این دیر کهن جای بدان نیست
لیکن دل ما جز به نگاهش نگران نیست"
قاضی به محکمه آمد
نالان به شعر میگفت
"دردا که در این دیر کهن جای بدان نیست
لیکن دل ما جز به نگاهش نگران نیست"
تويی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نيستم ز تو در روی آفتاب خجل