-
4 روش برای افزایش بهره هوشی
در سال های اخیر، تستهای مربوط به آزمایش میزان ضریب هوشی افراد،تغییرات شگرفی داشته است. در گذشته تستی گرفته می شد که سن ذهنی شما را بر سن واقعی تان تقسیم کرده و مقسوم علیه را در عدد ۱۰۰ ضرب می کردند؛ اما این روزها حداقل برای بزرگسالان، از منحنی ناقوسی شکل استفاده می کنند.
به هر حال انتقادها و اختلاف های بسیار زیادی بر سر تست های هوش، و نحوه تعیین میزان بهره هوشی افراد وجود دارد؛ اما ما سعی می کنیم که به نوع تست کاری نداشته باشیم و تمرکز اصلی خود را بر روی میزان ضریب هوشی معطوف کنیم.
در این مقاله قصد داریم تا شما را با نحوه ی افزایش میزان بهره هوشی (IQ) آشنا کنم و کاری به انواع مختلف تست هایی که ممکن است در این زمینه از شما گرفته شود، نداریم.
هر چند هیچ گونه تست مشخصی وجود ندارد که به طور استاندارد در همه جای دنیا برای سنجش هوش افراد به کار گرفته شود، ولی امتحاناتی وجود دارند که از طرفی میزان هوش شفاهی و از سوی دیگر میزان توانایی های اجرایی افراد را مورد تحلیل و بررسی قرار می دهند.
در این قسمت از مقیاس هوشی وکسلر (WAIS) که ویژه بزرگسالان می باشد، استفاده کرده ایم و از ۱۴ آزمون مختلف بر روی ۴ مورد که عبارتند از:
آزمون لغات، شباهت سنجی، جا خالی، و استدلال ماتریسی تمرکز کرده ایم.
▪ نکته: در تلاش برای ارتقای IQ شاید دو مرحله اولیه که مربوط به سنجش توانایی های شفاهی افراد هستند، برایتان خیلی راحت تر از دو مورد بعدی که ماهیت اجرایی دارند، باشند. به هر حال هر یک از این مراحل نیازمند دقت و تمرکز بالای داوطلب بوده و برای قدم گذاشتن به مرحله بعدی باید تلاش کنید.
● مرحله ۱
لغات را با صدای بلند تشریح کنید :یکی از خرده آزمون های این بخش، تست دایره ی واژگانی است. در طول این آزمون از افرد می خواهند که در مورد لغاتی که به او ارائه می شود، توضیح دهد. به طور اخص هدف این تست آزمایش این مطلب است که یک نفر تا چه اندازه ای می تواند خود را ابراز کند. از آنجایی که این آزمون بیشتر بر روی دانش های قبلی و تجربیاتی که در گذشته به دست آورده اید تاکید دارد، گفته می شود که هوش شکل گرفته ی شما را می سنجد.
برای تقویت این توانایی می توانید فرهنگ لغت را باز کنید و اولین کلمه ای که به چشمتان خورد را انتخاب کرده و با صدایی کاملاً متعادل در مورد آن برای کسی که در مقابلتان نشسته است، صحبت کنید. به عنوان مثال اگر کتاب را باز کردید و لغتی مثل "قره نی" به چشمتان خورد، ضعیف ترین توضیحی که می توانید از آن داشته باشید "نوعی آلت موسیقی" است. اگر قدری از بهره هوشی بالاتری برخودار باشید، میتوانید بگویید: "نوعی آلت موسیقی مانند نی توخالی است که با هوایی که از دهان خارج می شود، به صدا در می آید. با دمیدن جریان هوا به داخل آن می توان صداهای مختلفی را ایجاد کرد. روزنه هایی که بر روی این آلت موسیقی وجود دارند به ما اجازه می دهند تا صداها را تغییر داده و موسیقی ایجاد کنیم."
شاید این مثالی که در بالا به آن اشاره شد، تا حد زیادی منحصر بفرد باشد، اما نمونه خوبی برای تفهیم این امر بود که چگونه باید به ذات کلمات رسوخ کرد.
● مرحله ۲
▪ ایده گرفتن از اشیاء: این گزینه شبیه سازی نوعی "استدلال انتزاعی شفاهی" است؛ و توانایی شما را در اظهار نظر کردن در مورد مفاهیم مختلف به نمایش می گذارد.
معمولاً باید نوعی رابطه و یا الگوی خاص میان سه شی و یا بیشتر پیدا کرده و بعد شئی را انتخاب کنید که با الگوی اولیه مطابقت داشته باشد.
برای افزایش IQ خود ۱۰ شی را انتخاب کنید. به عنوان مثال: DVD ، فنجان، بالشت، کتاب و غیره. سپس شروع کنید به طور شفاهی در مورد هر یک از آنها صحبت کنید و روی جزئیات گفته های خود دقیق شوید تا به یک حقیقت در مورد آن رسیده و بتوایند از آن ایده ی جدیدی برداشت نمایید. به عنوان مثال:
کپیDVD اولین قسمت حقایق زندگی بر روی زمین در مقابل من قرار دارد.
اولین نسخه DVD حقایق زندگی مقابل من است.
DVD اولین قسمت حقایق زندگی
حقایق زندگی
سریال کمدی
سرگرمی
افکار انتزاعی برای ایجاد ارتباط میان موضوعاتی که ظاهراً هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند، ضروری است. به منظور جمع زدن برخی موارد معین به صورت انتزاعی، شما نیازمند حس استنتاج و قیاس بالایی هستید.
● مرحله ۳
عینیت بخشیدن به مفاهیم انتزاعی : آزمون های جای خالی "ادراک سه بعدی، تجزیه و تحلیل بصری انتزاعی، و حل مسئله" را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهند. در این قسمت فرد را امتحان می کنند که تا چه اندازه می تواند چیزی راکه درک کرده بیان کند.
این مورد را در نظر بگیرید:هیچ کس نمی تواند هوش را تشریح کند؛ این عبارت نمیتواند در بردارنده هیچ گونه مفهوم تفصیلی متداول و دارای چهارچوب از پیش تعیین شده باشد. ما معتقدیم که می توانیم، اما آیا می توان این توانایی را ملموس سازی نمود. از آنجای که در حال حاضر مقابل کامپیوتر نشسته اید اجازه دهید با استفاده از یک مثال کامپیوتری موضوع را برایتان بازتر کنیم؛ به دو صفحه ی وب مجزا فکر کنید: یکی صفحه آرشیو بدون وجود هیچ گونه لینک، و دیگری یک صفحه ی فعال ویکی پیدیا با لینک های چند رسانه ای (hyper links). صفحه آرشیو به درستی می تواند نشانگر تمام چیزهایی باشد که ما در ذهن خود داریم و یاد گرفته ایم ثابت و بدون حرکت و اما هوشی که در ذهن ما وجود دارد می تواند مانند صفحه ی ویکی پیدیا باشد، به صورت اتوماتیک لود شده و از طریق آن می توان با صدها ایده ی دیگر در تماس باقی ماند.
همانطور که از هر صفحه ی اینترنت به راحتی می توانیم به صفحات دیگر رجوع کنیم، در ذهن خود نیز می توانیم در عرض چند ثانیه، ایده های مختلف را مورد تحلیل و بررسی قرار دهم.
در این مثال ما سعی کردیم ادراک خود از عملکرد ذهن را برای شما به عینیت نزدیک کنیم. شما می توایند قضاوت کنید که ما در کار خود موفق بوده ایم یا نه. حالا برای اینکه ضریب هوشی خود را افزایش دهید سعی کنید این کار را خودتان امتحان کنید. در مورد طبیعت، اینترنت و هر چیز دیگری که به ذهنتان می رسد این کار را انجام دهید و به ادراک خود قابلیت ملموس اعطا کنید.
● مرحه ۴
▪ تقارن یابی: استدلال ماتریسی به منظور محاسبه ی "توانایی حل مشکلات به طور غیر شفاهی، استدلال استقرایی و قیاس سه بعدی" می باشد.
در ساخته سینمایی "ذهن زیبا" جان نش "(راسل کرو)" توانایی خارق العاده ای در تقارن یابی برای هر شی در هر موقعیت مکانی دارد. شما هم باید یک چنین تمرینی را آغاز کنید. قدم بزنید و در طی زمانی کمتر از ۱۰ دقیقه شروع کنید به ساختن نوعی حس مرئی از اطراف خود. سعی کنید در هرج و مرج و آشفتگی هایی که در اطرافتان وجود دارد نوعی هماهنگی ایجاد کنید. زاویه ای را که ناودان قدیمی با پیاده رو خیابان می سازد را در نظر بگیرید، ببینید که چگونه شیشه های برف پاک کن اشعه های خورشید را باز تاب می دهند، به فاصله ای که اگر میان برگ های درختان نبود از آنها یک پرده درست می کرد توجه کنید و ...به جای اینکه به آسفالتی که بر روی آن قدم می زنید توجه کنید، به بازتاب نور در آب راکدی که داخل یک گودال کوچک خیابانی ریخته شده، توجه کنید.
الگوهایی که در تست IQ از آن استفاده می شود، نمی تواند به طور آشکارا نشانگر زندگی حقیقی روزمره باشد. البته تا کنون که اینطور نبوده – اما هدف ما فقط افزایش ضریب هوشی شماست و قصد داشتیم تا به شما یاد بدهیم که چگونه میتوانید با دقت و توجه بیشتری به محیط پیرامون خود نگاه کنید و ببینید که چقدر راحت فضای اطرافتان در هر لحظه در حال تغییر و تحول است.
-
تفاوت های جالب روانشناسی و بیولوژیکی زنان و مردان
● تفاوتهای بیولوژیکی
نـه تـنـها سـاخـتـار مغز زنان و مردان با یکدیگر متفاوت می باشد، بلکه مـردان و زنان از مغزشان بطـرز مــتفاوتی استفاده می کنند. در مغز زنان اتصالات و ارتباطات بیشتری بین دو نیمکره چپ و راست وجود داشـته کـه بـه آنــها این توانایی را می دهد تا از مهارت گفتاری بهتری نسبت به مردان برخوردار باشند. از طرف دیگر در مردان ارتبـاط کمتری بین دو نیمکره مغزشان وجود داشته و به آنها این قابلیت را میدهد تا دارای مهارت بیشتری در استدلالهای انتزاعی و هوش دیداری فضایی باشند.
بیشتر عادات مردان و زنان را می توان توسط نقش آنها در روند تکامل توضیح داد. بـا وجود آنکه شرایط زندگی تغییر کرده باز هم زنان و مردان تمایل دارند از برنامه بیولوژیکی خـود پیـروی کننـد. مـردان قـادر هستـند تــا مسیر حرکت خود را بخاطر بسپارند. زیـرا در گذشته مردان می بـایـست شـکـار خـود را ردیـابـی کـرده و آن را گـرفتــه و بـه خـانــه باز میگرداندند در حالی که زنان دارای دید محیطی بهتری می باشند که بـه آنـها کمک می کند اتفاقات پیرامون مـنـزل خـود را زیـر نـظـر گـرفـتـه و خـطـر در حـال نـزدیـک شدن به خانه را شنـاسایی کنند. مـغز مــردان برای شکار کردن برنامه ریزی شده که حـوزه دید محدود و بـاریـک آنـها را توجـیـه مـی کند امـا مـغـز زنـان قـادر اسـت دامـنـه اطـلاعات وسیـعتری را رمزگشایی کند.
مردان و زنان دارای حس حسادت یکسان بوده اما مردان بهتر می تـوانند این حس را پنهان سازند. نمایان ساختن حس حسادت در زنان احتمالا به همان روحیه ای بر می گردد که در خود احساس ضعف نموده و انتقاد از خود داشته و به دوست داشتنی بودن خود مطمئن نیستند.
مـردان صداهای گوشخراش، دست دادن محکم و رنگ قرمز را ترجیح میدهند. مـردان در حل مسائل فنی بهتر می باشند. زنان دارای گوش تیزتری میباشند و هنـگام صحبت کردن از واژه های بیشتری استفاده می کنند و در تکمـیل و اتـمام وظـایف بطور مستقل بهتر از مردان می باشند.
هنگامی که مردان وارد اطاق می شوند بدنبال راه خروج می گردند، خـطـر احـتمالی را برآورد کرده و راههای گریز را می سنجد. در حالیکه زنان به چهره میهمانان توجه می کنند تا پـی ببرند که میـهمانـان چه کسانی بوده و چه احساسی دارند. مردان قادر می باشند تا اطلاعات را طبقه بندی کرده و در مغزشان ذخیره کنند. زنـان تمایل دارند تا اطلاعات را بارها و بارها در مغزشان مرور کنند. هنگامی که زنان مشکلاتشان را بـا مـردان در میان می گذارند دنبال راه حل نمی گردند آنها تنها نیاز دارند تا فردی به حرفهایشان گوش دهد.
● تفاوتهای روانشناسی
مردان موقعیتها و اوضاع را بطور کلی درک می کنند و تفکر کلی و جـامع دارند در حالی که زنان موضعی می اندیشند و به روی جزئیات و نکات ظریف تمرکز می کنند.
مردان سازنده و خلاق می باشند. آنـهـا ریسک پذیـر بـوده و بـدنبال تجربه های جدید می باشند در حالی که زنان با ارزشترین اطلاعات را برگزیده و آن را به نسل بـعد انتقال می دهند.
مردان در تفکرات و اعمالشان استقلال دارند در حالی که زنـان تـمـایل دارند از عقاید پیشنهادی دیگران پیروی کنند.
ارزیابی زنان از خودشان در سطح پایینتری از مردان می بـاشد. زنـان تـمایل دارند از خودشان انتقاد کنند در حالی که مردان بیشتر از عملکرد خودشان رضایت دارند. و شاید این موضوع به تربیت خانوادگی و فرهنگ رایج مرتبط باشد که سعی دارند دختران خود را بسیار مورد رضایت دیگران و خوشایند اطرافیان رشد دهند. و بیش از آنکه پذیرش بی قید و شرط را به آنان بیاموزند خود انتقادی و عدم رضایت از خود را آموزش می دهند.
مردان و زنان دارای معیارهای متفاوتی برای رضایتمندی در زندگی می باشند. مردان برای شغل مناسب و موفقیت در کارها و زنان به خانواده و فرزندان ارزش قائل می باشند. زنی که از نظر شوهرش پذیرفته و کورد اعتماد است نگرش های مثبتی به خود دارد و بخش عظیمی از اهداف او را روابط خوب و دوستانه با اطرافیان تشکیل می دهد .
مردان نیاز مبرمی دارند تـا بـه اهـدافشـان جـامـه عـمـل بـپـوشانـند اما زنان رابطه با دیگران را در درجه نخست اهمیت قرار می دهند.
هنگامی که زنان مشکلاتشان را بـا مـردان در میان می گذارند دنبال راه حل نمی گردند آنها تنها نیاز دارند تا فردی به حرفهایشان گوش دهد.
مردان دو برابر زنان بیمار می شوند البته زنان نیـز بـیشتر بـه سـلامتـی خود اهمیت می دهند.
زنان درد و کار یکنواخت را بهتر از مردان تحمل می کنند.
بر خلاف تصور عام مردان بیـشتر از زنـان حـرف زده و بیشـتر سـخنــان دیگران را قطع می کنند.
مردان و زنان دارای حس حسادت یکسان بوده اما مردان بهتر می تـوانند این حس را پنهان سازند. نمایان ساختن حس حسادت در زنان احتمالا به همان روحیه ای بر می گردد که در خود احساس ضعف نموده و انتقاد از خود داشته و به دوست داشتنی بودن خود مطمئن نیستند.
-
چگونه انرژی منفی را از خود دور کنیم؟
تعریف انرژی منفی با اصطلاحات علمی سخت است ولی مسلما هر کسی آن را تجربه کرده است.
این بدان مفهوم نیست که آنها بد یا منفی هستند ولی به این معناست که آنها با منبع درونی انرژی مثبت شان قطع رابطه کرده اند!شاید شما تجربه رفتن به جایی یا بودن با افرادی را دارید که باعث می شوند احساس بدی پیدا کنید؛ احتمالا احساس خستگی بکنید.
گرچه سخت است علت دقیق ناراحتی تان را معلوم کنید ولی به هر حال آن را احساس می کنید. در عوض، امکان دارد شما در کنار بعضی افراد خودبه خود احساس بهتربودن و داشتن آرامش بیشتر بکنید.
این تجربیات اتفاقی نیست؛ اینها نتیجه تبادل مشخص انرژی است. وقتی شخصی انرژی کمی دارد، فقط بودن با فرد دارای انرژی زیاد به او نیرو می دهد، در عین حال از انرژی خود آن شخص اندکی کاسته می شود. انتقال انرژی از شخصی به شخص دیگر موجب برقراری تعادل و توازن می شود.
مثلا اگر شما احساس خوبی دارید و با کسی که احساس بدی دارد ارتباط برقرار می کنید، بعد از مدتی آن فرد احساس بهتری پیدا می کند و احساس خوب شما کمتر خواهد شد. ممکن است این تغییر را خود احساس نکنید ولی طی چند ساعت یا چند روز متوجه می شوید که احساس خوبی ندارید. درک این تشابه به توضیح تبادل انرژی مثبت و منفی که همیشه در جریان است، بیشتر کمک می کند.
● وقتی منفی بافی می کنیم چه اتفاقی می افتد
هرچه بیشتر منفی بافی می کنیم و راهی هم برای رهاساختن آن نمی یابیم انرژی خود را راکد نگه می داریم.
وقتی درگیر منفی بافی می شویم ممکن است سعی کنیم اعتماد و اطمینان داشته باشیم ولی وقتی دست به کاری خطیر می زنیم، همچنان دستخوش اضطراب و سردرگمی می شویم؛ بدین ترتیب اعتمادبه نفس ما زائل شده است. ما آرزوی درونی مان را برای فعالیت بیشتر و پیشرفت کردن احساس می کنیم ولی متوجه می شویم عقب نگه داشته شده ایم.
اما وقتی درگیر منفی بافی می شویم، شاید دلمان بخواهد شاد باشیم ولی احساس می کنیم که با افسردگی و تأسف خوردن برای خود، بیشتر در خود غرق می شویم. لذت ما کم می شود و احساس می کنیم میل درونی مان شادبودن است اما آن را نمی یابیم. این فرایند در افرادی با حساسیت کمتر که از کمبودهای خود بی اطلاع هستند، متفاوت است. آنها تاحدودی شاد هستند ولی این افراد از دیرباز مفهوم لذت بردن های واقعی را از بین برده اند.
فراموش نکنیم وقتی منفی بافی می کنیم ممکن است بخواهیم نسبت به خودمان احساس خوبی داشته باشیم ولی هنوز گرفتار احساس گناه و بی ارزشی هستیم. ما نمی توانیم خلوص، معصومیت و خوبی را که حاصل آن است احساس کنیم.
ما به خاطر اشتباهات گذشته مان احساس تباهی و بیهودگی می کنیم و نمی توانیم خودمان را ببخشیم. در نتیجه احساس می کنیم در قبال دیگران مسئول هستیم. اگر هنگام کودکی برای اشتباهاتمان تنبیه می شدیم ممکن است خودمان هم مجازات کردن مان را ادامه دهیم.
روح های حساس، منفی گرایی دیگران را به درون خود می کشند چون آنها بیشتر در معرض خطر هستند. منفی گرایی که آنها احساس می کنند ترکیبی از منفی بافی های خودشان همراه با منفی بافی های دیگران است. آنها مانند اسفنج به هر جا که می روند منفی بودن و احساسات منفی دیگران را به درون خود می کشند.
اما چیزی که به دیگران اجازه می دهد حساسیت کمتری داشته باشند توانایی فرونشاندن احساسات است. بعضی افراد هنگام عصبانیت نیاز ندارند احساسات شان را مورد بررسی قرار دهند تا به احساس بهتری برسند. این افراد فقط می خواهند احساسات شان را انکار کنند یا نپذیرند و سرانجام به راه خودشان بروند. این روش برای افرادی که حساسیت کمتری دارند مفید است ولی برای کسانی که حساس ترند نمی تواند مفید واقع شود.
در واقع افراد، منفی گرایی خود را سرکوب می کنند، آنها نه تنها این احساس شان را به دیگران منتقل می کنند بلکه منفی گرایی کمتری را از جهان جذب می کنند.
● تبادل انرژی
افراد حساس کسانی هستند که انرژی منفی بیشتری جذب می کنند. مگر اینکه خودشان از حساسیت شان به نوعی کم کنند. این افراد بسیار تأثیرپذیر هستند و اغلب زود مریض می شوند و نسبت به خودشان احساس منفی دارند.
در واقع بیش از حد خوردن یکی از راه های کم کردن حساسیت مان یا زائل ساختن احساساتمان است. وقتی افراد گرفتار هر یک از موانع موفقیت شخصی هستند، اغلب با انرژی مثبت خود واقعی شان قطع ارتباط می کنند و به جای آن انرژی منفی به بیرون می فرستند.
بعضی ها به دلیل نوع زندگی شان، دوستانشان و طرز فکرشان، انرژی منفی منتشر می کنند. این افراد ممکن است در تمام مدت یا بعضی اوقات این انرژی منفی را منتشر کنند اما افرادی که با طبیعت واقعی خود بیشتر در تماس هستند، خودبه خود انرژی مثبت منتشر می کنند. بودن در کنار این افراد حال شما را عملا بهتر می کند، به همین دلیل است که ما به سوی افراد موفق کشیده می شویم.
● تخلیه انرژی منفی
نخستین گام در فرا گرفتن فرایند تخلیه انرژی منفی، رسیدن به آرامش بیشتر و مراقبه و برقراری تعادل است. درست همانطور که شما توانایی جذب انرژی توسط نوک انگشتانتان را در مراقبه دارید، قدرت بیرون فرستادن آن را هم دارید.
دومین گام برای بیرون فرستادن انرژی منفی، فرستادن انرژی منفی به جایی است که صدمه ای به آن نمی زند. انرژی منفی توسط طبیعت جذب می شود و صدمه ای به آن نمی زند. به همین دلیل است هنگامی که گرفتار استرس یا اضطراب هستید، با رفتن به گردش در جنگل یا طبیعت خودبه خود به آرامش بیشتری دست پیدا می کنید. همچنین با توجه به همین موضوع بعضی افراد از رفتن کنار دریا یا درازکشیدن در آفتاب، لذت می برند. عوامل طبیعی با جذب انرژی منفی، انرژی مثبت منتشر می کنند.
گیاهان، گل ها و درختان معمولا بهترین هدف برای تخلیه انرژی هستند. برای اغلب افراد گل ها بسیار قدرتمند هستند و می توانند به بهبود حال آنها کمک کنند.
اکنون می توانیم درک کنیم که چرا افراد از دریافت گل به عنوان هدیه خوشحال می شوند یا چرا وقتی می خواهیم به کسی ابراز علاقه کنیم به او گل هدیه می دهیم. وقتی شخصی گلی را به عنوان هدیه دریافت می کند، آن گل به او کمک می کند تا احساسات منفی خود را رها کند و به حس بهتری دست یابد.
محل دیگر برای تخلیه انرژی منفی ظرف پر آب، وان حمام، استخر، حوض یا دریاچه است.
هرچه حجم آب بیشتر باشد قدرت تخلیه انرژی هم بیشتر است. آب، انرژی منفی را جذب می کند؛ برای حفظ جریان انرژی و استفاده از مراقبه و مدیتیشن منظم، مهم است روزانه ۸ تا ۱۰ لیوان آب بنوشید.
آتش عنصر نیرومند دیگری از طبیعت است که ما می توانیم برای تخلیه انرژی منفی خود از آن استفاده کنیم. به اوقات خوشی فکر کنید که می توانید دور یک آتش جمع شوید و داستان های مختلف تعریف کنید.
آتش قادر است انرژی منفی را از ما دریافت کند؛ بنابراین برای دورشدن از انرژی منفی می توانیم از آن استفاده کنیم.
این آگاهی مهم درباره انرژی می تواند به راحتی اشتباه فهمیده شود؛ مثلا ممکن است شخصی از بودن در کنار افرادی با انرژی منفی یا سرزنش کردن دیگران برای مشکلات، مضطرب شود.
اگر شما انرژی مثبت زیادی دارید، گرفتن انرژی منفی بخش اجتناب ناپذیر زندگی است. شما نمی توانید از آن فرار کنید. به جای اینکه درصدد اجتناب کردن از انرژی منفی باشیم، فقط نیاز داریم برای تخلیه کردن و رهایی یافتن از آن مصمم باشیم.
این تبادل طبیعی انرژی بسیار شبیه وضع هوا در طبیعت است. یک سیستم فشار ضعیف همیشه یک سیستم فشار قوی را جذب می کند. جریان هوای گرم همواره در یک اتاق سرد بالا می رود. اگر خانه شما گرم و راحت است و پنجره ها دو جداره نیستند، در زمستان جریان هوای سرد را خواهید داشت و گرمای درون تحت تأثیر سرمای بیرون قرار خواهد گرفت؛ حتی اگر دست تان را به پنجره نزدیک کنید، جریان هوا ر احساس می کنید. طبیعت همیشه در جست وجوی تعادل است. به همان صورت، وقتی که شما انرژی مثبت زیادی دارید، انرژی منفی را هم جذب می کنید.
رمز موفقیت شخصی این است که با شارژ مجدد می توانید ادامه دهید و سپس انرژی منفی را که جذب می کنید تخلیه کنید. کوشش برای اجتناب از انرژی منفی در صورتی مهم است که خسته و بیمار هستید. ولی اگر هر روز با مراقبه و مدیتیشن و دریافت آرامش و رهایی به هر طریقی که خود سراغ دارید، خود را تقویت سازید و سپس عشق خود را با اطرافیان تقسیم کنید، بیشترین رضایت خاطر را خواهید داشت. همچنان که قدرت تان را برای جذب انرژی مثبت و تخلیه انرژی منفی تقویت می کنید، مقابله با چشمان منفی گرا شما را نیرومند می سازد.
-
روانشناسی جالب درباره ی خواب دیدن
همه ما تقریبا یک سوم از زندگی مان را در خواب به سر می بریم. اما این قدر که از واقعیت های بیداری مان آگاهی داریم، از خواب مان کمتر می دانیم. دکتر حسین ابراهیمی مقدم، روان شناس و مدرس دانشگاه، با ظرایف و دقایق این دنیای راز آلود ما را بیشتر آشنا می کند ...
آقای دکتر! آیا این درست است که مغز ما در هنگام خواب استراحت می کند؟
واقعیت این است که مغز ما در دوره هایی از خواب حتی از زمان بیداری هم فعال تر است! لذا اینکه گفته شود در هنگام خواب مغز استراحت می کند، اصلا باور درستی نیست!
در انسان، هنگام تولد، مدت خواب حداکثر میزان خود را دارد و بین ۲۰ تا ۲۲ ساعت در شبانه روز است، سپس به تدریج از میزان آن کاسته می شود و در هنگام بلوغ به کمی بیش از ۸ ساعت می رسد. متوسط مقدار خواب در بزرگسالان ۵/۷ ساعت است. البته اختلافات انفرادی زیادی نیز در نیاز به خواب و مدت آن مشاهده می شود.
● مکانیزم عصبی به خواب رفتن چیست؟
در هنگام خواب به تدریج از سطح هوشیاری کاسته می شود. سطح هوشیاری با فعالیت نورون های کورتکس مخ مربوط است. فعالیت نورون های کورتکس هم به نوبه خود تحت تاثیر پیام های تحریک کننده و باز دارنده ای قرار دارد که از تشکیلات مشبک به کورتکس می رسد. ضمنا در هنگام خواب سیناپس های بازدارنده ای که به خصوص از تشکیلات مشبک، پل مغز و بصل النخاع سرچشمه می گیرند و انتقال دهنده شیمیایی آنها سرتونین است،به کار می افتند. به همین جهت است که در هنگام خواب به سروتونین مغز افزوده می شود و اگر در مغز جانوران بیدار هم سروتونین تزریق کنیم به خواب می روند.
● خواب چه آثاری دارد؟
برای جواب به این سوال اجازه بدهید ابتدا مثالی مطرح کنم. فرض بفرمایید که شما پشت فرمان خودروی خود نشسته و استارت می زنید. چه اتفاقی می افتد؟ انرژی از باتری برای روشن شدن ماشین بسیج می شود و خودرو شما روشن می شود. اگر اعمالی از این دست مثل روشن شدن خودرو، استفاده از کولر یا روشن کردن چراغ ها و برف پاک کن را در نظر بگیریم، متوجه می شویم که باید خیلی زود باتری خودرو خالی و شارژ شود ولی واقعیت این است که دینام خودرو وظیفه شارژ دوباره باتری را به عهده دارد و تا وقتی دینام سالم است باتری شما به راحتی خالی می کند و خودروی شما خوب استارت می زند ولی اگر دینام خراب باشد،مشکلات شروع می شود.در بدن ما هم خواب نقش همان دینام را بازی می کند و باعث می شود پرانرژی باشیم. قطعا با کسانی برخورد کرده اید که صبح ها برای انجام امور انرژی لازم را ندارند یا افراد افسرده ای که انگیزه انجام فعالیت را ندارند، معمولا کم انرژی هستند و به طور عمده مشکل خواب دارند یا به عبارتی خوب شارژ نمی شوند.
● این شارژی که شما می گویید بدنی است یا روانی؟
خب، خواب مراحل متعددی دارد که توضیح آن از حوصله این مقاله خارج است ولی به طور کلی ۲ نوع خواب داریم: REM و NonREM. مرحله REM زمانی اتفاق که می افتد که همان طور که فرد خوابیده و چشم ها بسته اند ولی چشم در چشم خانه (حدقه) حرکت می کند، حتی با چشم غیر مسلح هم می توان دید که چشم فردی که خوابیده حرکت می کند. اگر فرد را در این مرحله از خواب بیدار کنیم، به طور عمده گزارش می دهد که داشته خواب می دیده است. این مرحله بیشتر شارژ روانی بدن را در پی دارد. درمرحله دیگر خواب یا NonREM یعنی خوابی که چشم ها حرکتی ندارند، فرد کمتر گزارش خواب دیدن را دارد.این مرحله بیشتر شارژ بدنی را بر عهده دارد.
● کدام خواب مهم تر است؟
البته هر دو مهم هستند ولی پژوهش هایی که انجام داده ایم نشان داده است که محرومیت از خواب REM تاثیرات و پیامدهای ناگوارتری را در پی داشته است.در آزمایشی روی یک استخر آب جزایر کوچکی درست کردیم که روی هر یک گربه ای می توانست به صورت ایستاده قرار بگیرد ولی جای کافی برای دراز کشیدن نداشت. لازم به یادآوری است که گربه ها می توانند به صورت ایستاده در خواب NonREM باشند ولی به محض رفتن به خواب REM به آب افتاده و بیدار شدند. در چنین گربه های خانگی که از خواب REM محروم شدند به سرعت نشانه های بیماری های روان تنی، لاغری، بی اشتهایی و تحریک پذیری غیرعادی ظاهر شد و این گربه های دست آموز خانگی به گربه های وحشی تبدیل شدند.اگر آزمایش ادامه یابد گربه ها بر اثر لاغری شدید می میرند. در پژوهش دیگری که روی عده ای داوطلب انجام شده با محروم ساختن آنها از خواب REM و مقایسه آنها با افراد دیگری که از خواب NonREM محروم می شدند نشان داد که در افرادی که از خواب REM محروم شده بودند
به تدریج نشانه های بیماری های روان تنی همراه با بی اشتهایی، تحریک پذیری غیرعادی و اختلالات دستگاه گردش خون و گوارش و نشانه های اسکیزویید مانند بی توجهی به محیط به وجود آمد، مسلما ادامه آزمایش غیراخلاقی بود!
پس همان طور که می بینید حذف یا محرومیت از خواب مخصوصا خواب REM به سرعت اختلالاتی را به وجود می آورد و مقاومت کامل در برابر بی خوابی کامل، حداکثر ۶ روز است! بنابراین مقاومت انسان در برابر بی خوابی کمتر از مقاومت در برابر بی غذایی است!
● چرا خواب REM این قدر مهم است؟
ببینید؛ در خواب REM ما خواب می بینیم و خواب دیدن در روان شناسی از اهمیت زیادی برخوردار است. ما معتقدیم که خواب حل تعارض های دوران گذشته فرد است.لذا فرد در خواب و با خواب دیدن سعی در تنظیم و تعدیل مسایل فکری، روحی، تعارضات و مشکلات خود دارد. به همین خاطر است که تعبیر خواب در روان شناسی از اهمیت خاصی برخوردار است. البته تعبیر خواب روان شناسی با تعبیر خواب یک معبر خواب گذاری، فرق دارد چرا که بعد از خواب گذاری قصد پیش گویی آینده فرد را از روی خواب او دارد ولی یک روان شناس از روی تعبیر خواب به ریشه های برخی ناکامی ها و تعارض های زندگی گذشته فرد پی می برد و به عبارتی شخصیت فرد را مورد بررسی قرار می دهد.
● بین خواب دیدن زن و مرد هم تفاوتی وجود دارد؟
بله؛ به عنوان مثال، فرض بفرمایید که بین خواب زن ها و مردها تفاوت هایی وجود دارد؛ مثلا خانم ها بیشتر خواب های سریالی می بینند! حتی در یک شب چند قسمت خواب و یا در چند شب پشت سر هم دنباله خواب های قبلی خود را بیشتر می بینند و البته از این بابت خوشبخت ترند چرا که مردها معمولا خواب های یک قسمتی می بینند و متاسفانه در این خواب های کوتاه عمدتا به ناکامی هم می رسند و حتی در خواب هم به خواسته خود دست نمی یابند!
● آیا می توان ادعا کرد که از روی خواب می توانیم به شخصیت افراد پی ببریم؟
البته جواب صریح به این سوال کمی سخت است ولی می توان گفت که از روی خواب می توان به مشکلات و دغدغه هایی که فرد با آنها درگیر بوده است پی برد. بالطبع مشکلات فرد، نوع زندگی، سبک شناختی و شیوه کنار آمدن با مسایل را مشخص می کند. مثلا فرض بفرمایید عده ای از برخی خواب های تکراری گله دارند. احتمالا این افراد تعارض حل نشده ای دارند که به کرات در خواب خود را نشان می دهدیا افراد افسرده بیشتر خواب مرده، قبرستان، تاریکی و... می بینند. برعکس افراد شنگول خواب هایی با زمینه های جنسی یا شهوانی بیشتر می بینند. اگر فردی خواب بسیار در هم بر هم و به هم ریخته ای ببیند نشان دهنده فکر بسیار به هم ریخته و نامنظم اوست. معمولا وسواسی ها خواب را با جزییات ریز می بینند و با همان جزییات هم تعریف می کنند. پس می بینند که تا حدی می توان به دنیای درونی فرد پی ببرد.
● پس تعبیر خواب روان شناسی نباید کار سختی باشد؟
دقیقا بر عکس؛ بسیار سخت است، چرا که کار به همین جا ختم نمی شود! مثلا از طرفی برخی خواب ها معنای سمبولیک یا نمادین دارند. به عبارتی دیدن یک چیز خاص در خواب می تواند معنای چیز دیگری را بدهد. مثلا دیدن برگ درخت یا کاغذ می تواند نشانه ای از زنانگی تلقی شود.برخی خواب ها را هم خیلی ارزشمند تلقی نمی کنیم. مثلا فرض کنید خواب هایی که با شرایط لحظه ای و گذرای فرد در ارتباط است؛ مثلا من مراجعی داشتم که تعریف می کرد که خواب می دیده در سرمای قطب اسیر است و وقتی با لرز و سرما از خواب می پرد متوجه می شود که در سرمای زمستان پنجره اتاق بازمانده و سرمای سختی وارد اتاق شده است. مسلما این خواب ها خیلی ارزش تفسیری ندارند.
● چرا در زمان های معینی بیداریم و در زمان های دیگر، خواب؟
مدلی تحت عنوان مدل پردازش متضاد خواب و بیداری این پدیده را توضیح می دهد. مطابق این مدل دو فرآیند متضاد در مغز بر تمایل آن برای به خواب رفتن یا بیدار ماندن زمان می رانند.
این دو فرآیند عبارت اند از سایق اعتدالی خواب (حالت هایی که در جاندار وجود دارد و جاندار را به طرف آن سوق می دهد مانند سایق تشنگی) و فرآیند بیدار باش ساعت مدار.
سایق (سوق دهنده) اعتدالی خواب فرآیندی شناختی است که می کوشد مقدار خواب لازم برای داشتن سطح پایداری از بیدار باش در طول روز را تامین کند. این سایق در تمام طول شب فعال است ولی در طول روز هم عمل می کند. در سراسر روز نیاز به خوابیدن دم به دم شکل می گیرد. اگر شب قبل خیلی کم خوابیده باشیم، در طول روز تمایل قابل توجهی برای به خواب رفتن خواهیم داشت.
فرآیند بیدار باش ساعت مدار فرآیندی در مغز است که باعث می شود هر روز در زمان معینی از خواب بیدار شویم. این فرآیند تحت کنترل ساعت زیستی است و چرخه های شبانه روزی ۲۴ ساعته را در کنترل دارد. از تعامل این دو فرآیند متضاد چرخه روزانه خواب و بیداری ما به وجود می آید. خواب یا بیدار بودن ما در هر لحظه به قدرت این دو فرآیند نسبت به هم بستگی دارد. در طول روز فرآیند بیدار باش ساعت مدار معمولا بر سایق خواب غلبه دارد ولی از سرشب به بعد با بیشتر شدن قدرت عزم خوابیدن، گوش به زنگی و بیدار باش ما رو به کاهش می گذارد. در اواخر شب ساعت زیستی ما را به خواب دعوت می کند.
● آیا می توانیم محتوای رویاهای خودمان را کنترل کنیم؟
روان شناسان نشان داده اند که امکان کنترل محتوای رویا تا حدودی وجود دارد. به این صورت که محیط آنها را عوض می کردند یا به افراد، پیش از خواب القاهایی می کردند و بعد محتوای رویاهایی را که در پی آن به وجود می آمد، تحلیل می کردند.
در یک مطالعه، پژوهشگران تاثیر زدن عینکی با شیشه های قرمز به مدت چند ساعت پیش از خواب را آزمایش کردند. گرچه پژوهشگران هیچ گونه القای واقعی صورت نداده بودند و شرکت کنندگان نیز هدف آزمایش را نمی دانستند، گزارش بسیاری از شرکت کنندگان حاکی از آن بود که محتوای دیداری رویای شان ته رنگ قرمزی داشت.
آزمایش هم در مورد تاثیر تلقین آشکار پیش از رویا انجام شد: از شرکت کنندگان خواستند تا سعی کنند در مورد آن ویژگی شخصیتی که دوست دارند از آن آنها باشد، رویایی ببینند. بیشتر آنها لااقل یک رویا دیده بودند که می شد صفت محبوب شان را در آن تشخیص داد. با وجود این یافته ها در بیشتر مطالعات شواهد چندانی دال بر اینکه محتوای رویا را بتوان واقعا کنترل کرد، به چشم نمی خورد.
-
هوش هیجانی و مدیریت رفتار اجتماعی
هوش یکی از مهمترین سازه های فرضی است که از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بینه در اویل قرن بیستم همواره برای تبیین موفقیت شغلی و کارایی به کار رفته است. امروزه محققان علوم رفتاری دو صورت هوش عقلانی و هیجانی را ارائه می دهند. که این در واقع تقابل دو بعد رفتاری انسان به نام های احساس و منطق می باشد. امام علی(ع) می فرمایند: «به هنگام خشم نه تنبیه، نه تصمیم و نه دستور». این فرمایش بر کنترل رفتار و احساسات در هنگام هیجانات تأکید دارد.
● مفهوم هوش هیجانی (عاطفی)
هوش هیجانی، یعنی به جای اینکه فقط منطق در تصمیم گیری ها مؤثّر باشد، از احساسات هم استفاده کنیم. در مورد هوش عقلانی و مزایای آن بسیار سخن گفته شده است. اما هوش عاطفی اصطلاحی است که در مورد آن کمتر شنیده ایم. در حالی که اثرات آن بر رفتار انسان فراوان و شگفت انگیز است. هوش عاطفی همچنین نقش موثری در آرامش انسان دارد. هوش عاطفی توانایی برای مدیریت اضطراب و کنترل تنش ها و انگیزه، امیدواری و خوشبینی در مواجهه با موانع در راه رسیدن به هدف است. در واقع این هوش عاطفی است که می تواند هوش عقلانی را به کار گیرد و در جهت مقصودش به پیش ببرد. شاید تا کنون افراد باهوش زیادی را دیده باشید که نه در شغل و کارشان و نه در روابط خانوادگی و روابط بین فردیشان و نه در تفریح و عشق ورزیدنشان و ... موفقیتی حاصل نکرده اند. و کسانی را هم می شناسیم که علی رغم اینکه از هوش سرشاری برخوردار نیستند زندگی آرام و موفقی داشته اند و حتی به سطوح بالای موقعیت ها اجتماعی دست یافته اند.
● هوش هیجانی در گذر زمان
ارسطو اولین کسی بود که دو واژه احساس و منطق را درکنار هم قرار داد. او مثال می زند: "عصبانی شدن آسان است، اما عصبانی شدن نسبت به فردی به صورت درست، تا حد معقول و درست در زمان درست و به دلیل درست، کاری ساده نیست."هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار گرفت که دنیل گولمن در سال ۱۹۹۵ کتاب خود را با عنوان " چرا هوش عاطفی می تواند مهمتر از IQ باشد؟ " به چاپ رساند.تا نزدیک به صد سال پس از ظهور علم روان شناسی، روان شناس ها وقتی که از "هوش" حرف می زدند، منظورشان هوش منطقی بود. آنها روز به روز، تست های هوششان را پیشرفته تر می کردند تا چیزی که به عنوان IQ (بهره هوشی) از آن در می آوردند، دقیق تر و دقیق تر باشد. آنها می گفتند که هر چه بهره هوشی بالاتری داشته باشید، موفّقیت بالاتری کسب می کنید؛ امّا تجربه عموم مردم، چیزهای دیگری می گفت. IQ در بهترین حالت، می توانست موفّقیت تحصیلی یک نفر را تضمین کند. چه قدر آدم، دور و بر ما هستند که بهره هوشی چندان بالایی ندارند، امّا بسیار آدم های موفّقی هستند! آنها از چه هوشی برای پیش بردن کارهایشان استفاده می کنند؟ این سئوالی بود که در نهایت، در دهه ۱۹۹۰ میلادی، ذهن روان شناسان را هم مشغول خودش کرد. پیتر سالووی، اوّلین نفری بود که اصطلاح هوش هیجانی» EQ را برای ویژگی این آدم ها به کار برد؛ اصطلاحی که رابطه تنگاتنگی با "شادکامی" و "خوشبینی" داشت.
● مهارت های هوش عاطفی
هوش عاطفی مجموعه ای از مهارت ها در ارتباط با مواردی از قبیل؛ شناخت احساس خود، کنترل احساس خود، بر انگیختن و به هیجان آوردن خود، شناخت احساسات دیگران و تنظیم روابط با دیگران می باشد. هر کدام از شاخصهای پنج گانه فوق مباحث عمده ای در روانشناسی کاربردی و وروانشناسی علمی دارد. برای سال های متمادی تصور بر این بود که" IQ" یا ضریب هوشی نماینده میزان موفقیت افراد است. اما در دهه اخیر محققان در یافتند که IQ تنها شاخص ارزیابی موفقیت یک فرد نیست. آنها در حال حاضر مشغول تحقیق درباره" EQ" یا "هوش عاطفی" هستند. درابتدای پیدایش این سازه، روانشناسان بیشتر بر روی جنبه های شناختی همانند حافظه و حل مسئله تاکید می کردند . اما خیلی زود دریافتند که جنبه های غیر شناختی مانند عوامل عاطفی و اجتماعی نیز دارای اهمیت زیادی هستند. بعضی پژوهشگران بر این عقیده اند کهIQ در خوشبینانه ترین حالت ۱۰ الی ۲۵ درصد از واریانس متغیر عملکرد را تبیین می کند.هوش عاطفی یا هوش اجتماعی شامل ۴ مهارت درارتباط با خود، دیگران، آگاهی و اقدام است. که با ترکیب این ها, مؤلفه های بنیادی هوش عاطفی به دست می آید .
بحث برانگیزترین حوزه ای که مبحث هوش عاطفی در آن وارد شده، حوزه مدیریت و مباحث سازمانی است. تحقیقات نشان می دهد هوش عاطفی در سازمان و مخصوصاً در حوزه مدیریت، اهمیتی فراتر از هوش منطقی یافته است. محققان دریافتند در محیط کار یعنی محیطی که اغلب به عقل توجه می شود تا قلب و احساسات نه تنها مدیران و روسای شرکت ها نیازمند هوش عاطفی هستند، بلکه هر کسی که در سازمان کار می کند، نیازمند هوش عاطفی است.اما هر چه در سازمان به سمت سطوح بالاتر می رویم، اهمیت هوش عاطفی در مقایسه با هوش عقلی، افزایش می یابد.
● چگونگی توسعه و پرورش هوش هیجانی
اکثر مهارت ها بر اثر تعلیم و تربیت توسعه می یابد. هوش هیجانی به وسیله رشد مهارت های هیجانی خاص قابل توسعه است. هوش هیجانی مفهومی، قابل یادگیری است. بر خلاف بهره هوشی که در طول زندگی سطح آن تقریباً ثابت است، هوش هیجانی را می توان افزایش داد. قبل از هر چیز انسان باید در باره احساسات و هیجانات اطلاعات بیشتری پیدا کنند و در باره انواع هیجان مثل شادی و غم، شجاعت و ترس، صبر و بی حوصلگی، عشق و تنفر و.... اطلاعات سازنده ای داشته باشد. با ایجاد یک محیط امن عاطفی می توان با آزادی در باره احساسات سخن گفت. آموزش مهارت های اجتماعی ار راه های افزایش هوش هیجانی است. این آموزش شامل برنامه کنترل خشم وعصبانیت، همدلی، پی بردن به تفاوت ها و شباهت های مردم، حل مسائل و مشکلات، برقراری ارتباط موثر، ارزیابی خطرات، تصمیم گیری، تقویت روحیه افراد گروه، ابتکار و مدیریت تغییر، استفاده از روشهای گوناگون برای متقاعد کردن دیگران و ... است.
روان شناسانی که از هوش هیجانی، به عنوان مهم ترین عامل موفّقیت فردی دفاع می کنند، معتقدند که این نوع از هوش، اکتسابی است و می توان آن را پرورش داد. آنها راه های مختلفی را برای پرورش هوش هیجانی بدین شرح پیشنهاد می کنند؛ تشکیل گروه های دوستانه (به منظور شناخت احساسات خودش و دیگران)، تمرین حل یک یا چند مشکل، شناخت احساسات از طریق ادبیات و سینما، تنظیم احساسات بوسیله نوشتن( نوشتن، هم نوعی تخلیه هیجانی است و هم نوعی تنظیم هیجان) و قاطعیتِ محترمانه(در عین اینکه احترام دیگران را داریم، از حقّ خودمان هم دفاع کنیم).
● تجلی هوش هیجانی در ارتباطات
هوش هیجانی می تواند زمینه ای مناسب برای ساختن محیطی مطلوب برای یادگیری و برقراری ارتباط موثر باشد. تا به وسیله آن آزادانه نیازها و انتظارات خود را برای کسب حمایت از سوی دیگران ابراز کنیم. این امر ابزاری مطمئن برای بهبود ارتقای کیفیت زندگی محسوب می شود که در نهایت جامعه نیز از آن بهره مند می شود. اصولاً هوش هیجانی در ارتباطات تجلی می یابد. این ارتباطات از سویی حوزه درون فردی (ارتباط فرد با خود) و از طرف دیگر قلمرو میان فردی (ارتباط فرد با دیگران) را دربرمی گیرند. در قلمرو فردی، هوش هیجانی به قابلیت ها، شایستگی ها و توانمندی هایی می پردازد که ارتباط فرد با خود را تنظیم می کنند. در این حوزه با ویژگیهایی، مانند: آگاهی به خود، اعتماد به نفس، مدیریت هیجان ها و ابتکار عمل سروکار داریم. در قلمرو اجتماعی، هوش هیجانی به قابلیت هایی می پردازد که ارتباط فرد با دیگران را سامان می بخشند، ویژگی هایی، مانند: همدلی، آگاهی سازمانی، مدیریت تضاد و تعارض، کارگروهی، نفوذ، پرورش دیگران و ارتباط موفق با دیگران، که در این حوزه قرار می گیرند.
● سخن پایانی
اگرچه انسان ها با ویژگی های گوناگون به دنیا می آیند و چگونگی برخورد آن ها با مسائلی از قبیبل؛ برخوردهای اجتماعی، اشتیاق خجالت و غیره متفاوت است، اما هوش عاطفی کمک می کند تا انسان بر روی قابلیت های خاص عاطفی و یا عدم وجود آنها مطالعه کرده و خود را برای رویارویی با جامعه بیرونی آماده کند. اولین قدم برای افزایش هوش عاطفی، خودآگاهی است. خودآگاهی یعنی شما چه احساسی دارید و چرا دچار آن احساس شده اید. اگرچه ممکن است این کار در بدو امر برای بعضی از افراد مشکل باشد، اما زمانی که فرد شروع به درک خود می کند، می تواند دیگر مهارت های احساسی اش را نیز توسعه دهد و در نهایت به هوش عاطفی بالایی دست یابد. هدف از تقویت هوش عاطفی، آگاهی از احساسات و تربیت آنها برای غلبه بر موانع زندگی است. هوش هیجانی عامل مهمی در ایجاد تغییرات اساسی در زندگی است. از آنجا که هوش هیجانی مجموعه ای از مهارتهاست که اغلب آنها از راه آموزش قابل یادگیری و تقویت هستند، تعجب نداردکه مدارس را به عنوان مکان اصلی پرورش و ارتقای هوش هیجانی درنظر بگیریم.
-
روانشناسی رابطه بین گروه خونی و شخصیت
به نظر می رسد که در طی اعصار به تدریج این حالات و عوامل مربوط به ساختمان درونی و فکری انسان در ژن های بدن ذخیره شده و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود.
بهترین راه درمان استرس در افراد این گروه استفاده از ورزش یوگا است.
در تاریخ پزشکی آمده است فرزندانی که به محض تولد از مادر خود جدا شده و به نقاط دوردستی برده شده اند ولی بعد از سی یا چهل سال این مادر و فرزند در کنار هم قرار گرفته اند،ملاحظه شده که بسیاری از صفات از مادر به فرزند منتقل شده و تعداد زیادی از خصایص مربوط به شخصیت مادر در فرزند خودنمایی می کرده است.یعنی محیط نتوانسته است این خصوصیات را در فرزند تغییر دهد. آنچه مسلم است گروه خونی، در ساخت شخصیت ما نقش بسیار مؤثری دارد و این مسئله برای دانشمندان و محققین روشن شده است.
● ویژگی های شخصیتی گروه خونی O
افراد این گروه دارای ژنی در بدن هستند که به آنها قدرت تحمل مصائب، اعتماد به نفس ، شهامت و خوشبینی می بخشد. افراد این گروه خود را باور دارند و به خود اهمیت فراوان می دهند. علت این امر آن است که گروه O قدیمی ترین گروه خونی افراد جهان است و اجداد این گروه به ورزش ، شکار ، حمله به حیوانات، و مقاومت در برابر مشکلات عادت داشته اند و این عادت به افراد بعدی این گروه منتقل شده است.
به هر حال افراد این گروه خونی، افرادی مصمم، کوشا، جدی، قاطع و پابرجا هستند و اگر تحقیق کنید خواهید دید که بسیاری از سیاستمداران فعلی جهان در گروه خونی O قرار دارند.
● ساختار شخصیتی گروه خونی A
از خواص مهم افرادگروه خونی A آن است که از خوردن سبزی لذت می برند و دارای دستگاه هاضمه بسیار ظریف می باشند. سیستم دفاعی آنان با جایی که در آن زندگی می کنند خوب همسانی پیدا می کند.در برابر حوادث روحی مثل استرس ها و ناراحتی های فکری با آرام کردن درون خود خوب مقاومت می نمایند و افرادی فعال و سازنده به شمار می روند.
افراد این گروه در معرض ابتلای به استرس ها قرار دارند و بهترین راه درمان استرس در افراد این گروه استفاده از ورزش یوگا است.به طور کلی ورزش های سبک برای افراد این گروه بسیار مفید است. احترام دیگران را رعایت می کنند و از خود خاطره خوبی در سایر افراد باقی می گذارند. نخستین افراد این گروه از بدو پیدایش انسان در کره زمین افرادی باهوش ، حساس و باشوق بودند و قادر بودند با حوادث محیط خود مبارزه کنند. این افراد می توانند در مواقع حساس به خوبی تصمیم بگیرند و خوب و صحیح عمل کنند.
همچنین آنها قادرند که در مواقع سخت، اضطراب و هیجان خود را به خوبی کنترل کنند. اما وقتی هیجان و ناراحتی آنها از حد فراتر رود این افراد منفجر می شوند افراد این گروه نمی توانند برای کارهایی که به مدیریت دقیق نیاز دارد نامزدهای مناسبی باشند در حالی که افراد گروه O دارای این صلاحیت می باشند.
● گروه خونی B
افرادگروه B در برابر برخورد با حوادث می توانند بلافاصله تغییر وضع داده و خود را با شرایط زمان و مکان هم آهنگ کنند؛ این سخن به آن معنا نیست که در فکر خود پابرجا نیستند بلکه منظور آن است که می توانند با هر تغییری هماهنگ شده و خود را از برخورد با مشکلات در امان نگه دارند.افراد گروه B قادرند در مقابل بسیاری از بیماری های شایع مقاومت و پایداری کنند.حتی اگر بیماری های قلبی و سرطانی هم بگیرند باز هم عمر بیشتری می توانند داشته باشند.
این افراد در مقابل بیماری ها مقاومت بیشتری نشان می دهند و کمتر از سایر گروه ها بیمار می شوند. کارهای روزمره را با نهایت دقت و نظم انجام می دهند. بهره وری از ورزش و خوردن غذای فراوان برایشان مفید است.شرایط زندگی برای این افراد راحت تر است. کمتر دچار برخوردهای ناراحت کننده می شوند؛ به خوبی می توانند نظرات دیگران را درک کنند.
۳۰ تا ۴۰ درصد از میلیونرها از گروه خونی B هستند. بسیاری از مدیران و اشخاص سطح بالا در جهان گروه خونی B دارند. افراد این گروه دارای تعادل چشمگیر و هماهنگی اعمال بدن هستند.
انرژی های مختلفی که در بدن آنها وجود دارد موافق و موازی هم می باشند و به همین جهت این افراد کمتر دچار بیماری می شوند.خواص گروه خونی B داشتن زندگی منظم و آرام است.
● گروه خونی AB
وجه مشخصه این گروه همراه شدن خواص و شخصیت های گروه A وB با هم است. قابلیت تغییر شرایط بدنی با تغییر یافتن عوامل خارجی را داشته، دستگاه هاضمه حساس و ضعیفی دارند. سیستم دفاعی آنها مقاومت کمی دارد و می توانند با استفاده از ورزش به استرس ها و ناراحتی های محیطی پاسخ دهند.خلاقیت در این افراد وجود دارد. آنها در همان مراحل اولیه استرس به آن جواب می دهند و آن را از سر می گذرانند. در افراد این گروه عشق به معنای واقعی وجود دارد.
این افراد ، مهربان خوش خلق، خلیق و آرام هستند. میل به نصیحت کردن و راهنمایی مردم در آنها زیاد است و بسیاری از آنها هر کاری از دست شان برمی آید برای کمک به دیگران انجام می دهند.سیستم دفاعی آنها ضعیف بوده و در برابر میکروب ها و ویروس ها از خود مقاومت زیادی بروز نمی دهند. افراد گروه AB به خاطر حسن نیت فراوان و خوش قلبی ، همیشه خیر و خوبی مردم را می خواهند و همه را به صلح و آرامش دعوت می کنند.بسیاری از درمانگرها و کسانی که روی انرژی درمانی کار می کنند دارای گروه خونی AB می باشند.
-
احساسات واگیر دارند؟!
واژه «احساس» در روان شناسی،بسته به اصل لاتین آن،معانی متفاوتی دارد.در زبان مصطلح از کلمه «احساس» در موقعیت ها و حالات مختلف برای بیان اهداف متفاوت استفاده می شود؛مثلا می گوییم: «احساس می کنم که او اصلا مرا درک نمی کند.» یا مثلا: «احساس بدی از حضور در آن موقعیت داشتم» یا مثلا: «زنان از مردان بااحساس ترند.» ...
این مثال ها حاکی از آن است که کلمه احساس در موقعیت های مختلف،بار معنایی متفاوتی دارد.برای آشنایی بیشتر با بحث «احساس» در حیطه روان شناسی،با دکتر حسین ابراهیمی مقدم، روانشناس،گفتگویی کرده ایم که می خوانید.
▪ آقای دکتر! در روان شناسی،کلمه «احساس» مترادف با چه واژه ای است و دقیقا چه معنایی دارد؟
ـ در کتاب های ترجمه شده از زبان انگلیسی معمولا «احساس» و «احساس کردن» را به جای لغاتی از قبیل «Sensation،sense،affect، think underestand » و امثال هم می گذارند که هر یک معنای فنی خاصی خودش را می دهد.احساس به معنی «sensation» عبارت است از کلیه فرآیندهایی که از طریق آن،یک گیرنده حسی (مثل بویایی) پیام را گرفته و از طریق تغییر و تحولات و انتقالات ویژه،آن را به سمت سیستم عصبی مرکزی(مثل مغز و نخاع) می فرستد. از این رو ۵ حس اصلی داریم که احتمالا می دانید که مهم ترین آنها حس بینایی است. احساس به معنای« effect» یا عاطفه نیز به کار می رود که در این حالت ما نسبت به چیزی یا کسی یا واژه و موقعیتی خاص حالت های ویژه ای داریم. مثلا نسبت به کسی که برای اولین بار ملاقات می کنیم حالاتی از قبیل خوشایندی و ناخوشایندی نشان می دهیم.احساس به این معنا می تواند مثبت یا منفی باشد که این بسته به موقعیتی است که فرد در آن قرار می گیرد.البته در روان شناسی خاطر نشان می کنیم که در یک فرد طبیعی عاطفه باید متناسب باشد؛مثلا اگر فرد در حال تماشای یک فیلم کمدی است،حالت خنده داشته و در هنگام شنیدن یک خبر ناخوشایند دیگر نخندد.یکی از ویژگی های بیماران روانی،داشتن عاطفه نامتناسب است.
▪ بعضی وقت ها می گویند که مثلا فلانی آدم بااحساسی است.این از نظر روان شناسی، معنای روشنی دارد؟
ـ اول باید این را بگویم که احساساتی بودن با احساسی بودن فرق دارد.معمولا در فرهنگ ما احساساتی بودن را نفی می کنیم و انتظار داریم که افراد تحت تاثیر تفکر،تعقل و قضاوت عاقلانه قرار بگیرند.در این مقوله افراد احساساتی را کسانی می دانیم که معمولا تحت تاثیر حالات هیجانی هستند،نه حالات عقلانی.ولی معمولا از افراد با احساس به عنوان کسانی یاد می شود که قادر به درک طرف مقابل بوده و می توانند حالات و ویژگی های دیگری را درک کنند.البته خیلی وقت ها هم می شنویم که باید احساسات خود را کنترل کنیم که معمولا در این مواقع یا صحبت از غرایز است یا هیجانات.
▪ از نظر روانی چه ضرورتی وجود داشت که ما دارای احساسات باشیم؟
ـ تکامل گرایان معتقدند که هم زمان با پیچیده تر شدن حیوانات،بچه های آنها برای بقا نیاز به مراقبت های طولانی تر پیدا می کردند.پیوند عاطفی مادر و فرزند، احتمال طرد کودک را تا زمانی که بتواند به تنهایی به بقا ادامه دهد، کاهش می دهد.همچنین مشاهدات دانشمندان نشان داده است که مغز حیوانات اولیه (خزندگان) فاقد اعصاب احساسی است.هنگام تولد،بچه مارمولک ها به طور غریزی بی حرکت می ماند تا به وسیله مادر خورده نشوند.برعکس،کودک انسان کنونی،با مغز پیچیده احساسی،به طور غریزی می تواند کارهایی انجام دهد تا مادر را از نظر وضعیت روحی یک عمر گرفتار خود کند.
▪ وضعیت روحی چه معنایی دارد؟
ـ وضعیت روحی به یک وضعیت احساسی طولانی مدت گفته می شود که به وسیله الگوی تغییرات بیوشیمیایی و هورمونی خاص می تواند شناسایی شود.در این حالت،شدت احساس تجربه شده بسیار ملایم تر است و گاهی اوقات ممکن است حتی از آن بی اطلاع باشیم. وضعیت روحی ممکن است چند ساعت یا چند روز به طول بینجامد.به یک وضعیت احساسی که بیش از چند هفته طول بکشد،معمولا اختلال روحی یا عاطفی گفته می شود (مانند زمانی که احساس غم ماندگار می شود و به بیماری افسردگی می انجامد).یکی از تفاوت های میان احساس و وضعیت روحی این است که وضعیت روحی الزاما با وقایع قابل شناسایی و شخص ارتباط ندارد.
وضعیت روحی معمولا به وسیله یک یا چند مورد زیر ایجاد می شود:
۱) تجارب عمیق احساسی که بروز داده نشده اند (مانند نادیده گرفته شدن یک شکست و گویی هیچ اتفاقی نیفتاده،و سپس «بی دلیل» احساس بدخلقی کردن)
۲) تعدادی تجارب احساسی پی در پی (مانند زدن چند تلفن بی نتیجه که به ناامیدی منجر شود یا ملاقات با چند انسان پرشور که باعث تقویت روحیه شود)
۳) تغییرات شیمیایی،به دلایلی مانند کم خوابی،قاعدگی،غذا نخوردن و...
یکی از مضرات وضعیت روحی نامناسب آن است که می تواند دیدها را نسبت به جهان،بدون آنکه حتی متوجه باشیم،تغییر بدهد.ما ناخودآگاه افراد و موقعیت هایی را انتخاب می کنیم که با وضعیت روحی و خلق و خوی ما جور هستند.
● خلق و خوی ما تحت تاثیر چه عواملی است؟
خلق و خوی ما تابعی است از عوامل زیر:
ـ توارث ژنتیکی (برای مثال،افسردگی در مردان یا خشونت در زنان ممکن است سابقه خانوادگی داشته باشد)
ـ ساختار فیزیکی هورمونی مغز (برای مثال،مردی که قسمت خاصی از مغزش آسیب دیده و یا هورمون تستوسترون بیش از اندازه دارد،آتشین مزاج می شود.)
ـ تجارب زندگی (برای مثال،کسی که در کودکی با یاس های بسیار روبه رو شده است،ممکن است آدم بدبینی شود)
▪ آیا ممکن است احساسی در ما وجود داشته باشد که از آن آگاه نباشیم؟
ـ بله.زندگی احساسی ما تحت تاثیر ذهن ناخودآگاه ما قرار دارد.تغییرات فیزیکی ناشی از یک احساس، قبل از آنکه مراکز فکری آن را ثبت کنند،ایجاد می شوند و ممکن است ساعت ها تا سال ها به صورت یک حالت روحی پنهان در بخش ناخودآگاه ذهن باقی بمانند.ممکن است ما نتوانیم این حالت را در خود تشخیص دهیم اما روان شناس آماتور درون هریک از ما معمولا می تواند آن را در دیگران تشخیص دهد.روزی فوتبالیستی را روان درمانی می کردم.در یکی از جلسات گفت: «تازه حالا می فهمم که خشم من در طی سال ها در درونم انباشته شده است». پرسش این است: حالا که او از خشم خودآگاه شده است،آیا مسوولیت آن را قبول خواهد کرد و یاد می گیرد که چگونه به صورت صحیح آن را ابراز کند؟
▪ راست است که می گویند احساسات واگیر دارند؟
ـ قطعا شما هم شنیده اید که «افسرده دل افسرده کند انجمنی را» با این حساب می توان گفت که اصطلاحا احساسات واگیر دارند مگر آنکه فرد آگاهانه تلاش کند که «آلوده» نشود.
● حرف آخر؟
باید احساسات خود را به طور منطقی و درست و جامعه پسند مطرح کنیم.مثلا کسی که خشم دارد، بهتر است با ورزش کردن،لگد زدن به توپ و یا شنا خود را تخلیه کند و نه اینکه با داد و دعوا و کتک کاری هم وجهه خود را در اجتماع مخدوش کند و هم احساسات منفی جدید را برای خود تولید کند.نباید فراموش کنیم که ما انسان ها هیجان های مختلفی داریم. طی سال های عمر خود باید بیاموزیم که برخی از این هیجان ها را مثبت تلقی کنیم و برخی از ناپسند بشماریم،یا برخی را به راحتی ابراز کنیم اما خود را از ابراز برخی دیگر بازداریم.کسانی که از اعتماد به نفس خوبی برخوردارند توانایی کنترل احساسات خویش را دارند.آنها بدون احساس گناه و حسرت،با تمامی هیجان های خود مواجه می شوند.خود را سر زنده نگه می دارند و به تناسب زمان ها و مکان های مختلف،احساس مناسبی را ابراز می کنند و وضعیت روحی و احساسی دیگران را درک می کنند.
-
وقتی ترس بچه ها بزرگ می شود!
اگر به روزهای شیرین و عروسکی کودکیتان برگردید، حتما به خاطر می آورید که آن روزها شما را از چه می ترساندند: <لولو>، <بچه دزد>، <کیسه به دوش>، <هیولا>، <یه سر و دو گوش>، <نمکی....>
در ذهن بسیاری از کودکان این شخصیت های غیرواقعی جان می گیرند و می شوند دلیلی برای ترس کودکان. در کنار همه اینها، بازی های کامپیوتری خشن، فیلم های ترسناک، هیولاها و موجودات عجیب و غریب کارتون های جدید، دلیلی دیگر برای ترس کودکان این دوره و زمانه است.
کارتون های قدیمی پر بود از حیوانات مهربان جنگل، موسیقی، دوستی و مهربانی. اما این روزها شرکت های کارتون سازی و سازندگان بازی های رایانه ای، برای نوآوری و در دست گرفتن بازار فروش به خلق موجودات عجیب و غریبی روی آورده اند که دارای قدرت هایی فراتر از موجودات عادی هستند. موجوداتی که یک چشم بزرگ دارند، صدها دست و پا دارند، هیبت هایی بزرگ و پرمو دارند و صداهای مهیب از خود در می آورند، برروی ذهن و روان کودکان اثرات نامطلوبی به جا گذاشته و موجب ترس و دلهره گاه و بیگاه کودکان می شوند. ترس کودکان از شخصیت های کارتونی، فیلم و بازی رایانه ای چگونه به وجود می آید و چگونه می توان به کودکان کمک کرد تا از این ترس ها گذر کنند؟ نتایج یک تحقیق که برروی بیش از ۲هزار دانش آموز کلاس دوم تا هشتم در <اوهایو> انجام شد، نشان داد که هر چه بر تعداد ساعات تماشای تلویزیون در شبانه روز افزوده شود، بروز علایم ناراحتی روانی از قبیل عصبانیت، ترس و استرس در کودکان افزایش خواهد یافت. نتایج یک تحقیق دیگر برروی ۵۰۰ کودک کودکستانی نیز نشان دارد؛ افراط در تماشای تلویزیون و داشتن تلویزیون در اتاق خواب، موجب اختلال در خواب کودکان می شود. تقریبا ۹۰درصد از والدین این کودکان تاکید داشتند که کودکشان حداقل یکبار در هفته دچار کابوس می شود. جالب است بدانید نتایج یک پژوهش نشان داده است، ۶۲ درصد والدین کودکان ۲تا ۷ساله گفته اند که کودکان آنها از چیزی در یک برنامه تلویزیونی، فیلم یا کارتون، می ترسند.
تحقیقاتی شبیه به این و بسیاری از گزارش های دیگر نشان می دهند، بسیاری از افراد، منشا ترس بلند مدت خود از حیوانات خاص مانند سگ ها، گربه ها و حشرات را تماشای تصاویر کارتونی نظیر <آلیس در سرزمین عجایب> و <دیو و دلبر> یا تماشای فیلم های ترسناک در دوران کودکی شان دانسته اند.
پدران و مادران باید به این نکته توجه کنند که اثرات این تصاویر، به فکر و مغز ختم نمی شود، بلکه اختلال خواب به دلیل این ترس های واهی، کودکان را به سمت بیماری های جسمی و اختلال در انجام تکالیف مدرسه سوق می دهد.
● ترس بچه ها، واقعی یا مجازی؟
هر چه سن کودک بالاتر می رود، اهمیت ظاهر تصاویر کمتر می شود. کودکان پیش دبستانی از چیزهایی که ظاهر ترسناک دارند ولی واقعا بی ضرر هستند (مانند ET، موجود فرازمینی مهربان ولی با ظاهری عجیب و غریب) بیشتر از چیزهایی که جذاب به نظر می رسند ولی واقعا خطرناکند ، می ترسند.
برای کودکان بزرگتر که به دبستان می روند و ۶ تا ۱۱ ساله هستند، ظاهر نسبت به رفتار یا خطرناک بودن شخصیت آن، اهمیت کمتری دارد. کودکان وقتی بالغ می شوند، از واقعیت ها بیشتر ناراحت می شوند و نسبت به خطرات غیرواقعی به تصویر کشیده شده در فیلم ها، کمتر حساسیت نشان می دهند. کودکان در سال های آغاز دوره راهنمایی بیشتر از صحنه های جنایت و خونریزی در فیلم ها و رسانه ها، دچار هراس و استرس می شوند.
● خوب و بدکارتون ها
گرچه هنوز هم برخی پژوهشگران و کارشناسان عقیده دارند، رفتارهای خشونت آمیز کارتون ها و شخصیت های ترسناک آنها، به دلیل کمدی بودن و غیرواقعی بودن، فقط موجب سرگرمی کودکان شده و هیچ اثر مخربی برروی ذهن و فکر کودک به جا نمی گذارند، ولی نتایج مطالعات و تحقیقات گسترده دیگر، عکس این مطلب را ثابت می کنند. یکی ازنخستین مطالعاتی که در این زمینه انجام شد، بررسی ۲۴ کودک بود که ۱۲ نفر از آنها کسانی بودند که بخش های خشونت آمیز کارتون <وودی وودپگر> را می دیدند و به آن علاقه مند بودند و مابقی افرادی بودند که روز خود را با دیدن کارتون <مرغ قرمز>، کارتونی که اصلا صحنه خشونت آمیز ندارد، می گذراندند. پس از اتمام مشاهده کارتون، کودکان به اتاقی هدایت شدند تا چندین ساعت با یکدیگر تنها باشند و بازی کنند.
نتایج مشاهده پژوهشگران نشان داد کودکانی که کارتون <وودی> را می دیدند بیش از گروه دیگر تمایل به ضربه زدن به دیگران، جنگ و گریز و خراب کردن اسباب بازی ها داشتند و این ناشی از همان تاثیر نامرئی کارتون ها و فیلم ها بر فکر و رفتار کودکان است.
● نترس، عزیزم!
همه کودکان در زندگی خود با حوادث واتفاقات ترسناک مواجه می شوند، از صحنه های خشن فیلم ها گرفته تا موجودات غیرواقعی که والدین برای ترساندن کودکانشان از آنها نام می برند. بسیاری از پدران و مادران تمام تلاششان را می کنند تا کودکشان را از شرایط هراس آور، دور نگه دارند ولی محافظت از کودکان در برابر این احساسات به صورت ۱۰۰درصد امکان پذیر نیست، به خصوص تصاویری که از رسانه ها پخش می شود و کودک هرروز با آنها در تماس است. والدین باید توجه کنند، ترس های کودکان با هم متفاوت است.
یک کودک ۲ ساله ممکن است از صدای مهیب رعد و برق، کامیون و قطار فیلم ها دچار هراس شود ولی یک کودک ۴ ساله از هیولای کارتونی که زیر تخت و یا داخل کمد لباسش پنهان شده می هراسد. بنابراین به عنوان نخستین قدم باید عوامل مختلف هراس و ترس کودکان شناسایی شوند.
والدین باید بپذیرند، ترس بخشی از زندگی کودک است و می توان با صبر و ملایمت به کودک کمک کرد تا از این تنش ها و اضطراب ها گذر کند. شاید در ذهن شما، شخصیت های کارتون ها و فیلم ها، دروغین و غیرواقعی باشند ولی در ذهن کودک کاملا زنده و واقعی هستند و درصورتی که هراسی از آنها داشته باشند نیز این ترس کاملا واقعی و ملموس است. اگر والدین با کودک خود همدلی کنند و در شرایطی که ترس بر او غلبه کرده است، در کنارش باشند، کودک می فهمد که هر قدر هم ناراحت و آشفته باشد، دو پشتیبان قدرتمند در کنار او هستند که علاوه بر حمایت، او را درک می کنند.
● ۷ فرمان برای عبور از ترس
۱) تحقیر و تمسخر ممنوع
به خاطر داشته باشید، نباید به کودکان به خاطر ترسشان خندید و یا آنها را تحقیر کرد. این ترس ممکن است از هیولای فیلم کارتونی که داخل کمد پنهان می شود تا هراس از آسیب موجودات فضایی باشد. شما هرگز نباید با گفتن جملاتی مانند <تو چقدر ترسویی> یا <مگر هیولا هم ترس دارد؟> کودک را مورد قضاوت و داوری قرار دهید. چرا که همه این شخصیت ها در ذهن کودک، زنده و واقعی هستند.
۲) بگذارید حرف بزند
به کودکان فرصت دهید درباره آنچه از آن می ترسند با شما صحبت کنند. صحبت کردن از شخصیت های ترسناک به کودک این امکان را می دهد که با ترس خود روبه رو شود و از آن گذر کند. به جای اینکه بپرسید <چرا می ترسی؟> با همدلی و مهربانی به حرف های کودک گوش دهید.
۳) حرفش را تصدیق کنید
سعی کنید با صمیمت، احساسات آنها را درباره موضوع ترسشان مورد تایید قرار دهید. گفتن جملاتی مانند <بله عزیزم، می دانم که تو از این موضوع می ترسی> و یا اینکه<>می دانم برای این از تنها خوابیدن می ترسی که مبادا موجودات فضایی تو را با خود ببرند> به شما کمک خواهد کرد که به فرزندتان اطمینان و آرامش خاطر دهید.
۴) حالا واقعیت را بگویید
به کودکتان کمک کنید به تدریج با واقعیت روبه رو شود و بر شرایط پیرامون خود و احساساتش تسلط و کنترل پیدا کند، چون اگر این شرایط ادامه پیدا کند ممکن است این ترس در وجود کودک تثبیت شود و در آینده دردسرساز شود.
۵) صفت های بد ممنوع
هیچ گاه کودک را به خاطر ترسش، در بین دوستان و آشنایان، <بزدل> و <ترسو> خطاب نکنید. مطمئن باشید اینکار نه تنها ترس را از او دور نخواهد کرد بلکه اعتماد به نفس او را هم تهدید خواهد کرد. کودک برای مقابله با ترس های خود به اعتماد نفس و حمایت و محافظت اطرافیان و به ویژه پدر و مادرش نیاز دارد.
۶) خط قرمز تعیین کنید
اگر می دانید کودک شما ازکدام شخصیت فیلم و کارتون می ترسد و یا کدام نوع فیلم او را می ترساند، طوری برنامه ریزی کنید که او این برنامه ها را نبیند. شما حتی می توانید این فیلم ها و کارتون ها را قبلا به تنهایی نگاه کنید و بعدا در صورتی که مطمئن شدید، صحنه وحشتناکی ندارد، به کودک اجازه دیدن آن را بدهید. به عنوان مثال اگر کودک شما از جن و روح می ترسد، به او اجازه ندهید فیلم هایی را که این پدیده ها جزء شخصیت های آن هستند، تماشا کند.
۷) برایش قصه بگویید
قصه ها و کتاب های داستانی که مخصوص کودکان است، پر از شخصیت های دوست داشتنی و محبوب کودکان است که با شخصیت های بد و پلید با شجاعت می جنگند و مبارزه می کنند و در نهایت پیروز می شوند.
در داستان <جک و ساقه لوبیا> که داستان مبارزه یک کودک با یک غول است و یا در <سفید برفی> که موجوداتی دوست داشتنی با جادوگر سیاهپوش، با شجاعت روبه رو می شوند و در نهایت پیروز می شوند، کودک خود را در جایگاه شخصیت محبوب داستان قرار می دهد و با شجاعت و اعتماد به نفس در مقابل شخصیت بد و ترسناک قرار می گیرد و از ترسش گذر می کند. در حقیقت شجاعت قهرمان داستان به کودک می آموزد که شجاع و قهرمان باشد.
-
۵ روش عاشق کردن دیگران
برخـی افراد ممکن است با خواندن این مقاله پیشنهادات من را غیر اخلاقی و غیر منـصـفانـه تلقی کنـنـد.
بـه بـازی گرفتن احساسات دیگران کار نـا پـسـندی است بـخـصوص کسانی که بسیار دوستتان دارند. خیلی خوب میشد هر کسـی را کـه خـواهان او بـودیـد سـهـل و آسـان بـه دست میاوردید بدون آنکه نیاز به نقش بازی کردن داشته باشید. اما متاسفانه دنیای واقعی همیشه اینگونه عمل نـمـیکند. بعضی وقتها شما به امید بدست آوردن فرد مورد علاقه تان ماهها خود را به آب و آتش میزنید به عشق او زنـدگی میکنـید و حسرت داشتنش را میکشید و عاقبت بدون ثمر و نتـیجـه ناکام می مانید. و آنـجاسـت کـه راهـکـارهـای ذیل ناگهان همچون موهبتی آسمـانـی جـلـوه گـر خـواهند شد.
البته توصیه های من سحر و جادو نبوده و آنگونه نیز نمیـبـاشـدکه شخصی را برغم خواست و میل باطنی و با بکارگیری این تکنیکها وادار بـه آن کند که دلباخته و عاشق شما گردد. کاری که این تکنـیـکها انجام می دهند شـانـس و اقـبـال را بمقدار زیادی به سود شما افزایش می دهند. آیا این کار شرورانه و نادرست است؟ من اینطور فکر نمیکنم بنابراین به مطالعه خود ادامه دهید.
۱) زیاد معاشرت کنید... اما غیر قابل دسترس باشید
هـر چه بیشتر با شخصی ارتباط داشته باشید آن شخص بیشتر شما را دوست خواهد داشت. این را دیوید لیدمن متخصص رفتار انسانها بیان می کند. در واقع حق با اوسـت. چندین مطالعه دیگر نشان داده کـه در مـعـرض قـرار گـرفـتن مکرر با هر محرک خاص ما را نسبت به آن محرک علاقه مند تر می گرداند. (تنها زمانی این نظریه صدق نمی کنـد کـه واکنش اولیه ما به آن محرک منفی باشد). بنابراین در ابتدای آشنایی از آنکه کناره گیـر، گریزان و غیر قابل دسترس باشید، پرهیز کنید. در عوض به دنبـال بهانه های فراوان برای آنکه وقت خود را با وی بگذرانید باشید.
اکنون حواستان را کاملا جمع کنید چون این مرحله زیرکانه بوده و احتیاج به مهارت دارد. درست زمانی که مطمئن شدید که او را مجذوب خود کرده و محبوب گشته اید به تدریج معاشرت خود را کاهش داده و کمتر در دسترس قرار گیرید و این کـار را تـا زمانی کـه وی دیگر شما را دیگر ملاقات نکرده و نبینـد ادامه دهید. شـما هم اکنون "قانون کمـیابی" را بطور مؤثر بکار گماردید.
همه ما واقف هستیم که:
مردم خـواهـان چیزهایی هستـند که نمیتوانند داشته باشند. و همیشه در دسترس بودن شـما سبب کاهـش ارزش و شـان شما می گردد. برای مثال هـرگـاه پـایتان را از در خانه بیرون بگذارید و با توده عظیمی از الماس بروی زمین روبرو گردید، کم کم برایتان عادی شده و دیگر آنها را بچشم سنگهای گرانبها و ارزشمند نخواهید نگریست. این قانون کمیابی است که سبب میشـود بـیشتر طالب آنها گردید. با آنان باشید و سپس کمیاب گردید و مشاهده خواهید کرد محبوب تر می شوید. ما مرتبا در مورد مسایلی چون شور و اشتیاق، جـاذبـه جـنـسـی و عـشـق صحبت به میان میاوریم اما به "شباهت ها" اشاره ای نمیکنیم .
بـایـد آگـاه باشیم افراد با خصوصیات متضاد در بلـنـد مـدت جـذب یـکدیـگر نـمی شوند. ما همواره در جستجوی شباهتها میان خود و شریک زندگیمان می بـاشیم. اغـلب ما بـا گـشـتـن و مـعـاشرت با دوستانی که مورد علاقه امان نمی باشند ترس داریـم پس چـرا با مـعشـوق خود چنین کنیم؟ علاقمند بودن و دوست داشتن کسی بسیار مهم تر از آن است که ما عاشق آن فرد باشیم. تنـها شباهت های اخلاقی و شخصیتی ما نیست که حائز اهمیت میباشد. هرگاه شما با فردی کـه از لـحاظ ظاهـر شبـیـه شـما باشد آشنا گردید، احتمال آنکه وی شیفته و دلباخته شما گردد ۴ برابر بیشتر میباشد.
۲) کار دلپسندی برایش انجام ندهید.... بـگذاریـد او برایتان کارهای دلپسندی انجام دهد
هرگاه شما کار پـسـنـدیـده ای بـرای شـخـصی انجام دهید، از دو جهت احساس خوبی خواهید داشت: احـساس خـوشـنودی از خـودتان و صمیمیت با فردی که شما اندکی با عملتان لوسش کرده اید. ما معمولا بمنظور توجیه زحمات و یا هزینه هایی که صرف فرد مورد نظر کرده ایم در شایستگی و استحقاق وی مبالغه وخیالپردازی میکنیم. سـرانجام آنکه:ما آن فرد را بیشتر دوست خواهیم داشت.هرگاه شخصی برای ما کار پسندیده ای انجام میدهد، خوشنود میگردیم. اما در کنار آن احساسات ناخوشایند دیگری نیز تظاهر خواهند کرد. گاه غرق در هیجانات میشویم. در تـنگنا قرار می گیریم که مانند همان فرد بامعرفت که آن لطف را در حق شما کرده عمل نماییم یعنی آنکه لطفش را جبران کنیم. و حتی زمانیکه آن عمـل نـیک از سوی شخصی صورت می گـیـرد کـه شـما علاقه وافری به وی داشته اما نسبت به احساسش نسبت به خودتان مردد هستید، مسئله بسیار بغرنج تر میگردد. متوجه منظورم می شـوید؟ هنگامی که ما شیفته و شیدای شخصی می شویم، ناگزیریم برای او کارهای لطف آمیزی انجام دهیم.اما بهتر آنست اجازه دهید او شما را لوس کند.
۳) به او نگاه کنید...
زیـک روبیـن روانـشـنـاس دانشگاه هاروارد مطالعه ای را صورت داد تا دریابد آیا قادر است عشق را بطور علمی توسط ضبط مدت زمانی که دو عاشق بیکدیگر چشم دوختـه انـد، مورد اندازه گیری قرار دهد.
وی دریافت که دو فردی که عمیقا عاشق یکدیگر می بـاشند ۷۵ درصد از زمانی را که گفتگو می کنند، به همدیگر نگاه می کنند. و هـنـگـامی که فرد ناخوانده ای به میان صحبتشان وارد میگردد آهسته تر روی از یکدیگر برمی گـردانـنـد. در گـفـتـگوهـای معمولی افراد ۳۰ تا ۶۰ درصد از وقت را به نگاه کردن به یـکدیـگر اخـتـصـاص می دهند.
اهمیت مقیاس روبین واضح میباشد:
احتمال آنکه بگوییم دو فرد تا چه میزان عاشـق و دلبـاخته یـکدیـگر هستند را می تـوان بـا انـدازه گیـری مـدت زمـانـی کـه آن دو عاشقانه به یکدیگر زل می زنند تخمین زد.
برخـی روانـکاوان از آن در حین مشاوره برای آنکه دریابند تا چه اندازه زوجین به یکدیگر علاقه و عشق دارند سود می برند. هـمچنین این موضوع اطلاعات سودمند زیادی را بـرای آنـکه بـخواهید شخصی دلباخته شما گردد در اختیارتان قرار میدهد. اینگونه که: هرگاه به شخصی که دوسـتـش می دارید در حین گفتگو ۷۵ درصد از زمان به وی نگاه کنید. با این کار مغز آن فرد را فریب میـدهید. مـغز آن شخص آخرین باری که فردی تا این اندازه به او نـگـاه کـرده را بـخاطر آورده و تـحلـیـلش از این نگاه طولانی، وجود عشق و علاقه خواهد بود. در نتیجه این طـور مـی انـدیـشد که عاشق شما است و مغزش شروع به ترشح فنیل اتیلامین (PEA) می کند. ایـن مـاده از خانواده آمفی تامین ها میباشند که توسط سیستم عصبی ترشح میگردد.هنگامی که ما عاشق میشویم PEA همان عاملی است که سبب تعریق کف دستان، احساس دل آشوبی، و افزایش ضربان قلب میشود.هر چه شخصی که شما خواهانش میباشد PEA بیشتری بدرون جریان خونش جاری گردد احتمال آنکه او دلـبـاخـتـه شـمـا گـردد افـزایـش میـیابد. زمانی که شما نمی توانید صادقانه فردی فرد بی رغبـتـی را وابسته خود کنید، بکارگیری این تکنیک تولید PEA را کاملا میسر خواهد نمود. امتحان کنید.مطمئن هستم از نتیجه کار خود شگفت زده خواهید شد. زمـانـی کـه بـا شخصی هستید به وی حس عاشق بودن را القا کنید و اینکه او سـرانـجـام بـاورش شـود که عاشق شما است، زیاد بطول نخواهد انجامید.
۴) روی برنگردانید...
دیـگر یـافته های تعیین کننده در تحقیقات روبین: اگر فردی بـه زن و شوهری که در حـال گفتگو هستند، ملحق گردد، مدت زمان زیادی طول می کـشـد تـا نگاه آن زوج از یکدیگر منحرف شده و به نفر سوم برگردانده شود. باز هرگاه این عمل را با شـخصـی کـه هنوز دلباخته شما نگشته بکار بندید، به او طوری القا میکنید کـه گویی دلبـاخته شماست و باعث سرازیر گشتن مقدار بـیـشـتـری PEA داخـل جریان خونش می شـوید. لئیل لونـز، مـتخصص روابط انسانها، این تکنیک را "چشمان آب نباتی" نـام نـهـاده. چشمانتان را به چشمان فردی که دوستش می دارید قفل نموده و ثابت در همان حالت نگه دارید. حتی زمانی که او صحبتـش پـایـان یـافـت و یا آنکه شخص دیـگـری به شما مـلـحـق شد، روی برنگردانید. وقتی سرانجام خـواسـتـیـد چشمانتان را از چشمانش برگردانید (پس از ۴ ۳ ثانیه) آن کار را با بی میلی و آهستگی انجام دهید دقیقا مانند آنکه توسط یک آب نبات به یکدیگر چسبیده اید. شاید این تکنیک زیاد سودمند به نظر نرسد ولی باور کنید هرگاه بطور صحیح صورت گیرد از تعجب نفس شما را بند خواهد آورد. اگرآنقدر کمرو و خجالتی می باشید که قادر نیستید مستقیما به چشمها خیره شـویـد از تکنیک آب نـبـات صـرف نظر کرده و از این روش استفاده نمایید.بفردی که وارد گفتگوی شما شده روی برگردانده اما به محض آنکه سخنان آن فرد پایان یافت، بـه سرعت چشمانتان را به سمت شخص مورد علاقه خود بازگردانید. این یک حرکت بررسی کنـنده است. شما میـخواهید واکنش وی را از آنچه گوینده بیان داشته مورد بررسی قرار داده و بـه وی تفهیم کنید که بیش از آن فرد به او علاقه مند هستید.
۵) از علم مردمک سنجی کمک بگیرید...
ما هـمگی با حالت چشمها پیش از خواب آشنا هستیم وقتی بـه آنها مینگریم نگاهـی خمارآلود است. شما تنها به یک چیز برای ایجاد حالت چشمان پیش از خواب نیاز دارید: مردمک های بزرگ و متسع. بر طبق علم مردمک سنجی این عاملی اسـت کـه هـمه ما به آن پاسخ می دهیـم. شـما قادر نیستید مردمک چشم خود را آگاهانه کنترل کنید (به همین خاطر است که می گویند چشمها هیچگاه دروغ نمیگویند). اما شما میتوانـیـد با ایجاد شرایط مناسب حالت مردمک منبسط را پدید آورده و به نتیجه دلخواه بـرسید. ابتدا نور را کاهش دهید. هـرگاه میـزان روشـنـایـی و نـور مـحیـط کاهـش یابد مردمک چشمها متسع میگردند.
به همین خاطر است که استفاده از نور شمع و یا کلیدهای کاهنده نور چراغها در رستورانهای رمانتیک ضروری میباشد. تنها با ملایم کردن و کاهش نور نیست که چهره ما جذاب تر بنظر میرسند، مردمکهای منبسط نیز سودمند هستند.
دانشمندان ۲ تصویر از یک زن را به مردان نشان دادند. هر دو تصویر یکسان و مشابه بود یکی از دو تصویر طوری دستکاری شده بود که مـردمک چشـمـها بـزرگـتـر بـنـظر بـرسنـد. زمانی که تصویر دستکاری شده را نشان مردان دادند، آنهـا زن را در تـصـویـر دسـتـکاری شده، ۲ برابر جذابتر از تصویر واقـعـیـش تـشـخیـص دادنـد. بـروی چهره مردان نیز آزمایش مـشـابـهـی صـورت گـرفـت و بـه زنـان نـشـان داده شـد و نـتایج مشابهی حاصل گشت.
همچنین هنگامی که ما به چیزی علاقه داریم و دوستش می داریم می نگریم، مـردمک چشمانمان باز بزرگتر و متسع می شوند. این را نیز می تـوان تـوسـط تـصـاویـر به اثبات رساند. این بار پژوهشگران تصویر یک زن زیبا را میـان تـعداد زیـادی از تـصـاویر معمولی و پیش پا افتاده قرار دادند سپس تغییر اندازه مـردمـک چـشمهای مردان حین مشاهده آن تصاویر را مورد بررسی قرار دادند. بدون اسـتـثـنـا مـردمـک چـشـمهـای مردان بروی تصویر مورد نظر منبسط می گشت. این یعنی که هرگـاه شـمـا شـدیدا مجذوب شخصی شده باشید باید تا حالا مردمک چشمانتان مانند حفره های سیاه متسع و بزرگ شده باشد!
-
طعم تلخ زندگی بدون استقلال
بیماران مبتلا به اختلال شخصیت وابسته، نیازهای خود را تحت الشعاع نیازهای سرگردان قرار می دهند، مسئولیت های مهم زندگی خود را به گردن دیگران می اندازند، به خود مطمئن نیستند و اگر جز برای مدت کوتاه تنها بمانند احساس نگرانی و ناراحتی می کنند. اینها بخشی از گفتگوی ما با دکتر محمد مهدی قاسمی، روان پزشک بود که درباره اختلال شخصیت وابسته بود. اگر شما هم تمایل دارید با این افراد آشنا شوید با ما همراه شوید.
▪ اختلال شخصیت وابسته در آقایان بیشتر است یا خانمها؟
ـ اختلال شخصیت وابسته در خانم ها شایع تر از مردان است. تقریبا ۵/۲ درصد از تمام اختلالات شخصیت در این مقوله جای می گیرد. این اختلال در بچه های کوچک خانواده شایع تر از بچه های بزرگ است. افرادی هم که در کودکی بیماری مزمنی داشته اند ممکن است بیش از بقیه مستعد این اختلال باشند.
▪ رفتار این افراد را چگونه تحلیل می کنید؟
ـ مشخصه اختلال شخصیت وابسته، رفتاری حاکی از وابستگی و سلطه پذیری به صورت الگویی نافذ و و فراگیر است. افراد مبتلا به این اختلال از تصمیم گیری ها عاجزند مگر آنکه با دیگران به مقدار بسیار زیادی مشورت کرده باشند. آنها از موقعیتهای مسئولیت آور پرهیز می کنند و اگر از آنها خواسته شود که نقش مدیر را در جایی به عهده بگیرند، مضطرب می شوند و ترجیح می دهند تحت سلطه باشند. پافشاری درانجام تکالیفی را که مربوط به خودشان است دشوار می یابند اما اگر قرار باشد آن تکلیف را برای کس دیگری انجام دهند مداومت در آنها کاری برایشان ندارد. این گونه بیماران دوست ندارند تنها باشند و دلشان می خواهد کسی را پیدا کنند که بتوانند تابه او وابسته شوند، همین نیاز آنها به دلبستگی فرد دیگری است که روابط آنها را خدشه دار ساخته است.
▪ اگر بخواهیم درباره مهم ترین خصیصه های این افراد صحبت کنیم به چه نکاتی می توان اشاره کرد؟
ـ مهمترین خصیصه " اختلال شخصیت وابسته" نداشتن اطمینان به خود، وابستگی کامل به دیگران، رفتار تسلیم جویانه، کمرویی، تردید و پرهیز از پذیرش مسئولیت است. نیاز بیش از حد شخصیت وابسته برای تحت حمایت و مراقبت قرار گیرد، سبب می شود تسلط دیگران و اجحاف و بدرفتاری آنها را بپذیرد. ترس این افراد از جدایی موجب می شود رفتاری تسلیم جویانه و حقارت آمیز در برابر دیگران در پیش گیرند. فرد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته، خود را بدون کمک دیگران کاملا بی پناه و ناتوان می پندارد در نتیجه می کوشد که با رفتارهای حقیرانه و چاپلوسانه حمایت و مراقبت دیگران را کسب کند.
▪ این رفتارها از چه زمانی بروز می کند؟
ـ این رفتارها از اوان جوانی بروز می کند و در زمینه های گوناگون نمود یابد. شخصیت وابسته در تصمیم گیری های معمولی روزانه هم دچار مشکل است. این افراد هیچ گاه کاری را به طور انفرادی شروع نمی کنند و منتظر می مانند دیگران آغازگر باشند و حتی درباره مسایل کاملا شخصی از دیگران میخواهند برایشان تصمیم بگیرند و مسئولیت را برعهده آنان می گذارند بنابراین دیگران برای این افراد تعیین می کنند که آنان چه کاری را انجام دهند یا چه کاری نباید انجام دهند
▪ با این توضیحات "نه گفتن" برای افراد با شخصیت وابسته نیز خیلی دشوار است؟
ـ این افرادبه دلیل اینکه می ترسند حمایت یا تاثیر دیگران را از دست بدهند قادر به گفتن "نه" نیستند و نمی توانند مخالفت خود را با دیگران بیان کنند. این افراد می ترسند کاری را به تنهایی انجام دهند و برای خرید، رفتن به مطب پزشک، رفتن به مدرسه فرزند باید دیگری آنها را همراهی کند. چنین افرادی جرات و جسارت ندارند یا به خود حق نمی دهند نسبت به دیگران به ویژه افرادی که مورد اتکایشان هستند خشمگین شوند زیرا همواره می ترسند حمایت و اتکای این افراد را از دست دهند، در نتیجه مورد ظلم و بدرفتاری از سوی دیگران قرار می گیرند و در حالی که ناراحتند اما خود خوری می کنند و لام تا کام حرف نمی زنند.
▪ رفتار افراد وابسته در جمع چگونه است؟
ـ هنگامی که در جمع، موضوعی مطرح می شود که این افراد اطلاعات خوبی از آن دارند، کلامی نمی گویند و منتظر می مانند تا دیگری اظهار نظر کند زیرا به عنوان یک اصل پذیرفته اند که دیگران در هر مورد بهتر، واردتر و مطلع تر از آنها هستند. در واقع این افراد اعتقاد پیدا کرده اند که برای آغاز، ادامه یا پایان هر کاری محتاج کمک دیگران هستند. چه این کار رسیدگی به کودک شان باشد یا تهیه گزارش برای رییس اداره. آنان این گونه باور دارند که از کارکرد مستقل ناتوان هستند و خود را به صورت افرادی ناجور و نیازمند به یاری همیشگی دیگران می پندارند و در عین حال احتمال دارد که اگر به این افراد اطمینان دهیم فرد دیگری کارشان را سرپرستی یا تایید می کند به خوبی از عهده انجام کار برآیند.
▪ بنابراین افراد وابسته هیچ گاه به موفقیتی در زندگی شان دست نمی یابند.
ـ دقیقا همین طور است. زیرا این افراد تصور می کنند که هر پیشرفت یا موفقیتی موجب طرد شدن آنان از سوی دیگران می شود. افراد با اختلال شخصیت وابسته برای حل مشکل خود همیشه به دیگران اتکا دارند و در نتیجه مهارت هایی را که لازمه یک زندگی مستقل است، نمی آموزندو به این ترتیب سبب تداوم وابستگی خود می شوند.
▪ روابط و تعاملات افراد وابسته با دیگران چگونه است؟
ـ فرد وابسته می خواهد روابط خود با دیگران را به هر قیمتی حفظ کند. بنابراین ناچار به تحمل انواع حقارت ها می شود و پیوند های او با دیگران نا متعادل و مخدوش است. آنان بی آنکه هدف والایی داشته باشند تنها به منظور حفظ رابطه وابسته خود با دیگری ممکن است دست به فداکاری هایی بزنند و بدرفتاری های لفظی و جسمی را تحمل کنند. اگر تنها بمانند، به علت ترس های شدید و غیر واقعی در مورد ناتوانی از مراقبت خود، احساس ناراحتی و درماندگی می کنند. در برخی موارد خود را تنها به این دلیل که تنها نمانند وابسته می کنند، در حالی که از بودن با دیگران هیچ لذتی نمی برند. هنگامی که رابطه نزدیک آنان با دیگران به پایان برسد، برای نمونه در اثر مرگ آن فرد یا قطع رابطه از سوی افراد، شخصیت های وابسته به سرعت و بی درنگ در جستجوی رابطه با دیگری برمی آیند تا مراقبت و حمایتی که نیاز دارند فراهم شود.
▪ افراد وابسته معتقدند که بدون حمایت دیگران قادر به زندگی نیستند، این باورها چه تبعاتی در پی دارند؟
ـ این تلقی و تفکر موجب می شود افراد وابسته بدون بررسی و دقت، خود را به فرد دیگری وابسته کنند. به طور مثال مرد وابسته ای که زنش تحمل رفتارهای او را نداشته و از وی جدا شده است بلافاصله با نخستین زنی که به تقاضای ازدواج او پاسخ مثبت دهد، ازدواج می کند. این افراد نسبت به خود، دیدگاهی منفی و بدبینانه و مردد دارند. توانایی های خود و حتی آنچه را که مالک هستند ناچیز می شمارند، ممکن است همیشه در خلوت و چه در جمع خود را نادان فرض کنند. هر گونه انتقاد و نداشتن پذیرش از سوی دیگران را دلیلی محکم بر بی ارزش بودن خود تلقی کنند، و اعتمادشان به خود کمتر می شود. در شغلی که نیاز به تصمیم گیری مستقل وجود دارد قادر به فعالیت نیستند. هنگامی که باید تصمیمی بگیرند مضطرب می شوند و از موقعیت های مستلزم مسئولیت هراس دارند. روابط اجتماعی آنان محدود به افراد معدودی می شود که فرد به آنان وابسته است. افسردگی و اضطراب در این افراد شیوع دارد.
▪ آیا اختلال شخصیت وابسته درمان پذیر است؟
ـ درمان این افراد براساس روان درمانی است. روان درمانی بینش گرا بیمار را قادر می سازد که زمینه رفتار خود و چگونگی شکل گیری آن را دریابد. بیمار با حمایت پزشک می تواند نسبت به پیش از درمان مستقل تر، پرجرات تر و متکی تر به خود شود. البته باید این نکته را مدنظر داشته باشیم که اگر پزشک، بیمار را به تغییر در روابط مختل او تشویق کند ممکن است بیمار مضطرب شود و خودرا از بین پذیرفتن آنچه بهتر است انجام دهد یا پذیرش وضعیت جاری سردر گم احساس کند و امکان دارد حتی با قطع درمان رابطه بیمارگونه و وابسته خود را ادامه دهد. رفتار درمانی، خانواده درمانی و گروه درمانی با نتایج موفقیت آمیز در بسیاری از موارد به کار رفته است.
-
شخصیتتان را محک بزنید...
۱) فرض کنید شما مشخصه صورت کسی هستید، کدام قسمت از صورت او هستید؟
الف) چین و چروک
ب) لکه
ج) خال زیبایی
د) کک و مک
هــ) لبخند
۲) دوست دارید چه نوع پرنده ای باشید؟
الف) شباهنگ
ب) جغد
ج) عقاب
د) فلامینگو
هــ) پنگوئن
۳) کدام یک از آلات موسیقی را دوست دارید؟
الف) پیانو
ب) ویولن
ج) سازدهنی
د) گیتار
هــ ) دف
۴) کدام یک از برنامه های تلویزیونی برای شما جالب تر است؟
الف) اخبار و برنامه های مستند
ب) فیلم های درام و زندگینامه
ج) هیجانی و پلیسی
د) عشقی و ماجرایی
هــ) کمدی و کارتون
۵) کدام یک از بازی های شهر بازی را بیشتر دوست دارید؟
الف) ترن های هوایی سریع السیر
ب) قطار یا قایق
ج) نمایش و اجرای کمدی
د) چرخ و فلک و وسایلی که سریع می چرخند
هــ) هیچ کدام، من از شهربازی متنفرم
۶) آیـا شـمـا بـه اشـتـبـاهـات خـودتـان می خندید؟
الف) هرگز
ب) بندرت
ج) برخی مواقع
د) معمولا
هــ) همیشه
۷) اگـر دوسـت شـمـا سـر بـه سرتان گذاشت،چه عکس العملی نشان می دهید؟
الف) عصبانی می شوید
ب) ناراحت می شوید
ج) برایتان جالب است
د) تلافی می کنید
هــ) چندین برابر تلافی می کنید
۸) اولین چیزی که صبح موقع بیدار شدن به فکرتان خطور می کند،چیست؟
الف) کار یا تحصیل
ب) مشکلات زندگی
ج) صبحانه
د) روزی که در پیش دارید
هــ) کاری که تا شب انجام خواهید داد
۹) در زندگیتان چه شعاری دارید؟
الف) وقت طلاست
ب) سحرخیز باش تا کامروا باشی
ج) آنچه برای خود می پسندی، برای دیگران هم بپسند
د) زندگی کن و به دیگران هم اجازه زندگی کردن بده
هــ) بی خیال باش، هرچه باداباد
۱۰) آیا به حیوانات علاقه مندید؟
الف) اصلا
ب) تعداد کمی از حیوانات
ج) برخی از حیوانات
د) بیشتر حیوانات
هــ ) تمام حیوانات
۱۱) شما لبخند می زنید؟
الف) هرگز
ب) بندرت
ج) گاهی اوقات
د) اغلب
هــ) آنقدر زیاد که برخی فکر می کنند دیوانه هستم
۱۲) نظر دیگران راجع به شما اغلب کدام مورد است؟
الف) بی رحم
ب) سرد و بی احساس
ج) زیبا
د) دوست داشتنی
هــ ) خوشگذران
۱۳) شما احساس عشق و قدردانی خود را نشان می دهید؟
الف) هرگز
ب) بندرت
ج) گاهی
د) اغلب
هــ) حداکثر تا جایی که امکان دارد
۱۴) شما اعتقاد دارید که برای شاداب بودن باید ساعاتی از روز را منحصرا صرف خودتان کنید؟
الف) اصلا
ب) احتمالا نه
ج) گاهی
د) بله
هــ) البته، تا جایی که امکان دارد به خودتان می رسید
۱۵) آیا زندگی شما با برنامه ریزی پیش می رود؟
الـــف) مــن حـتــی در تـعـطـیــلات هــم برنامه ریزی می کنم
ب) همیشه برنامه ریزی می کنم
ج) بستگی به روز هفته دارد
د) درصورت امکان اجازه می دهم که خودش پیش آید
هــ) همیشه بدون برنامه ریزی روزها را طی می کنم
● حال امتیازات کنار گزینه هایی را که انتخاب کرده اید،جمع کنید.
گزینه الف۱ امتیار،گزینه ب ۲ امتیاز،گزینه ج ۳ امتیاز،گزینه د ۴ امتیاز و گزینه هــ ۵ امتیاز دارد.سپس امتیازات خودتان از ۱۵ سوال تست را مطابق با متن های زیر مقایسه کنید.
▪ اگر امتیاز شما بین یک تا ۲۰ باشد:
بدین معنی است که شما سوسن سفید هستید.مردم شما را به خاطر پشتکارتان،ازجــــان و دل مــــایــــه گــــذاشــتــــن تــــان و مـوفـقـیـت هـایـتـان تقدیر می کنند.اهداف مشخصی دارید و فکرتان بر کارتان متمرکز است.احتمالا فرزند اول خانواده هستید.احساستان را بسختی ابراز می کنید. یکی از مهم ترین نگرانی های شما این است که چگونه در برابر افراد مختلف ظاهر شوید.اندیشه هایتان کمی متمایل به بدبینی است.اعتماد به نفس دارید ولی در باطن گاهی به خود اعتماد ندارید.قادرهستید که هدفی تعیین کنید و به آن برسید.بعضی مواقع دنیا را با دیدی باریک بین می نگرید.احساس می کنید که وقت کمی برای رسیدن به آرزوهایتان دارید.مواظب باشید جدی بودنتان شما را از دنیای اطراف دور نکند.خونسرد باشید و از زندگیتان لذت ببرید.کارهایی انجام دهید کـه از آنـهـا لـذت مـی برید.با انجام این دستورات قوه خلاقیت تان شکوفا می شود.سعی کنید که بیشتر بخندید و با دیگران در تماس باشید.
▪ اگر امتیاز شما بین ۲۱ تا ۵۴ باشد:
بدین معنی است که شما یک گل رز هستید.کمی تیغ دارید ولی زیبایی های بسیاری دارید.حس شوخ طبعی دارید ولی از شنیدن جوک لذت می برید.احتمالا فرزند وسط خانواده هستید.مردم دوست دارند دوروبر شما باشند.خونگرم هستید.دوستان صمیمی بسیاری دارید.زندگی را بـا دیـد واقـع بـیـنـانـه می نگرید.آگاهید که زندگی از خوبی ها و بدی ها تشکیل شده است.قادرید شانس خودتان را با توجه به سـرمـایـه هـایـی کـه داریـد،امـتـحـان کـنید.سختکوش هستید و به اهدافتان پایبندید.دوست دارید خودتان باشید و این مساله به شما اعتماد به نفس می دهد. مشکل ترین مساله در زندگیتان یکنواخت بودن مسائل است.یکنواختی در هر مساله ای شما را آزار می دهد و باعث کسل شدن روحیه شما می شود.
به شما پیشنهاد می گردد که افق دیدتان را وسیع تر کنید.مسائل جدیدی را تجربه و کشف کنید.آن گاه متعجب خواهید شد که چه نتایج زیبایی به دست آورده اید و مهم تر از همه این که فراموش نکنید که در همه چیز دنبال زیبایی بگردید مخصوصا در خودتان.
▪ اگر امتیاز شما بین ۵۵ تا ۷۵ باشد:
بـدیـن مـعـنـی اسـت که شما یک گل آفتابگردان هستید در بستری از گل های رز.یک ویژگی بارز در شما وجود دارد که باعث گرمادهی به دیگران و جلوه گری شــمـــا مـــی شـــود.مــمــکـــن اســـت شــمــا کوچک ترین فرزند خانواده یا تنها فرزند باشید. در وقت لازم جدی هستید، ولی دوستانتان شما را به عنوان یک شخص شوخ طبع می شناسند.از گفتن جوک لذت می برید.گاهی شیطنت می کنید.مایلید که با افراد جدید و جالبی در زندگیتان آشنا شوید.با افرادی که هیچ وقت نمی خندند،راحت نیستید.دید مثبتی به زندگی دارید.در همه چیز به دنبال خوبی ها هستید.بیدی نـیـسـتـیـد کـه بـا هـر بـادی بـلـرزید.گرم،دوست داشتنی،باوفا و اجتماعی هستید و هر کدام از این صفات می تواند دلیلی برای خوب بودن شما باشد.انرژی نامحدودی دارید ولی انگیزه تان کم است.برای شما مشکل است که فقط روی یک کار متمرکز شوید. به شما پیشنهاد می گردد که اجازه دهید مردم روی جدی شما را هم ببینند.همان طور که چهره شاد شما را می بینند. در این صورت می خواهند که همیشه با شما بـاشـنـد.بـه احـسـاسـات دیـگـران احـتـرام بگذارید.از این شاخه به آن شاخه نپرید و کاری را که دوست دارید،انتخاب کنید و تا پایان آن را انجام دهید.
-
اثر موسیقی بر ذهن کودکان
ابتدای امر سؤالی را که در ذهن بسیاری از شماست مطرح می کنیم.
در سال های اخیر پژوهشگران ثابت کرده اند که موسیقی نقش مهمی در زندگی انسان ها دارد ولی آیا این قدرت را نیز دارد که بر ذهن انسان ها اثر بگذارد؟
تجربه ثابت کرده که موسیقی می تواند تمام وجود یک فرد را به تلاطم درآورد. برخی از موسیقی ها به شما آرامش می بخشند و برخی شما را عصبی و تهاجمی می کنند. به نظر شما، موسیقی چگونه می تواند این اثر را بر درون بگذارد؟
در دنیای امروز، از موسیقی برای تاثیر گذاری بر امور مختلف استفاده می شود؛ به طور مثال موسیقی در زمینه پزشکی به عنوان نوعی درمان مورد استفاده قرار می گیرد. امروزه موسیقی در تسریع امر شفابخشی، کاهش فشار خون، درمان کودکان بیش فعال، بیماری های روحی، افسردگی به ویژه افسردگی پس از زایمان، کاهش اضطراب و استرس، درمان بی خوابی، رشد بهتر نوزادان نارس و... به کار برده می شود.
جولیوس پرتنوی، پژوهشگر مطرح موسیقی طی تحقیقات زیادی دریافت که موسیقی قادر است بر سرعت سوخت و ساز بدن، کاهش یا افزایش فشار خون، سطح انرژی بدن، سیستم گوارشی و... (بسته به نوع موسیقی ای که پخش می شود) اثر مثبت یا منفی بگذارد. مثلا موسیقی های ملایم مانند موسیقی کلاسیک اثربخشی بهتری روی بدن دارند و باعث افزایش آندروفین در بدن می شوند. همچنین ۳۰ دقیقه گوش دادن به موسیقی اثری معادل یک دوز قرص والیوم دارد.
بد نیست بدانید که با گوش دادن به موسیقی، هر دو نیمکره مغز (نیمکره های چپ و راست) درگیر فعالیت های ذهنی می شوند. البته منظور ما از موسیقی فقط خواندن شعر نیست بلکه ساز زدن، ملودی، تُن، انواع صدا ها، آکورد و ریتم را نیز شامل می شود.
● تاثیر موسیقی بر افزایش حافظه و تمرکز
موسیقی از طریق تحریک فرد برای دقت بیشتر نسبت به نوع صدا ، ریتم، ملودی، آهنگ، جهت صدا و... در افزایش حافظه و تمرکز مؤثر است؛ به همین دلیل، اغلب دانش آموزانی که به نوعی با موسیقی در ارتباط هستند در مدرسه و دانشگاه موفق تر هستند.
امروزه ثابت شده که حافظه می تواند از طریق موسیقی تقویت شود و افرادی که از کودکی در معرض آموزش و بازی های موسیقایی بوده اند ، حافظه بسیار بهتری دارند. ریتم، ملودی، هارمونی و... جزو عواملی هستند که موجب تقویت حافظه می شوند. در آزمایشی که در دانشگاه هنگ کنگ انجام شد، ۴۵ نوازنده ارکستر بین سنین ۶ تا ۱۵ سال از لحاظ قدرت حافظه و به خاطر سپردن کلمات، مورد بررسی قرار گرفتند.
پژوهشگران دریافتند که کودکان نوازنده نسبت به هم سن و سالان غیرنوازنده خود به مراتب کلمات بیشتری را حفظ می کنند. پس از یک سال آزمایش دیگری از این گروه گرفته و مشخص شد که حافظه کودکانی که هنوز نوازنده ارکستر هستند نسبت به سال گذشته توانمند تر شده ، درحالی که حافظه کسانی که از ارکستر جدا شده اند ، در همان سطح باقی مانده است. همچنین موسیقی کمک به درک و انتقال بهتر مفاهیم به افراد می کند که از ارکان مهم موفقیت در زندگی است.
برخی از مناطق مغز که در هنگام گوش کردن به موسیقی یا بازی های موسیقایی، فعال می شوند در ۲ گروه: ۱ کسانی که با موسیقی به صورت حرفه ای چه نواختن و چه شنیدن در ارتباطند ۲ افرادی که با موسیقی آشنایی ندارند در جدول زیر مشخص است.
اما متأسفانه برخی موسیقی ها به طور عکس عمل کرده و حتی باعث بیماری می شوند. استفاده از موسیقی های نامناسب همانند وارد کردن زهر به بدن است. دانشمندان در این زمینه، آزمایشی را روی تعدادی از گیاهان انجام دادند. تعدادی گیاه از یک نوع و در شرایط آب و هوایی یکسان، به ۲ گروه تقسیم شدند. برای گروهی از آنها، موسیقی راک را با صدای بلند پخش کردند و دیدند که پس از مدتی گیاهان پژمردند و تعدادی نیز خشک شدند و برای گیاهان گروه دوم، موسیقی کلاسیک ملایم پخش کردند و شاهد رشد سریع تر آنها بودند.
موسیقی، عنصر بسیار قدرتمندی است که همانند یک داروی شفابخش عمل می کند و حتی ممکن است شما به آن معتاد نیز بشوید. دیوید تیم، نویسنده کتاب «راز تاثیر گذاری موسیقی» در مقدمه کتاب خود می نویسد: موسیقی بیش از یک زبان است. در واقع موسیقی رب النوع زبان هاست.
در واقع موسیقی در میان تمام هنر ها منحصر به فرد است زیرا به طور قدرتمندانه ای روی سطح هوشیاری افراد اثر می گذارد. اگر شما به شیوه ای صحیح موسیقی را وارد زندگی خود کنید، می توانید تا سالیان سال از اثرات مثبت آن روی خود و فرزندانتان بهره گیرید اما فراموش نکنید، به همان اندازه که موسیقی می تواند تاثیرات خوب بگذارد ، قادر است زیان بخش نیز باشد.
● چه می توان کرد؟
والدین و مربیان می توانند از همان دوران کودکی علاقه به موسیقی را در کودک ایجاد کنند. برای این کار چند مورد پیشنهاد می شود.
۱) موسیقی برای نوزاد
برای کودکتان منتخبی از سبک های مختلف موسیقی را پخش کنید و اگر سازی می نوازید، اجازه دهید در بخشی از زمان تمرینتان، او نیز نزدیک شما باشد. البته مراقب باشید که شدت صدا، متوسط باشد زیرا صدا های بلند به شنوایی کودک آسیب می رساند.
۲) خواندن برای نوزاد
این مهم نیست که شما چقدر در خواندن تبحر دارید؛ شنیدن صدای شما باعث می شود که کودکتان بهتر با کلمات و زبان مادری خود آشنا شود. نوزادان، عاشق ریتم و ملودی هستند. آنها توانایی این را دارند که یک ملودی خاص را از بین چند ملودی که می شنوند، تشخیص دهند.
۳) خواندن با کودک
هنگامی که بچه ها بزرگ می شوند، از آوازخواندن لذت بیشتری می برند. کنار هم قرار دادن کلمات یک آهنگ در حقیقت به مغز کودک کمک می کند تا سریع تر یاد بگیرد و برای مدت طولانی تری آن را در خود جا دهد (تقویت حافظه)؛. به همین دلیل ، اکثر ما آهنگ هایی را که در کودکی شنیده یا خوانده ایم به خاطر داریم حتی اگر سال ها از خواندن یا شنیدن آنها گذشته باشد.
۴) یادگیری موسیقی(ساز آواز)
اگر شما تصمیم دارید که فرزندتان نواختن یک ساز را یاد بگیرد، نیازی نیست که تا ۸ ۷ سالگی او صبر کنید و آنگاه او را به کلاس بفرستید؛ مغز کودکان همیشه آماده دریافت اطلاعات جدید است. آنها آمادگی یادگیری موسیقی از سنین کم را دارند. بسیاری از کودکان ۴ یا ۵ ساله، عاشق ساختن یک آهنگ، خواندن و نواختن ساز های ساده هستند و شروع این کار در زمانی که آنها سن چندانی ندارند، کمک می کند تا موسیقی به جزء لاینفک زندگی آنها در تمام عمر بدل شود.
موسیقی به عنوان یک بخش مهم از زندگی کمک می کند تا مهارت های خلاقانه و گروهی در فرزندتان پرورش یابد و در آینده ای نزدیک، او به فردی کامل از نظر اعتماد به نفس، اراده، اجتماعی بودن و... تبدیل شود.
-
اهمیت قصه گویی
● قصه درمانی
شمار روزافزونی از روان درمانگران از قصه و داستان برای کمک به حل مشکلات مردم استفاده می کنند. کارل یونگ در کتاب انسان و سمبل هایش می نویسد که ما اگرچه ممکن است پس زمینه های فرهنگی و مذهبی متفاوتی داشته باشیم اما همه در ضمیر خودآگاه مشترکی سهیم هستیم. او معتقد بود که انسان ها از سمبل های یکسان یا مشابهی استفاده می کنند که نماینده هر دو جنبه والا و پست حیات روانی هستند. برونوبتلهایم، مشهورترین روانشناس در این زمینه است که از داستان به عنوان روش درمانی کودکان استفاده می کرد. او مربی و درمانگر کودکان، روان پریش بود. به عقیده بتلهایم، مشکل ترین کار در آموزش کودکان مساعدت به آنان در درک معنای زندگی است تا به بلوغ روانی دست یابند. او در کتاب " برجسته اش کاربردهای افسونگری " می نویسد:صرف نظر از نقش حیاتی و مهم سرپرستان کودکان، میراث فرهنگی که به شکل افسانه ها است به زندگی آنها معنا می بخشد. وی معتقد است که وقتی بچه ها را در برابر ادبیات قرار می دهیم، قصه ها بیشترین جاذبه را برای آنها دارند.
او چنین توضیح می دهد: موضوع این نیست که فضیلت در پایان پیروز و اخلاقیات ترویج می شوند بلکه این است که قهرمان قصه،جذاب ترین مسئله برای کودک است و او در تمام مبارزات، قهرمان خود را در نقش قهرمان قصه می بیند. به خاطر این هم ذات پنداری، کودک تصور می کند که به قهرمان داستان از آزمون ها و بلایا به زحمت می افتد و با او به پیروزی دست می یابد. زیرا که فضیلت پیروز است. کودک چنین هم ذات پنداری را به تنهای انجام می دهد و چالش های درونی و بیرونی قهرمان، اخلاقیات را بر لوح ضمیر او حک می کند. شنل قرمزی نمونه ای از داستان های نمادین است. شنل قرمزی کوچک برای دیدن مادربزرگ به آن سوی جنگل می رود. او قلب مهربانی دارد اما زود نصایح مادر را فراموش می کند و به گرگ اعتماد کرده و تمام جزییات خانه مادربزرگش را برای او افشا می کند. گرگ هم ابتدا مادربزرگ و سپس شنل قرمزی را می خورد و اگر دوستان او کمی دیرتر رسیده بودند ممکن بود پایان غم انگیزی در داستان داشته باشیم. شنل قرمزی یاد می گیرد که دوستی چیز بسیار خوبی است اما اعتماد بی جا به هر کسی کاز راه می رسد کار بسیار نابه جایی است.
داستان شنل قرمزی ممکن است در نظر اول خیلی پیش پا افتاده به نظر بیاید، اما تمثیل بسیار خوبی برای یاد دادن این موضوع است که هر کسی شایسته دوستی نیست نباید هرگز به غریبه ها اعتماد کرد. داستان و افسانه، پیام های روانشناختی مهمی در بر دارند. آن ها با آشنا کردن کودکان با آن چه در ضمیر ناخودآگاه شان می گذرد، به کودکان کمک می کنند تا بر مشکلات روانشناختی رشد فایق آیند. داستان ها به کودکان می آموزند که مبارزه علیه مشکلات شدید در زندگی اجتناب ناپذیر و بخشی طبیعی در حیات بشری است و اگر انسان عقب نشیند و ثابت و استوار با سختی غیرمنتظره و اغلب ظالمانه روبرو شود، بر تمام موانع غلبه می کند و در نهایت پیروز می گردد.
کودکان ۲ ساله خیلی زود به شنیدن داستان یا شعرهای کودکانه علاقه نشان می دهند. داستان های مخصوص کودکان نوپا نباید طولانی یا پیچیده باشند. ممکن است داستان تنها بازتاب کازهای روزانه، مثل تهیه غذا یا پختن آن باشد. وقتی کودکان بزرگتر می شوند می توانید داستان هایی با حوادث و شخصیت های بیشتری برای شان بگویید. برای مثال ۳ ساله ها اغلب از شنیدن داستان های واقعی درباره کودکی خود یا بقیه اعضای خانواده خوش شان می آید. تا سن هفت سالگی، برای بچه ها می توانید قصه هایی به روش آهنگین و ریتمیک بگویید که در آن ها کلمات کلیدی تکرار شوند. برای این گروه سنی، اغراق در بیان و نشان دادن قصه با حرکات، بسیار مناسب است زیرا به تخیل آن ها پر و بال می دهد و رابطه خوبی بین قصه گو وشنونده ایجاد می شود.
به نظر رودلف اشتاینر_مؤسس مدارس والدورف_بچه های پیش دبستانی عاشق حرکات بیانی با دست، تغییر حالت و احساس با صورت و صداهای زمینه و جلوه های صوتی هستند. برای این که شخصیت ها و حوادث را برای بچه ها زنده کنید می توانید، می توانید از این عناصر استفاده کنید. به یاد داشته باشید که این عناصر را در یک داستان همیشه مثل هم استفاده کنید تا بچه ها آن ها را یاد بگیرند و به خاطر بیاورند. تطابق یابی، عنصرمهمی در قصه گویی است که به قصه ها نیروی نفوذ و تأثیر می بخشد. تطابق یابی، یک فرآیند ذهنی ناخودآگاه است. وقتی بچه ها به داستان گوش می دهند به طور مداوم آن چه را می شنوند با خاطرات خود پیوند می دهند. آن ها در ذهن خود جستجو می کنند تا تجربیات حاضر خود از داستان را با وقایعی از گذشته مرتبط کنند. اگر کودکی بشنود " سگی بزرگ وخشمگین " شروع به تطابق یابی در تجربیات گذشته می کند تا به این سه کلمه معنی بدهد. بنابراین، عبارت " سگی بزرگ خشمگین " در هر کودک شنونده، تصویر متفاوتی را در خاطر زنده می کند. چون کودکان منحصر به فرد هستند،تجارب شان نیز منحصر به فرد است. آن ها را از خلال حواس خود تعبیر و بنا بر تجربیات گذشته شان تفسیر می کنند.
برای انجام دادن این کار، هر کودک یاد می گیرد که رشته ای از الگو ها را بسازد. وقتی کودکان قصه ای را می شنوند، مدام حوادث و شخصیت های داستان را با تجربیات خود از وقایع ارتباط می دهند. فرآیند تطابق یابی در سطحی ناهوشیار رخ می دهد. به طور مثال تا به حال به این نکته توجه کرده اید که اگر در روند قصه شما اتفاقی عادی برای یکی از قهرمانان پیش بیاید، ممکن است یکی از کودکان اتفاق مشابهی را که برای خودش پیش آمده یا شاهد آن بوده به یاد آورد و دلش بخواهد که آن را بازگو کند.
این روند به طور سریع در اتاق قصه به جریان می افتد و تقریبا ً هر کدام از آن ها چیزهای مشابهی را به یاد می آورند. در حقیقت شما یک جریان تطابق یابی را در طول قصه گویی خود فعال کرده اید.
-
چگونه شاد شود اندرون غمگینم؟
زمانی که ناراحت و افسرده هستیم چه کاری انجام دهیم تا درونمان شاد شود؟ آیا برایتان لحظاتی پیش آمده است که نمی دانید چه کاری باید انجام دهید؟
اما خوش گذرانی هم آدابی دارد که خیلی از ما نمی دانیم و با اینکه دل مان می خواهد خوشی بگذرانیم، بدتر حوصله مان سر می رود و حال مان از هر چه مهمانی و سفر است به هم می خورد. خلاصه اگر می خواهید خوش بگذرانید و آدم خوش مشربی باشید، این پیشنهادها را به کار بگیرید!
● شوخی های به جا
افراد خوش مشرب و اجتماعی اصل و قاعده شخصی مربوط به خودشان را دارند. برای هر آدمی خوش گذرانی و خوش بودن در چارچوب خود آن آدم می گنجد. شاید شما در محیط های خیلی شلوغ و پر از موسیقی احساس شادمانی کنید و من با دیدن تعداد آدم محدودی در طبیعت بدون هیچ سر و صدای اضافی!
شاید شما دوست داشته باشید دسته جمعی و با دوست و فامیل به دید و بازدید بروید و من ترجیح بدهم تنها و یا با یکی از دوستان نزدیک و افراد فامیل به مهمانی بروم!
دوم اینکه شوخی های من و شما با همدیگر تفاوت دارد چون شخصیت من و شما با هم تفاوت دارد و دیگران هم توقع شوخی های متفاوتی را از ما دارند و یک شبه نمی توانند باورشان را نسبت به ما تغییر دهند. شاید شما امسال بتوانید کمی با لحن صمیمانه تر با افراد برخورد کنید – کاری که سال پیش نمی کردید یا افراد را با اسم کوچک شان و یا با پسوند جان صدا کنید، در حالی که پیش از این از صدا کردن نام آنها گریزان بودید.
این کار می تواند کم کم فضا را عوض کند و دیگران را به شما و شما را به دیگران نزدیک تر کند اما تغییر یکباره رفتار مثلا شوخی هایی که تا به حال با همدیگر نداشتید مثل هُل دادن همدیگر و مسخره کردن لباس پوشیدن یکدیگر نه تنها موجب صمیمیت بیشتر و فضای بهتر در مهمانی نمی شود که موجب یک دعوا و دلخوری می شود. پس این نکته را به خاطر داشته باشید که آدم های خوش مشرب شوخی ها و رفتارشان را نسبت به زمان، مکان و شخص می سنجند.
● انتظارهای به جا
آدم های بامزه دوست داشتنی و جالب اند. اما چرا؟ خیلی از آنها ذاتا یک کمدین هستند و خلاقیت زیادی در بیان خاطرات جالب و بامزه دارند. آنها سعی می کنند دوستان شان را بخندانند. شخصیت شان جالب است، در ذهن شان آدم ها با کاریکاتورهای شان قدم می زنند، خیلی از تصاویر ساده به نظرشان خنده دار می آید چون جور دیگری دیده می شود و این ویژگی را همه ندارند و نمی توانند این گونه باشند. این انتظار را از خودتان داشتن – که شخصیتی جدی دارید اشتباه و نشدنی است و اشتباه تر این است که بخواهید دیگران مثل همسر، پدر و ... دیگر نزدیکان شما این گونه باشند. نمی توان انتظار تغییر خیلی بزرگ را داشت، تغییری در حد تغییر شخصیت!
● فیلم نامه های شاد و مفرح
مردم خوش مشرب همچنین استعداد خاصی در وارد کردن افراد به داستان ها و جریان های شاد دارند. بعضی از آنها مکان هایی را می شناسند که برای سفر کردن خیلی جالب و خوب است. بعضی های شان بازی هایی را سراغ دارند که جذاب و جدیدند. بعضی دیگر همیشه ۲، ۳ فیلم خوب در آستین دارند. گاهی هم خود جریان ساز قضیه ای می شوند مثل مهمانی های عجیب و غریب، خبر دادن تولد، سالگرد ازدواج و حتی سالگرد مرگ عزیز فردی به دیگران، آنها با این کارهای خود درخواستی می کنند و باعث می شوند وقتی شماره تلفن شان روی صفحه تلفن شما می افتد با هیجان گوشی را بردارید و ناخودآگاه لبخندی بر لب تان بنشیند.
● کنار زدن میله های پنجره
خیلی از ما مدام در حال حفاظ درست کردن برای خودمان هستیم. منظورم چیست؟ مثلا دل مان می خواهد لباسی برای خودمان بخریم و با اینکه خیلی هم دل مان می خواهد این خرید را انجام بدهیم اما فکر فردا و پس فردا و پس انداز هزینه نمی گذارد حتی یک خرید کوچک دل خوش کنک را برای خودمان انجام بدهیم، در حالی که آدم های خوش مشرب اصولا ما را متقاعد می کنند که با کمی ولخرجی یا یکی دو ساعت مرخصی اتفاق زیادی برای ما نمی افتد. آنها پنجره ای را رو به ما باز می کنند که ما از ترس دزد و برف و باران و توپ بچه همسایه، با چوب و آهن روی اش را پوشانده ایم، غافل از اینکه باز کردن این پنجره و آمدن هوا به داخل خانه، چه ها که نمی تواند با حال ما بکند!
● شادمانی که هدف است
بعضی از افراد به صورت طبیعی زمان برای شادی و خوش گذرانی و خوش بودن دارند اما خیلی ها هم این موقعیت را ندارند. مثلا فلانی پول زیادی دارد و با آن به سفرهای خیلی مهیج می رود اما من که پول زیادی ندارم و عاشق سفر هستم، چه باید بکنم! آدم های شاد خودشان را در چارچوب واقعی که دارند می بینند و خوشی کردن و خوش بودن را به عنوان هدف بزرگی در زندگی شان می شناسند و برای آن تلاش می کنند. مثلا دنبال سفرهای ارزان قیمت تر می گردند یا گروهی را پیدا می کنند که اهل سفرند و موقعیت شان با آنها جور است و می توانند شرایط مالی همدیگر را درک کنند تا سفری خوب و البته کم هزینه را با هم تجربه کنند.
● بچگی کنید
خوش بودن؛ خواهی، نخواهی با کمی حماقت و بچگی همراه است و با تیپ رسمی و خشک جور درنمی آید. اگر می خواهید خوش باشید، باید کمی از این موضع تان پایین بیایید. یعنی چه کار کنید؟ راحت بخندید و جلوی خنده تان را نگیرید، جوک های بامزه ای را که بلد هستید – البته با موقعیت سنجی درست – برای دیگران تعریف کنید. اشتباه بامزه و خنده داری را که انجام داده اید برای دوستان تان بازگو کنید و از اینکه دیگران به شما بخندند، نترسید!
● کمی بی پروا باشید
یک بعد دیگر از شادمانی کردن و شاد بودن این است که کمی به طبیعت تان برگردید و خود حقیقی تان باشید. کمی جرأت و شهامت برای کارهایی که دوست دارید انجام دهید، داشته باشید، البته منظورمان این نیست که شروع کنید به رفتار جلف انجام دادن مثلا با صدای بلند در خیابان آواز خواندن یا دیگران را از پنجره خانه برای خنده، خیس کردن، بلکه منظورمان این است تنها کمی از آن حالت رسمی تان خارج شوید و کاری را که سال ها است آرزویش را دارید یا هوس اش به سرتان زده را انجام بدهید. مثلا دل تان می خواهد لباس اسپرت بپوشید!
یکی از راه های ساده تر هم این است که به گذشته خودتان که تا به حال با اخم نگاه می کرده اید، بخندید! به عشق هایی که از سر گذرانده اید، به دعواهای سر کار، به دوستی هایتان، به قهرهای تان. اگر واقعا از صمیم قلب بخواهید، می توانید به تمام این جریان ها از بعد دیگری نگاه کنید. شاید هم این هوس به سرتان زده که از دوست و فامیل قدیمی که اتفاقا دعوای مفصلی هم با او داشته اید حالی بپرسید... چرا که نه؟! این کار را بکنید!
● کارهای بامزه تر
این مورد نکته خیلی ظریفی است. آدم های شاد کارهایی را بلدند که دیگران را خوشحال می کند و باعث می شود از ته دل خنده بر لب شان بیاید. گذشته از قضیه استعداد و ذاتی بودن آنها این ویژگی را مدیون دانستن مقدار زیادی جوک، داستان و خاطره و اتفاق خوب هستند که در ذهن شان ذخیره کرده اند. شما در ذهن تان چه چیزهایی را ذخیره کرده اید؟
● خوش بودن به اندازه خوش نبودن
افراد اجتماعی و خون گرم و خوش مشرب روان شناسی خوبی از فضا و مکانی که در آن قرار گرفته اند دارند آنها می دانند کجا جای شوخی و خنده است و کجا نیست و این نکته مهم ترین نکته است و به اندازه خوش بودن اهمیت دارد. اگر می خواهید شما هم جزو این گروه باشید باید حسابی حواس تان باشد تا در فضای رسمی و سنگین سعی نکنید شوخ و بامزه جلوه کنید و اگر بیشتر افراد جمع ناراحت هستند و احساس خوبی ندارند، نخواهید یک تنه آنها را بخندانید. در این مواقع هم دردی کردن بهترین راه است و موجب می شود بتوانید احترام دیگران را نسبت به خودتان برانگیزید نه حسی که به آنها می گوید شما چه قدر سبک و موقعیت نشناس هستید!
● آدم هیچ کار و هیچ کجا نباشید
آدم های خوش مشرب اصولا آمادگی خوش گذرانی را دارند. آنها بیشتر مواقع به سوال شما برای رفتن به مهمانی، گردش، مسافرت و ... جواب مثبت می دهند، مگر اینکه واقعا مشکلی داشته باشند. در این مورد دو راهکار برای شما که می خواهید از لاک تنهایی و غم زدگی بیرون بیایید وجود دارد:
▪ آدمی نباشید که هیچ وقت نمی خواهد هیچ کار جدیدی را انجام بدهد!
▪ آدمی نباشید که اصولا نمی خواهد هیچ کار دنباله داری را انجام بدهد و سکون را به همه چیز ترجیح می دهد.
▪ وقتی در جمعی هستید که دیگران با رفتن به سینما موافق هستند ساز مخالف کوک نکنید که نه! نرویم و هزار دلیل بی خود نیاورید! و اگر هم واقعا مخالف سینما هستید، یا دلیل موجهی بیاورید و یا حداقل جمع را مؤدبانه با دلیل قانع کننده خود ترک کنید و یا پیشنهاد بهتری رو کنید که دیگران آن را بپذیرند.
● صندلی تان را عوض کنید
خیلی وقت ها در موقعیتی گیر می افتید که فکر می کنید تنها راه چاره اش گذشت ساعت و تمام شدن وقت این فضای لعنتی است. مثلا به یک مهمانی رسمی دعوت شده اید و دارید از فضای سنگین موجود خفه می شوید. چه باید بکنید! جایتان را عوض کنید و نزدیک به همکاران و دوستانی بنشینید که حداقل حرفی برای هم دارید و می توانید زمان را راحت تر بگذرانید. حتی این حالت در مهمانی ها هم اتفاق می افتد. شما به مهمانی رفته اید که با افراد آن هیچ کلام مشترکی ندارید. در این وضعیت با نگاهی به دور و برتان خودتان را سرگرم کنید تا زمان راحت تر بگذرد. مثلا بخواهید –اگر امکان دارد آلبوم خانوادگی در اختیار شما قرار بدهند یا با بچه خانواده ارتباط برقرار کنید (باور کنید بی مزه ترین بچه هم در آستین اش کار و حرف بامزه و شنیدنی دارد) یا درباره خانه شان، گل های شان و... بپرسید.
● عقب نشین نباشید
آدم های خوش گذران پا پیش می گذارند تا به شان خوش بگذرد و منتظر نمی مانند تا یکی از آسمان یا زمین بیاید و به آنها بگوید افتخار بدهید تا به شما هم خوش بگذرد. آنها خودشان سر صحبت را باز می کنند، پیشنهاد می دهند، از جا بلند می شوند و گاه به میزبان کمک می کنند. اگر نظری داشته باشند، می دهند و منفعل عمل نمی کنند!
● کمی بی تفاوت اند
اگر می خواهید واقعا خوش بگذرانید، باید کمی نسبت به حرف دیگران بی تفاوت باشید چون به هر حال و همیشه و همه جا افرادی پیدا می شوند که رفتار شما را نمی پسندند. آنها دل شان نمی خواهد شما بخندید، بحث کنید، نظر بدهید و خیلی چیزهای دیگر اما اگر می خواهید خوش باشید، کمی بی خیال آنها باشید!
-
آقایان حسودترند یا خانمها؟
کمتر کسی است که بتواند ادعا کند حسادت در طول زندگی اصلا سراغش نرفته باشد. اما سوال این است که با این حس شایع و ویرانگر باید چه کار کرد؟
خانم دکتر، به نظر شما حسادت چه احساسی در وجود فرد حسود به وجود می آورد؟
حسادت عبارت است از یک احساس منفی که با دیدن امتیازی که ما نداریم یا آرزو داریم که فقط خودمان آن را داشته باشیم، به ما دست دهد. حسادت یک احساس منفی است که با احساس اندوه، تکدر روح، نارضایتی از خوشبختی دیگران (خصوصا نزدیکان) همراه است. با توجه به آثار روحی روانی حسادت و مشکلاتی که این احساس منفی در روابط بین انسان ها پیش می آورد و نارضایتی عمومی که ایجاد می کند، چاره اندیشی برای مبارزه با آن ضروری به نظر می رسد.
● اصلا چرا به دیگران حسادت می کنیم؟
انسان همواره علاقه مند به پیشرفت و تکامل بوده و هست. ضمیر ناخودآگاه انسان هایی که روح و روان آنها پرورش کامل نیافته است، به این نقصان آگاه بوده و برای پرده پوشی آن تلاش می نمایدو چون در اثر ضعف و خودکم بینی قادر به تکمیل خود نیست، پیشرفت و موفقیت اطرافیان را مورد حمله قرار می دهد و تمام توان خود را برای از بین بردن آن به کار می گیرد. حال اگر ویروس حسد ضعیف باشد فقط خود شخص مبتلا را همچون خوره از درون نابود می کند ولی اگر قوی باشد، دیگری و دیگران را نیز از این عصیان، متضرر خواهد کرد.
● حسادت چگونه به وجود می آید؟
حسادت وقتی به وجود می آید که شخص احساس کند آنچه دارد، کمتر از آن چیزی است که باید داشته باشد. هیچ چیزی وجود ندارد که باعث حسادت نشود؛ مادی یا غیرمادی! به طور کلی، وقتی انسان حسودی می کند که آنچه دیگری دارد برایش ارزش داشته باشد؛ مثلا کسی که حوصله کار با کامپیوتر را ندارد، به کسی که این کار را می کند، حسودی نخواهد کرد.
● اغلب بیماری ها با ژنتیک ارتباط دارند. آیا حسادت نیز این گونه است؟
حسادت ویژگی رفتاری و شخصیتی ارثی نیست و در نتیجه با ایجاد و اجرای راهکارهای مناسب در خانواده و اجتماع می توان مانع پیشرفت و حتی بروز آن شد. بنابراین عوامل محیطی از دوران کودکی و در مراحل رشد باعث آن می شوند.
خیلی وقت ها به دیگران غبطه می خوریم ولی فکر می کنیم حسودی کرده ایم. تفاوت غبطه و حسادت چیست؟
غبطه معنای مثبت حسادت است و به عنوان آرزوی نعمت و سعادت دیگران را داشتن، بدون آرزو کردن زوال نعمت و سعادت آنان، معنی شده است. در واقع، حسادت و غبطه یک احساس هستند که فقط جهت شان با هم فرق می کند. حسادت جهت اش به سمت شخص دیگر است اما غبطه جهت اش به سمت خود فرد است؛ مثلا ما وقتی به فردی زیبا حسادت می کنیم، در دل می گوییم: «ای کاش زیبایی اش زایل شود» اما وقتی غبطه می خوریم، می گوییم: «من هم باید ورزش کنم و مراقب تغذیه ام باشم تا تناسب اندام پیدا کنم و پوستم شاداب و ظاهرم بهتر شود.» حسادت که در نوع شدید آن باعث بروز پرخاشگری نسبت به طرف مقابل می شود، نوعی بیماری روانی است که باید در پی درمان آن بود اما حسادت در اغلب اوقات، حاصل نداشتن اعتماد به نفس و عزت نفس در اشخاص است.
● حسادت در چه کسانی شایع تر است؟
کسانی بیشتر حسادت می کنند که توانمندی های خودشان را دست کم می گیرند.
کسانی که خودشان را توانا می دانند، ممکن است به موقعیت والای دیگران غبطه بخورند.
بیشتر افراد هم سطح و هم طبقه به هم دیگر حسادت می کنند.
هرچه پایگاه اجتماعی افراد به هم نزدیک تر باشد، بیشتر به هم حسادت می کنند.
● زن ها حسودترند یا مردها؟
حقیقت این است که مردان ا ز زنان حسودترند اما مردان بسترهای اجتماعی ای دارند که حسادت خود را به عنوان رقابت جلوه دهند؛ در حالی که زنان معمولا از چنین امکانی محروم اند؛ مثلا اگر مردی اتومبیل اش را عوض کند، می تواند بگوید که اتومبیل جدید امکانات اش بهتر از اتومبیل قبلی است اما اگر زنی گردنبندش را عوض کند، معمولا اطرافیان می گویند انگیزه اش چشم و هم چشمی با دیگران بوده است!
● حسادت چه تاثیری بر خلق و خوی ما می گذارد؟
آثار حسادت را می توان به ۴ گروه زیر تقسیم کرد:
▪ آثار روانی: تاثیری که بر حالات روانی و خلق و خوی فرد تاثیر می گذارد و در او به صورت یک عقده ظاهر می شود.
▪ آثار رفتاری: شخص را وادار به صدمه زدن می کند؛ مانند بدگویی، افترا، گروکشی اطلاعات، چوب لای چرخ گذاشتن. حسادت آن بخش فعال روان را که همیشه آماده آزاررسانی و تجاوز به حقوق دیگران است، تقویت می کند.
▪ آثار ذهنی: حسادت مانند هر احساس منفی دیگری، انرژی ای از خود ساطع می کند که دیگران نسبت به آن بی تفاوت نمی مانند.
▪ آثار اجتماعی: این آثار معمولا باعث می شود فرد منفور شود.
● برای درمان حسادت باید چه کار کنیم؟
در درجه اول، باید نحوه تفکر و نگرش خود را تغییر دهیم. باید در خودمان انگیزه ایجاد کرده و اثرات منفی حسادت را به خود یادآوری کنیم. باید متوجه منافع حسادت نکردن باشیم؛ منافعی مانند داشتن یک زندگی توأم با آسایش. سبکی و زشتی این ضعف و حرکات ناشی از آن را مرتبا به یاد آوریم. به خودمان تلقین کنیم که هرگز نسبت به هیچ کس حسادت نکنیم. به نعمت ها و امتیازها و نقاط مثبت خودمان بیشتر توجه کنیم. روی ارزش ها تعمق کنیم و از خودمان بپرسیم که اصلا موضوع مورد فکر ما چه قدر ارزش دارد؟ با کار کردن روی عدم دلبستگی، حسادت خودمان را فرو بنشانیم. به عدالت خداوند و استحقاق خودمان بیندیشیم. از رقابت های بی ثمر بپرهیزیم. وقتی دچار حسادت می شویم آن را مدیریت کنیم؛ به این ترتیب که توانایی های خودمان را شناخته و در جهت آن حرکت کنیم و اگر نتیجه ای حاصل نشد، از روان شناس یا روان پزشک کمک بگیریم تا مشکل مان ریشه یابی و راه های رفع آن روشن شود.
-
مردان، عاشقتر از زنان
لابد گاهی از خود پرسیده اید که چه چیز باعث می شود تا زنان بخواهند مرتب درباره وقایع زندگی روزمره شان با همه صحبت کنند، در حالی که مردان عمدتا درون گراهستند و حال و حوصله صحبت در مورد اتفاقات زندگی روزمره شان را ندارند؟ چرا مردان عمدتا وقت آزاد خود را صرف کار کردن با کامپیوتر و یا خواندن مجلات ورزشی می کنند در حالی که زنان بیشتر ترجیح می دهند به اخبار رسیده از این و آن بپردازند و یا سعی کنند روابطشان با دیگران برازنده و معقول به نظر برسد؟ چرا مردان و زنان از روابطشان با یکدیگر چیزهای متفاوتی را طلب می کنند؟ شاید علت، تفاوت های بنیادین در مغز مردان و زنان باشد.
در بررسی نمونه ای از تفاوت های رفتاری، محققان دانشگاه باث متوجه شدند احساس درد در زنان و مردان متفاوت است. مردان در مواجهه با درد بیشتر به این فکر می کنند که چگونه از شر آن در کوتاه ترین زمان ممکن خلاص شوند اما در مقابل، زنان بیشتر درگیر پاسخ احساسی شان نسبت به آسیب هستند که این خود ممکن است باعث شود تا آنها درد را شدیدتر احساس کنند.
برای مقابله با ناراحتی ناشی از طلاق نیز تفاوت دو جنس به خوبی مشهود است. زنان توانایی بیشتری برای تطابق با موضوع دارند. تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده نشان داد زنان در مقابله با تمامی مراحل مختلف قطع رابطه از مردان قوی تر هستند. ۶۱ درصد از زنان در طی ۲ سال اول بعد از طلاق، وضعیت سلامت روان خود را مثبت گزارش کرده اند، در حالی که فقط ۵۱ درصد از مردان نظر مشابهی را داشتند.
زنان دارای مهارت های برقراری ارتباط اجتماعی هستند که مردان فاقد آن هستند و این مهارت ها به آنها اجازه می دهد تا از طریق احساساتشان صحبت کرده و با دوستان و خانواده شان راحت تر ارتباط برقرار کنند در حالی که مردان کمتر قادر به برقراری رابطه اجتماعی مناسب حتی با دوستانشان هستند
دکتر فرانک تالیس روان شناس بالینی معتقد است یافته های فوق را می توان به وسیله تفاوت های مشخصی که در مغز دو جنس وجود دارد، توجیه کرد. در سیر تکاملی، زنان بیشتر اهل معاشرت و رفتارهای اجتماعی هستند، چرا که به هر حال این زنان هستند که بچه ها را بزرگ کرده و آنان را برای رویارویی با اجتماع آماده می کنند. آنها دارای مهارت های برقراری ارتباط اجتماعی هستند که مردان فاقد آن هستند و این مهارت ها به آنها اجازه می دهد تا از طریق احساساتشان صحبت کرده و با دوستان و خانواده شان راحت تر ارتباط برقرار کنند در حالی که مردان کمتر قادر به برقراری رابطه اجتماعی مناسب حتی با دوستانشان هستند و در هنگام ناراحتی های احساسی، به جای مواجهه با مورد ناراحت کننده، بیشتر سعی می کنند آن را از هر طریق ممکن و لو اینکه در درون خود بریزند، به حداقل برسانند.
شاید یک دلیل علمی برای این موضوع این باشد که مغز مردان طوری تنظیم شده که به صورت سیستماتیک و تحلیلی عمل کند، در حالی که مغز زنان بیشتر در مورد احساسات تنظیم شده است. در تحقیقی در این زمینه این طور به نظر رسید که مزیت های ذاتی فوق، نقش مهمی در زندگی جنس موِنث داشته باشند؛ در طی چند سال اول پس از طلاق، زنان روابط بیشتری با دوستانشان برقرار و وقت بیشتری صرف خانواده شان کردند و به دنبال مشاوره ها و درمان ناراحتی هایشان بودند در حالی که مردان غالبا به دنبال لذت های موقتی بودند. عمدتا پس از به هم خوردن یک رابطه زناشویی، مردان برای حفظ اعتماد به نفسشان به دنبال رابطه جدید هستند به جای آنکه فکر کنند چرا ازدواجشان با شکست مواجه شده است.
علاوه بر این، برخلاف عقیده عمومی، در یک رابطه دوطرفه، مردان بیشتر از زنان درگیر عشق می شوند چرا که براساس بررسی ها مردان بیشتر از زنان تمایل دارند تا غریزه شان را برای رسیدن به فردی که او را جذاب و دلربا می دانند، ارضا کنند. از طرف دیگر، زنان بیشتر از طریق برنامه ریزی شده تری عاشق می شوند که تحت تاثیر سیر تکاملی شان است. آنها بیشتر به دنبال شریکی هستند که مراقب آنها بوده و قادر باشد خانواده شان را هم ازنظر مالی و هم ازنظر عاطفی تامین کند. زنان در رابطه شان با طرف مقابل علاوه بر جذابیت های فیزیکی، به دنبال مهربانی و سخاوت نیز هستند.
البته محققان خاطر نشان می کنند فشارهایی نیز در اجتماع وجود دارند که باعث می شوند مردان و زنان به سوی شیوه های رفتاری برنامه ریزی شده شان هل داده شوند. در اجتماع، مردان بیشتر تشویق می شوند تا احساسات خود را کنترل کرده و تابع آن نباشند. شاید کنترل احساسات در قرون گذشته و به ویژه در جنگ ها برای مردان خوب بوده باشد، اما در کل کنترل کردن احساسات برای شکل دهی یک رابطه زناشویی کار جالب و مفیدی نیست.
زنان در رابطه شان با طرف مقابل علاوه بر جذابیت های فیزیکی، به دنبال مهربانی و سخاوت نیز هستند.
در سمت مقابل، زنان در اجتماع غالبا به سوی شیوه رفتاری رانده می شوند که در طی آن از زنان بیشتر انتظار می رود ملایم تر و مهربان تر باشند که این خود موجب می شود برقراری ارتباط با سایر افراد جامعه برایشان آسان تر باشد.به همین دلیل زنان بیشتر از مردان به اطمینان کلامی اهمیت می دهند.
در تمام موارد ذکر شده سعی شده کارهای پیچیده مغزی تا حد بسیار زیادی ساده شوند. البته باید توجه داشت هیچ زن و مردی تمام خصوصیاتی که محققان در مورد مغز زن و مرد می گویند را ندارد. اغلب مردم مغزهای متعادلی دارند که دارای مقادیر مساوی از خصوصیات مردانه و زنانه است. حتی برخی از افراد دارای مغزهایی هستند که رفتاری خلاف جنس آنها دارد.
روان شناسان معتقدند تفاوت دو جنس هم در روابط سالم و هم در روابط شکست خورده کاملا مشهود بوده و باید به دقت بررسی شود. موارد اختلاف زیادی بین دو جنس وجود دارند اما اگر موردی به طور عمده و در میان تعداد زیادی از افراد صحیح بود، می تواند کمک کننده باشد، به ویژه به این دلیل که شما بفهمید و بدانید آن موضوع، یک رفتار عمومی است و یک مورد ناخوشایند و یا شخصی نیست و شما نباید احساس بدی در این مورد داشته باشید. به عنوان مثال، ممکن است در اختلاف زناشویی، مرد آرام و ساکت باشد ولی این بدان معنا نیست که وی عصبانی نشده است، بلکه معنای عمده آن این است که مغز آن مرد بهتر می تواند مسئله را درون خود و با آرامش حل و فصل کند.
به طور مشابه، چنانچه زنی برای صحبت کردن و مباحثه پافشاری می کند، نباید فکر کرد علت آن بهره برداری از نق زدن های مداوم است، بلکه این غریزه وی است که از او می خواهد تا برای برقراری ارتباط و نشان دادن احساسش صحبت کند. اگر شما این تفاوت ها را قبل از اینکه موردی پیش بیاید درنظر بگیرید، حتما رابطه راحت تر و درک بهتری از طرف مقابل خواهید داشت و متوجه خواهید شد که کار مغزهای متفاوت زن و مرد به کمک یکدیگر کامل می شود.
-
تو بزرگ نیستی، خودبزرگ بینی!
خودبزرگ بینی یا خودشیفتگی نوعی اختلال است که با احساس عمیق اهمیت به خود و تصور بی نظیر بودن مشخص می شود. خودبزرگ بین ها خودشان را آدم های خاصی می پندارند و انتظار دارند به طور خاصی با آنها رفتار شود...
تحمل انتقاد برایشان سخت است و در مقابل انتقاد، خشمگین می شوند و منتقد را به نادانی و حماقت متهم می کنند. خود را قوی، مشهور و بسیار دانا قلمداد کرده و انتظار اطاعت و پیروی دیگران را دارند و از آنجا که بزرگ بینی آنها در تضاد با واقعیت است، روابط اجتماعی شان شکننده است و مسایل بین فردی، شغلی و فقدان های زیادی دارند که با رفتارخود، آنها را به وجود می آورند، در حالی که هیچ بینش و آگاهی ای نسبت به آنها ندارند.
روان پزشکان می گویند وجود ۵ علامت از بین علایم زیر برای تشخیص خودشیفتگی ضروری است:
▪ فرد احساس خودبزرگ بینی مبنی بر مهم بودن خود دارد. مثلا در دستاوردها و استعدادهای خود مبالغه می کند.
▪ فرد همیشه احساس موفقیت، قدرت، زیبایی و عشق به خود دارد.
▪ معتقد است فردی استثنایی و خاص است و فقط افراد (یا نهادهای) خاص می توانند او را بفهمند یا با او نشست و برخاست داشته باشند.
▪ احساس برتری یا شایستگی دارد. یعنی انتظارهای غیرمنطقی برای مدارای خاص و مطلوب یا موافقت حتمی با توقع های خود دارد.
▪ در روابط بین فردی استثمارگر است. یعنی برای رسیدن به اهداف خود از دیگران بهره کشی می کند.
▪ فاقد حس همدلی است. نسبت به شناخت و همانندسازی با احساس های دیگران تمایلی ندارد و فقط به مشکلات خود فکر می کند.
▪ همیشه معتقد است دیگران به او حسودی می کنند.
▪ رفتارهای خودخواهانه و پرنخوت نشان می دهد.
خودشیفته ها را در یک تقسیم بندی می توان به گروه های زیر تقسیم کرد:
۱) خودشیفته نخبه گرا: این عده احساس افتخار و قدرت می کنند و تمایل دارند مقام و موفقیت های خود را به رخ دیگران بکشند. نخبه گرا معمولا در حال ترقی است و شدیدا به ارتقای درجه خود مشغول است.
۲) خودشیفته عاشق پیشه: تمایل دارد اغواگر باشد، با این حال از صمیمیت واقعی اجتناب می کند. این گونه افراد خیلی دوست دارند افراد ساده لوح و از لحاظ هیجانی نیازمند را وسوسه کنند و آنها را طوری به بازی بگیرند که به طور فریبنده ای نشان دهند دوست دارند با آنها رابطه نزدیکی داشته باشند، با این حال تنها علاقه واقعی آنها این است که به طور موقت از دیگران بهره کشی کنند.
۳) خودشیفته های غیراخلاقی: این دسته بی وجدان، فریبکار، خودپسند و استثمارگرند. حتی وقتی معلوم می شود آنها به خاطر انجام دادن رفتار غیرقانونی گناهکار هستند، نگرش بی اعتنایی دارند و به گونه ای عمل می کنند که انگار قربانی را باید به خاطر بی توجهی به آنچه روی داده است، سرزنش کرد!
۴) خودشیفته های جبرانی: این گروه منفی گرا و لجبازند و می خواهند احساس های عمیق حقارت شان را خنثی کنند در نتیجه می کوشند خود را برتر و استثنایی جلوه دهند.
۵) خودشیفته های بزرگ تر: گاهی اجتماع باعث می شود که افراد به صورت کاذب دچار اعتمادبه نفس شوند یعنی بله قربان گویی ها و تعریف و تمجید بیش از اندازه و بها دادن های بی مورد که به صورت ریاکارانه و چاپلوسانه است، می تواند بستری شود برای اینکه افراد تصور کنند نسبت به دیگران برتری دارند. کم کم فرد باورش می شود که من آدم مهمی هستم، من زیباترین هستم و بهترینم، در حالی که حتی شاید افرادی که این جمله ها را به فرد می گویند اصلا اعتقاد واقعی به این تعریف و تمجید ها نداشته باشند. این افراد حس می کنند که برتر از دیگران هستند و تحمل انتقاد ندارند. اگر کسی از آنها انتقاد کند، ممکن است واکنش های پرخاشگری نشان دهند یا بی اعتنایی کنند. آنها برای حرف دیگران ارزشی قایل نیستند و فقط مسایل و مشکل های خودشان را مهم می دانند. این افراد در روابط بین فردی دچار اشکال می شوند و به تدریج از سوی دیگران طرد می شوند.
کم کم مشکل های بین فردی و شغلی برایشان ایجاد شده و احساس همدلی شان با دیگران از دست می رود و به مرور دچار افسردگی شده و اعتماد به نفس خود را از دست می دهند. آنها از بیرون بزرگ هستند اما از درون تو خالی هستند. همین مساله باعث می شود در بعضی موارد به سمت موادمخدر و مشروبات الکلی گرایش پیدا کنند.
-
به خودتان اعتماد کنید!
آیا تا به حال آرزو کرده اید که ای کاش اعتماد به نفس بیشتری داشتم؟ آیا متنفرید کارهای خاص، مشخص و از قبل تعیین شده ای را در زندگی خود به انجام برسانید تا بعد از آن احساس اعتماد به نفس و خودباوری کنید؟
آیا مدام انجام کاری را به تاخیر می اندازید؟ آیا به هیچ کاری دست نمی زنید یا کارهایتان را با بی میلی انجام می دهید به این امید که روزی اعتماد به نفس لازم به سراغتان بیاید؟ در این صورت بیهوده منتظر نباشید؛ شما نمی توانید زمان لازم را بیابید مگر اینکه به خودتان اعتماد داشته باشید.
● معنای اعتمادکردن به خود
اغلب ما چنین فکر می کنیم اعتماد به نفس یعنی اینکه به توانایی های خود اعتماد و ایمان داشته باشیم. مثلا به خود بگوییم: «من معلم بسیار کوشایی هستم و همه آنچه در توان دارم در اختیار شاگردانم قرار می دهم.» یا «من فروشنده ماهری هستم و به خوبی می دانم که چگونه با مشتریانم صحبت کنم تا بیشترین تأثیر را بر آنها بگذارم» و... .
این نوع نگرش خاص به اعتماد به نفس، ایجاب می کند که در کارهایی مانند نقاشی، آشپزی، تدریس یا... مهارت فوق العاده ای داشته باشید تا در خود احساس اعتماد به نفس کنید.
مشکلی که در این نوع نگرش وجود دارد این است که فقط مهارت های معدودی وجود دارند که شما می توانید به خوبی آنها را بیاموزید و در انجام دادنشان توانایی فوق العاده به دست آورید، بنابراین چنانچه احساس اعتماد به نفس درونی خود را براساس کارهایی که در آنها مهارت دارید بنا کنید، فقط مواقعی که مشغول انجام دادن این قبیل کارها هستید احساس اعتماد به نفس و خودباوری می کنید نه در همه اوقات. برای مثال اگر فروشنده باشید، فقط هنگامی که معامله ای را با موفقیت به انجام برسانید، احساس اعتماد به نفس می کنید.
حال آنکه شما باید همیشه و در همه حال حتی هنگامی که شکست می خورید به خودتان اعتماد داشته باشید. بنابراین تداوم و استمرار احساس اعتماد به خود مشروط بر آن است که تمامی طول شبانه روز را به انجام دادن کاری که در آن احساس اعتماد به نفس می کنید بگذرانید و همه کارها را هم به شیوه ای مطلوب انجام دهید و نتیجه خوبی هم بگیرید. همچنین احساس خوب شما هم فقط محدود به زمان هایی خواهد شد که مشغول انجام دادن کار مورد علاقه خود هستید.
اعتماد به نفس واقعی آن است که روی آگاهی ها و توانایی های شما نیز اثر بگذارد و در واقع هیچ گونه ارتباطی با آنچه در زندگی بیرونی شما اتفاق می افتد ندارد. اعتماد به نفس واقعی زاییده شغل شما نیست. اعتماد به نفس واقعی نتیجه باور قلبی و درونی شما به توانایی ها و قابلیت هایتان است؛ این باور که هر کاری را بخواهید می توانید انجام دهید.
● خودتان را تخریب نکنید
یک لحظه به پاسخ این پرسش فکر کنید که اگر همین حالا شغلی به شما پیشنهاد شود، چه عکس العملی از خودتان نشان می دهید؟ آیا فوراً می گویید: «نه، مطمئن نیستم بتوانم از عهده اش بربیایم» یا « نه، اگر نتوانم به خوبی از عهده اش بربیایم چه!» آیا اگر کاری باشد که تا به حال آن را امتحان نکرده اید باز هم قبولش می کنید؟ آیا از اینکه فعالیت جدیدی را قبول می کنید هیجان زده می شوید و می ترسید؟
آیا در حال حاضر تصمیمی دارید که مدت ها آن را به تعویق انداخته اید اما برای انجام آن اعتماد لازم را به خود ندارید؟
در واقع چیزی که مانع از آن می شود که به دنبال تصمیم های نیمه تمام خود بروید و آنها را کامل کنید، کمبود اعتماد به نفس شماست.
هنگامی که به خودتان می گویید: «فکر نمی کنم بتوانم موفق شوم»، در واقع دارید به خودتان می گویید: «من به خودم اعتماد کافی ندارم که یاد بگیرم و بیاموزم».
هرچه به خواست و اراده خودتان اعتماد بیشتری داشته باشید، اعتماد به نفس بیشتری نیز در خود احساس خواهید کرد. داشتن اعتماد به نفس و خودباوری نیز اساسا به این معناست که به خودتان اعتماد داشته باشید که می توانید ترس های خود را کنار بگذارید و تسلیم نشوید. اگر واقعا خواهان پیروزی هستید باید دوره سختی را بگذرانید تا اعتماد به نفس واقعی را در خود ایجاد کنید زیرا اعتماد به نفس واقعی براساس این باور که به یقین موفق خواهید شد بنا نشده است. شخصی که اعتماد به نفس دارد هرگز مطمئن نیست که اشتباه نخواهد کرد. او از شکست نمی ترسد و فقط به آینده نظر دارد.
اگر بخواهید صبر کنید تا اعتماد به نفس کافی را برای به انجام رساندن کارهایتان به دست آورید، ممکن است مجبور باشید همیشه در انتظار به سر ببرید!
بسیاری از ما فکر می کنیم سرانجام روزی فرا می رسد که جرأت و اعتماد به نفس و شهامت آن را خواهیم یافت تا آنچه را می خواهیم عملی کنیم؛ شغل دلخواهمان را به دست آوریم، روابط مان را متحول کنیم یا در کاری ریسک کنیم.
انگار همیشه منتظریم واقعه ای غیرمنتظره به وقوع بپیوندد تا ما را به پیروزی برساند اما بدانید که این اتفاق هرگز به وقوع نخواهد پیوست!
هر چه بیشتر منتظر رسیدن به آرزوهای خود باشید اعتماد به نفس خود را بیشتر از دست خواهید داد و در عوض بر ترس ها و نگرانی های شما افزوده خواهد شد؛ این ترس که شاید هرگز به خواسته ها و آرزوهایتان نرسید.
به این ترتیب ممکن است فرصت های خود را از دست بدهید، بی آنکه حتی متوجه باشید. هرچه انجام دادن کاری را به تعویق بیندازید، بیشتر از حرکت محروم می شوید و هرچه منفعل تر باشید، بیشتر ترس به شما چیره می شود و از اعتماد به نفس تان کاسته خواهد شد.
حال ببینید شما به چه روش هایی برخورداری از احساس خوب را در خود به تعویق انداخته و به بعد موکول می کنید و چه قید و شرط هایی برای خود قرار داده اید تا خود را لایق داشتن اعتماد به نفس و حال خوب بدانید؟
آیا واقعا فکر می کنید تنها اگر به هدفی خاص برسید یا کار مشخصی انجام دهید به حال خوبی خواهید رسید؟ و آیا این حال خوب در شما ادامه خواهد یافت؟ هرگز! زیرا شما هرگز قادر نخواهید بود همیشه در تمام کارها موفق باشید؛ علاوه بر آن همین که به یکی از اهداف خود برسید، هدف دیگری در انتظار شما خواهد بود. در اینجا برای اینکه ببینید تا چه حد به خودتان اطمینان و اعتماد دارید می توانید از خودتان چند سؤال کنید، بنابراین سعی کنید کاملا با خودتان صادق باشید.
از خودتان بپرسید چه هنگامی احساس خوبی نسبت به خودم خواهم داشت؟ زمانی که در کارم موفقم؟ زمانی که به نظر زیبا می رسم؟ زمانی که در ارتباطم موفقم و... تعجب آور است؛ زیرا بدون آنکه خودمان بدانیم، خوشحالی و برخورداری از حس اعتماد به نفس را در خود پایمال می کنیم. اما آیا وقت آن نرسیده که از به تأخیر انداختن و وعده دادن به خود دست بردارید و همین حالا بدون هیچ قید و شرطی خودتان را دوست بدارید و یقین داشته باشید انسان توانمندی هستید؟ آیا بهتر نیست همین حالا خودتان را دوست داشته باشید و خودتان را همین گونه که هستید، بپذیرید تا اینکه دائم دوست داشتن خود را مشروط به برخورداری از موقعیتی خاص بدانید. هربار که خودتان را همان گونه که هستید محترم بدانید، به خودتان نیرو می بخشید تا بتوانید گام بعدی را در راه رشد و موفقیت بردارید.
● تقویت اعتماد به نفس
نخستین گام در راه تقویت اعتماد به نفس و خودباوری آن است که وانمود نکنیم اعتماد به نفس مان از آنچه واقعا هست، بیشتر است. بدین معنا که در مورد ناامنی ها و بی اعتمادی هایمان با خودمان صادق باشیم. گاهی زیاد سخت نیست که خودمان را گول بزنیم و تظاهر کنیم که اعتمادبه نفس خوبی داریم اما فراموش نکنید که اعتمادبه نفس یک احساس درونی است نه یک ادعا.
بعضی اوقات در مورد نیازهای واقعی مان با خودمان صادق نیستیم تا چنانچه در برآورده ساختن آنها ناتوان ماندیم، احساس بدی نداشته باشیم.
هنگامی که فقط دست به کارهایی می زنید که می دانید از پس آن برمی آیید، هرگز به اعتماد به نفس واقعی دست نخواهید یافت.
حقیقت این است هنگامی که رویاهای خود را محدود می کنیم یا آنها را به فراموشی می سپاریم، به خودمان بی اعتنایی می کنیم. بدین ترتیب حس اعتماد به نفس دروغین معمولا هنگام رویارویی با اولین مشکلات و سختی ها، ناپدید می شود و احساس ترحم و بی اعتماد جای آن را می گیرد.
● مزایای اعتماد به نفس
آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که با اعتماد به نفس پایین و خودباوری ضعیف به چه صورت زندگی خواهید کرد و چه شرایطی خواهید داشت؟
آیا تا به حال به این اندیشیده اید که اگر ناگهان از اعتمادبه نفس بالایی برخوردار شوید چه چیزهایی را از دست می دهید؟! این سؤالات را بدین جهت از خود بکنید تا بدانید گاهی ترک عادات منفی و ناسالم برای ما انسان ها تا چه حد دشوار و سخت است زیرا بعضی از عادات چنان در وجودمان نهادینه شده اند که از مضرات آنها کاملا غافل مانده ایم. بسیاری از ما با وجود آنکه از اعتماد به نفس پایین خود رنج می بریم و از آن شکایت داریم و به ظاهر مشتاقیم که اعتماد به نفس بالایی داشته باشیم اما ناخودآگاه و بی آنکه بدانیم به بعضی از مزایای روانی و اجتماعی آن معتاد هستیم و نمی توانیم از این منش و رفتار خود دست برداریم.
گاهی به این دلیل راضی نمی شویم اعتماد به نفس خود را بالا ببریم چون فکر می کنیم وقتی به خودمان اعتماد نداریم دیگران بیشتر به ما توجه می کنند. بعضی مواقع کاری می کنیم که دیگران دلشان برایمان بسوزد؛ «طفلی چقدر بدشانسه!، آخه بازم بدآوردی!....». ما اغلب برای بدرفتاری ها و کج خلقی ها و عادات ناسالم خود یک عذر و بهانه همیشگی داریم؛ چون دیگران می دانند که ما چقدر بدشانس و گرفتاریم. تلاش زیادی نمی کنیم زیرا معمولا منتظریم که شکست بخوریم! و این دیگر برای مان تبدیل به یک عادت همیشگی شده است.
اگر در زندگی احساس اعتماد به نفس کافی نمی کنید از خود بپرسید: «چه مزایایی از این راه کسب می کنم؟» فهرستی از اینگونه مزایای روانی تهیه کنید. سپس صادقانه نگاهی به آن بیندازید و ببینید از ناحیه ضعیف بودن و اعتماد به نفس نداشتن چه حقوق و مزایایی به دست می آورید که برای مبارزه با آن تلاش نمی کنید و نمی خواهید عادات منفی خود را ترک کنید. شاید این نقش را فقط در یک جنبه از زندگی خود (مثلا در روابط صمیمانه) بازی می کنید و در جنبه های دیگر مانند شغل و حرفه تان، اعتماد به نفس زیادی از خود نشان می دهید. سعی کنید با یادآوری توانایی ها و موفقیت هایتان در زمینه های دیگر صادقانه با نقاط ضعف و مشکلات خود مواجه شوید.
شناسایی و پذیرش انگیزه های روانی ناخودآگاهی که به آنها پرداختیم ممکن است کمی مشکل و ناراحت کننده باشند. گاهی فراموش می کنیم اگر نتوانیم خود را باور کنیم تا چه حد با مشکل و ضعف مواجه می شویم.
اگر بدین ترتیب عمل کنیم هیچ گاه واقعا از خود خوشحال و راضی نخواهیم بود و نمی توانیم احساس رضایت واقعی را تجربه کنیم. رهاکردن و ترک عادت ها و نقش های مخرب گذشته مستلزم داشتن شجاعت و جرأت است. و اعتماد به نفس و خودباوری ای که به این ترتیب حاصل می شود، پاداش بزرگی است که به دنبال این شهامت به دست می آید. در واقع می توان گفت که اعتماد به نفس حسی از آرامش و صلح درونی است. داشتن اطمینان به توانایی های خود این امکان را به شما می دهد که با اطمینان خاطر قدم بردارید، بدین ترتیب درمی یابید که درست حرکت می کنید و می توانید به همان جایی که می خواهید برسید.
-
چیزی نگو؛ چشماتو می خونم!
«من اناری را می کنم دانه/ به دل می گویم/ کاشکی این مردم دانه های دلشان پیدا بود...» این آرزوی شاعرانه سهراب سپهری را خیلی از ما داشته ایم و داریم؛ مخصوصا در این دوره و زمانه ای که سخت تر معلوم می شود که چه کسی راست می گوید و چه کسی دروغ و خیلی هایمان می ترسیم...
دستی را که به سمتمان دراز شده، بگیریم و خلاصه اینکه در این اوضاع و احوال، پیدا بودن دانه های دل مردم، غنیمتی است کمیاب و پربها؛ غنیمتی که روان شناسان می گویند قابل دست یابی است. می پرسید چطور؟ روان شناسان به شما جواب می دهند: «کافی است یاد بگیرید زبان بدن آدم ها را بخوانید.» موضوع ویژه این هفته «سلامت»، همین است؛ «زبان بدن».
۱) چشم ها چه می گویند؟
▪ نگاه به بالا: فکر کردن، در حال ترسیم یک موقعیت یا شکل ذهنی، آماده شدن برای سخنرانی یا مرور کلمات، سر رفتن حوصله از توضیحات زیاد فردی که در حال حرف زدن است.
▪ نگاه به بالا و چپ: یادآوری خاطره.
▪ نگاه به بالا و راست: ساختن یک شکل ذهنی.
▪ نگاه به پشت سر طرف مقابل: این معمولا نشانه خجالتی و کم رو بودن است و گاهی نشانه قضاوت کردن همراه با عصبانیت.
▪ نگاه به پایین: اطاعت و فرمانبرداری و همچنین احترام در بعضی فرهنگ ها؛ مخصوصا وقتی دو جنس مخالف می خواهند با هم صحبت کنند. گاهی نیز بیانگر احساس گناه و شرمندگی است.
▪ نگاه به پایین و سمت راست: تحت تاثیر شدید احساسات درونی بودن.
▪ نگاه به پایین و سمت چپ: صحبت کردن درباره روابط شخصی.
▪ نگاه به اطراف: مکان یابی و ارزیابی موقعیت و راحت نبودن و میل به فرار.
▪ اگر چپ را بیشتر نگاه کند: یادآوری یک صدا یا گوش دادن به یک حرف.
▪ اگر راست را بیشتر نگاه کند: دروغ گفتن یا طفره رفتن.
▪ حرکات افقی چشم: دروغ گفتن و حیله، خوشحالی و بی قراری، دنبال تصویری گشتن که از نگاه مخفی است.
▪ زل زدن: هیجان، دنبال تماس چشمی و جلب توجه و شناخت. اگر به بالا زل بزند، نشانه حواس پرتی است.
▪ نگاه های فراری: نگاه گذرا می تواند نشانه ای از فرار کردن از یک موقعیت یا فرد باشد یا اینکه این فرد به دنبال شکار موقعیتی برای زدن حرفی است. گاهی این نگاه ها نشانه افسردگی و ناراحتی از موقعیتی هستند.
۲) ابروها چه می گویند؟
▪ ابروهای اخم کرده: ابروی اخم کرده چشم ها را مخفی می کند؛ چین و چروک به پیشانی می اندازند و این حالات را منعکس می کنند: قرار گرفتن در محیطی نامطلوب و اذیت شدن. این ابرو می تواند نشان دهنده شخصیت های غالب هم باشد.
▪ ابروهای بالا رفته: به طور کلی وقتی فردی شگفت زده می شود، ابروهایش به سمت بالا می رود. این حالت باعث باز شدن بیشتر چشم ها برای بهتر دیدن آنچه اتفاق افتاده یا خواهد افتاد، است. هر چه شگفت زدگی بیشتر باشد ابروها بالاتر می روند، بنابراین این حالت می تواند نشان دهنده:
داشتن سوال و گاهی داشتن حالت اطاعت (برخلاف حالت ابروی اخم کرده) باشد. همچنین این حالت می تواند این جمله را به ذهن بیاورد که من جایی را نگاه نمی کنم که اجازه ندارم.
▪ فقط یک ابروی بالا رفته: این ژست را همه نمی توانند اجرا کنند و اغلب تمرین می خواهد. این حالت نشانه اینهاست: دهن کجی، شک و تردید داشتن (مثل اینکه بگویید: تو مطمئنی؟) وقتی دیگران در حال صحبت کردن هستند.
اما ابرویی که کمی بالا رفته، نشانه ترس، تعجب و گاهی همدردی با موضوعی است که فرد در حال شنیدن اش است و زیاد مطلوب نیست.
ابرویی که پایین افتاده، می تواند نشانه عصبانیت، ناراحتی از وضعیت موجود، داشتن اضطراب و احساس بد باشد.
▪ ابرویی که بالا و پایین می رود: علامت شناخت و خوشامدگویی است و حتی در میمون ها و گوریل ها هم دیده می شود! اگر ابرو با سرعت زیاد بالا و پایین برود، می تواند این جمله را در ذهن تداعی کند: «تو چی درباره اش فکر می کنی؟»
۳) موها چه می گویند؟
▪ موی مردانه: مردها به نسبت زنها، مدل موهای محدودتری دارند اما در مردان، موهای خیلی کوتاه می تواند نشان پرخاشگری و عصبانیت باشد و این احساس هم ریشه در تصورات ما از محیط های ارتشی دارد که در آن، مردان موهای بسیار کوتاهی دارند. موهای مردانه بلند، به طور کلی، حالت افتادگی و فروتنی را به ذهن می آورند.
موهای مردانه بلند اما نامرتب می تواند نشانه های مختلفی داشته باشد؛ مثل بی توجهی به اطراف، کمبود اعتماد به نفس، طغیانگری نسبت به محیط و قوانین رایج و شخصیتی متفاوت داشتن.
▪ موهای زنانه: زنان مدل موهای بسیار زیادی دارند اما آنها را هم می توان به ۲ گروه کلی کوتاه و بلند تقسیم کرد.
▪ موهای بلند: صورت زنان را می پوشاند و حتی گاهی مانع دیدن چشم هایشان می شود و اصولا زنانی که می خواهند پنهان از دیگران باشند و مخصوصا می خواهند احساسات شان را پنهان کنند، این مدل را انتخاب می کنند. می توان مدل موی بلند برای زنان را هم نشانه ای از عدم اعتماد به نفس و استقلال دانست.
▪ موهای کوتاه زنانه: وقتی زنان موهایشان را کوتاه می کنند اولین نشانه هایی که به ذهن می رسد، شباهت پیدا کردن به مردان است، ابراز عدم علاقه به توجه مردانه و یک نوع شورش ضد دنیای زنانه. به طور نمونه این نوع مدل مو می تواند نشان از وجود زنانی در کودکی او بوده که رفتار خوبی نداشته اند.
▪ مویی که از پشت بسته شده: خواستار توجه و جلب نظر بودن، به رخ کشیدن و نمایش دادن بیشتر صورت و حالت هایش، علاقه مند به روابط اجتماعی. این مدل می تواند نوعی حالت تهاجمی را هم نشان دهد که باعث کم شدن نگاه طرف مقابل شود.
▪ نوازش کردن مو:به خود بالیدن، ژست رایج آدم های خواستار نوازش.
۴) لپ ها چه می گویند؟
▪ اگر لپ ها پر و خالی شوند: نشانه عدم رضایت است.
▪ اگر لپ ها به داخل کشیده شوند: نشانه ناراحت بودن است.
▪ اگر لپ ها در حالت بادشده باقی بمانند: با عدم اطمینان از آینده را نشان می دهند یا خستگی خیلی زیاد .
▪ اگر لپ ها قرمز شوند: نشانه کلاسیکی از خجالت کشیدن است.
▪ اگر فردی لپ های خودش را لمس کند: نشانه نگرانی از اتفاقی است که ممکن است بیفتد؛ خصوصا اگر دهان فرد باز باشد.
۵) چانه ها چه می گویند؟
▪ چانه را در دست گرفتن: حمایت کردن از خود، مطیع و فروتن بودن و گاهی البته نشانه خجالت و شرمندگی است.
▪ چانه را به جلو حرکت دادن: لج بازی و به جنگ طلبیدن.
▪ ضربه زدن به چانه: عمیق فکر کردن.
▪ لمس چانه: وقتی شما از نظر احساسی با موضوعی موافق اید اما از نظر منطقی مخالف، چانه تان را در دست می گیرید؛ انگار که به نوعی بخواهید تعادل سرتان را حذف کنید تا نیفتد.
۶) بینی چه می گوید ؟
▪ بینی باز: وقتی که سوراخ بینی باز است می تواند نشانه آماده شدن برای دعوا و احساس نارضایتی باشد.
▪ بینی چروک خورده: بینی می تواند با بیرون دادن لب ها حالت چروکیده به خود بگیرد که نشان دهنده استشمام بوی بد، شنیدن یک پیشنهاد بد، ادای استشمام یک بوی بد را درآوردن (یعنی که چه چیز تهوع آوری!) و فکر کردن درباره موضوع ناخوشایندی باشد.
▪ فین فین کردن: این حالت را زمان سرماخوردگی بسیار می بینید اما می تواند نشانه های دیگری هم داشته باشد: سرما، ناراحتی از موضوعی و نفرت.
▪ دست کشیدن به بینی: دست کشیدن به کناره های بینی، نشانه عدم رضایت و موافق نبودن با تصمیمی است که در حال تایید شدن است. علاوه بر اینها می تواند نشانه استشمام بوی بد یا دنبال بویی آشنا گشتن باشد. به این حالت ها اضافه کنید: نشانه فردی که در حال دروغ گفتن است. فردی که دروغ می گوید، رگ های درون بینی اش گشاد می شود و در نتیجه، بینی اش بزرگ تر و قرمز می شود و فرد تحریک می شود به لمس کردن و خاراندن بینی.
اما اگر کسی پل بینی اش را فشار بدهد یعنی در حال ارزیابی فردی یا موضوعی است یا احساس منفی نسبت به موقعیتی دارد که در آن قرار گرفته. البته بعضی از افراد، این عمل را از روی یک عادت انجام می دهند وقتی در حال فکر کردن هستند.
۷) لب ها چه می گویند؟
▪ لب های جداشده: علامت میل به صحبت یا آمادگی صحبت را داشتن، به اضافه در فکر و خیال خود بودن.
▪ لب های چروکیده و جمع: مخصوصا اگر این لب ها با دست لمس شوند، نشان نامطمئن بودن و اضطراب است.
▪ لب آویزان: اگر لب ها آویزان باشد و به هم فشرده شود، یعنی فرد می خواهد خودش را از زدن حرفی منع کند؛ حرفی که کم مانده بیرون بپرد: «اگر حرف بزنم حرفم مورد توجه قرار می گیرد اما نباید چیزی بگویم.» اگر لب ها به هم فشرده نشوند، نشانه ناامیدی است: «می خواهم حرفم را بزم اما باید صبر کنم.»
▪ حرکت لب ها به سمت بالا: حالت دهن کجی و انزجار از عملی را نشان می دهد؛ مخصوصا اگر با صدای خنده ای کوتاه همراه باشد. این حالت بدون تغییر در حالت چشم ها می گوید که طرف درحال تمسخر است!
▪ پایین آمدن لب ها: ناراحت بودن از موضوعی یا در موقعیتی نامطلوب قرار گرفتن. البته آدم هایی که همیشه ناراحتند، کم کم لب هایشان به همین شکل درمی آید.
▪ تو بردن لب ها: اگر لب ها به سمت داخل کشیده و منقبض شود، می تواند یک خنده بی حوصله یا شروع حالتی عصبی را نمایش بدهد؛ مخصوصا اگر چشم ها برق بزند و تنگ شود.
▪ حرکت دادن لب ها: اگر حرکت بدون همراهی صدایی باشد، می تواند تمرین حرف زدن در یک شرایط خاص باشد یا مطمئن نبودن و رهایی از استرس؛ مخصوصا اگر ابروها هم با لب ها حرکت کنند.
▪ برآمده کردن لب ها: اگر لب بالا جلوتر باشد، بیشتر احساس گناه را نشان می دهد. اما اگر لب پایین جلوتر باشد، نامطمئن بودن و عدم تصمیم گیری را نشان می دهد. اگر لب ها در این حالت با دست ها نوازش شوند، انگار که فرد می خواهد بگوید: «می خواهم یک چیزی بگویم اما مطمئن نیستم.»
▪ ضربه زدن به لب: عصبانی بودن، استرس داشتن (خصوصا زمان دیدن فیلم).
▪ لب معمولی: نشانه آرامش در فرد است..
۸) رنگ صورت چه می گوید؟
▪ صورت قرمز: احساسی شدن، شرم، هیجان زده بودن، عصبانیت و همچنین می تواند اخطاری باشد به دیگران که باید ساکت شوند!
▪ صورت سفید: احساس سرما، کم خونی و همچنین ترس.
▪ صورت آبی: احساس سرما و ترس خیلی زیاد می تواند صورت افراد (خصوصا سفیدترها را) به آبی متمایل کند.
۹) دندان چه می گوید ؟
▪ گزیدن: دندان ها ۳ کار اصلی دارند؛ گزیدن، پاره کردن و آسیاب کردن. نشان دادن دندان ها در حالت به هم کشیده شدن (دندان قروچه) می گوید: «من می خواهم فردی یا موقعیتی را مورد تهاجم قرار بدهم» و با این کار، ترس در دیگران ایجاد می کند.
این حالت در بچه ها وقتی عصبانی می شوند بیشتر دیده می شود اما اگر در آدم بزر گ ها دیده شود، نشانه نامعقول بودن و غیرمنطقی عمل کردن است. این حالت همچنین می تواند نشانه توجه و مهربانی نسبت به کسی باشد؛ مخصوصا وقتی بچه ای شما را احساساتی می کند.حیوانات، این حالت را ایجاد می کنند برای اینکه وانمود کنند می خواهند حمله کنند یا با نشان دادن دندان بگویند که وارد دوران بزرگسالی شده اند.
▪ خندیدن: نشان دادن دندان ها هنگام خنده بیانگر چند حالت مختلف است: لذت بردن خیلی زیاد، اعتماد به نفس زیاد شخص.
▪ سر و صدا ایجاد کردن: دندان ها می توانند سر و صدا هم ایجاد کنند؛ البته به کمک لب و آب دهان و ... که علاوه بر اینکه می تواند یک عمل عادتی باشد، می تواند بسته به شرایط نشان دهنده این موقعیت ها هم است: عصبانیت، لرزیدن و احساس سرما، ترس، فکر کردن.
▪ ضربه زدن به دندان: بعضی از افراد عادت دارند با ناخن به دندان هایشان ضربه بزنند که بیشتر صدایی در دهان خود شخص ایجاد می کند که اگر آهسته باشد، نشانه تفکر است و اگر با شدت باشد، نشانه: خشم و بی علاقگی به فضا یا فردی در مکان یا فکر کردن به موضوعی ناخوشایند است.
۱۰) زبان چه می گوید؟
زبانی که بیرون آمده یا به محلی از لب چسبانده شده: بی ادب بودن، لجاجت، خستگی در کردن، کاری را با سختی به پایان رساندن (مخصوصا با همراهی لب و دهن کج شده)، بچه بازی درآوردن،
▪ لیس زدن لب ها: این حالت نشان دهنده قرار گرفتن در موقعیتی مطلوب باشد؛ مثل دیدن یک غذای خوشمزه در وقت گرسنگی.
▪ گزیدن زبان: یادآوری کاری که باید انجام می شده اما نشده، ترساندن دیگران از عواقب کارشان (مثل مادرانی که با این حرکت بچه ها را تهدید می کنند.)
▪ زبان درون دهان: اگر دهان فرد بسته باشد و او زبانش را داخل لپش فرو ببرد، نشانه فکر کردن، نامطمئن بودن از کاری که فرد انجام داده یا قرار است انجام بدهد و چیزی از این قبیل است. اما اگر زبان به دندان های جلویی فشار داده شود، می تواند نشانه دلهره و عدم اطمینان باشد.
-
جایگاه افکار عمومی در روانشناسی اجتماعی
یکی از مباحث مهم و مطرح در روان شناسی اجتماعی (social psychology) بحث پیرامون پدیده افکار عمومی(public opinion) است. این پدیده در عصر حاضر مورد توجه بسیاری از سیاستمداران و دانشمندان علوم سیاسی قرار گرفته و از گفتگوها و محاوره های اجتماعی گرفته تا مباحث تخصصی سیاسی و اجتماعی به کار می رود.
مقصود از افکار عمومی، دیدگاه عمومی افراد یک جامعه یا یک گروه پیرامون مسائل مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... است. در این مقاله به بسط این پدیده خواهیم پرداخت.
● افکار عمومی
در فرهنگنامه های لغات تعاریف متعددی از واژه افکار عمومی ارائه شده است که برخی از این تعاریف از سایر تعاریف متفاوت هستند. تفاوت در زاویه های نگرش نسبت به این مفهوم را می توان علت اصلی تعدد و تفاوت این تعاریف تلقی کرد. بدون شک افکار عمومی فرآیند پیچیده ای است که در آن افراد یک گروه یا یک جامعه نسبت به مسائل اساسی و عمومی زندگی به درک معینی می رسند. در واقع در این فرآیند میان نظرات فردی و جریان های فکری جامعه ارتباط برقرار می شود. با توجه به مطالب فوق می توان افکار عمومی را چنین تعریف کرد:
«افکار عمومی به آن جریان فکری گفته می شود که مسلط بر جو فکری جامعه شده و آن را می سازد.» (نقل از فتحی، ۱۳۸۵،ص۱۱۹) در نگاه سیاستمداران افکار عمومی دارای تعریفی دقیق و خاص است که نیازمند تامل عمیق است. افکار عمومی در نگاه سیاستمداران به قدرت و نیروی گمنامی اطلاق می شود که اکثریت یا اقلیت آگاه جامعه نسبت به سیاست های حاکم و جاری اتخاذ می کنند. آنچه در این تعریف حائز اهمیت است توجه به این مساله است که افکار عمومی صرفا مترادف با نظرات اکثریت یا اقلیت آگاه نیست بلکه چیزی فراتر از وجود عقاید خاص در جامعه است و این نکته را می توان از مفهوم قدرت و نیروی گمنام برداشت کرد.
● پیشینه تاریخی
افکار عمومی پدیده ای نوظهور در عصر حاضر نیست و بسیاری از فلاسفه و نویسندگان در کتب خویش تصریحا یا تلویحا به اهمیت آن اشاره کرده اند. اگر درصدد بررسی ریشه های این پدیده به لحاظ تاریخی باشیم باید به دوران یونان باستان و متفکرانی چون افلاطون و ارسطو اشاره کنیم. تاکید افلاطون بر عنصر گفتگو و مباحثه در کنار تاکید ارسطو بر نقش توده در بقای حاکمیت، نمونه هایی از توجه به پدیده افکار عمومی در یونان باستان است. انسجام و تثبیت این پدیده را می توان در شکل گیری گروهی تحت عنوان ناقلان حرفه ای اخبار مشاهده کرد که در واقع نماینده صدای مردم بودند.
در دوران قرون وسطی تقابل میان کلیسا و حاکمیت منجر به اصلاحاتی شد که نمونه بارز آن را در عبارت «صدای مردم صدای خداست» می توان مشاهده کرد. بتدریج و بویژه پس از دوران قرون وسطی اهمیت افکار عمومی بیش از پیش نمایان شد تا جایی که برخی آن را پشتوانه پارلمان و حکومت و اساس حاکمیت تلقی کردند. با ظهور انقلاب فرانسه و نهادینه شدن مشارکت مردم، اهمیت مفهوم افکار عمومی بیشتر مشخص شد. در واقع توجه به افکار عمومی نمایانگر کاسته شدن فاصله میان مردم و حکومت و در واقع کنترل قدرت حاکمان بود. اما در قرون اخیر آنچه اهمیت افکار عمومی را دوچندان کرده است پیشرفت تکنولوژی و وسایل ارتباط جمعی است.
به همین دلیل از اواسط قرن بیستم در مباحث علم سیاست، افکار عمومی به عنوان یک نیروی سیاسی جدید معرفی می شود. در مطالعات انجام شده پیرامون شکل گیری افکار عمومی عوامل متعددی مطرح می شود که از آن جمله می توان به ظهور جنگ سرد، توسعه سیاسی و اجتماعی، پیشرفت تکنولوژی، پیدایش و گسترش ایدئولوژی های مختلف در کنار شکل گیری نهضت های آزادیبخش اشاره کرد. در این میان رسانه های جمعی (mass media ) در شکل گیری افکار عمومی نقش بسزایی دارند؛ به گونه ای که امروزه بخش اعظمی از گردش اطلاعات توسط رسانه های جمعی انجام می گیرد.
● انسان ارتباطی
یکی از مهم ترین پدیده ها در دو سه قرن اخیر، وقوع انقلاب های متعدد در زمینه های مختلف است. ماهیت هرکدام از انقلاب های رخ داده در دو سه قرن اخیر موجب شده است که ماهیت انسان به گونه ای خاص تعریف شود. برای نمونه انقلاب های قرون ۱۷و ۱۸ از انسان صنعتی سخن به میان آورده؛ در حالی که انقلاب های قرن ۱۹ و اوایل ۲۰ به پیدایش انسان سیاسی منجر شد؛ اما در نیمه دوم قرن بیستم و همزمان با انقلاب عصر ارتباطات شاهد ظهور انسان ارتباطی هستیم.
همزمان با ظهور انسان ارتباطی دایره افکار عمومی از قلمروی نژادی و منطقه ای فراتر رفته و امروزه سخن از افکار عمومی جهانی به میان می آید. تبدیل افکار عمومی نژادی یا منطقه ای به افکار عمومی جهانی از آن جهت اهمیت دارد که امروزه برخلاف گذشته، سیاست خارجی کشورها به اندازه سیاست داخلی برای افکار عمومی حائز اهمیت است.
از سوی دیگر باید به این نکته اشاره کرد که اگر تا دیروز افکار عمومی تنها نقش هدایت کننده داشتند، امروزه افکار عمومی به واسطه پدید آمدن امپریالیسم خبری، جنبه هدایت شونده به خود گرفته اند.
● نقش رسانه ها
نقش رسانه ها از آن جهت حائز اهمیت است که تابع قاعده حضور در همه جا هستند و به واسطه همین قاعده و به گردش درآوردن اطلاعات، تغییرات شگرفی در معادلات بین المللی و ملی به وجود می آورند. سخن گفتن از دیپلماسی رسانه ای در عصر حاضر که در واقع نقش اصلی را در شکل دهی و جهتگیری افکار عمومی ایفا می کند، تنها بخشی از اهمیت کارکرد رسانه را در عصر حاضر نشان می دهد. رسانه های خبری تلاش می کنند اراده و افکار مردمان جوامع مختلف را تسخیر و به آنها سمت و سو دهند و به همین دلیل امروزه از جنگ رسانه ای در علوم ارتباطات و سیاست سخن به میان می آید. در بسیاری از مواقع، جنگ رسانه ای که گاه از آن به جنگ روانی نیز تعبیر می شود، هزینه هایی به مراتب فراتر از جنگ های نظامی بر کشورها تحمیل می کند.
● نتیجه گیری
بدون شک افکار عمومی یا از طریق هدایت کردن سیاستمداران و جهت دادن آنها یا از طریق نظارت بر اعمال آنها، تاثیر قابل ملاحظه ای بر محیط اجتماعی و سیاسی دارد. نمود عینی افکار عمومی را می توان در نتایج انتخابات، نظرسنجی ها، رفراندوم ها و... مشاهده کرد. آنچه امروزه قابل تامل است، نقش افکار عمومی به عنوان یک عامل کلیدی در تدوین سیاست های داخلی وخارجی کشورهاست. با وجود مطالعات و تحقیقات متعدد پیرامون افکار عمومی این مقوله همچنان در قالب یک عامل مبهم ولی نیرومند در روند سیاسی مطرح است و این بدان علت است که «مردم لزوما براساس آنچه که درست است، عمل نمی کنند؛ بلکه براساس آنچه که عقیده دارند درست است، عمل می کنند.»
-
عوامل تکمیلی موثر بر رفتار جامعه یار
تحقیقات نشان می دهند که برخی از افراد در موقعیت های ویژه احتمال رفتار یاریگرانه آنها افزایش می یابد.
علاوه بر گرایشات شخصی گوناگون و جنبه های موقعیت خارجی ، عوامل مؤثر بر رفتار اجتماع یار عبارتند از:
۱) در معرض الگوهای اجتماعی مناسب بودن،
۲) ویژگیهای مختلف قربانی،
۳) مشوقهای خاص برای ارایه کمک .
نقش الگوهای اجتماعی یک عامل تعیین کننده رفتار جامعه یار وابسته به نوع رفتار دیگران می باشد. به عبارت دیگر اگر دیگران کمک بکنند، شما نیز کمک خواهید کرد. حتی وجود اسکناس و سکه در صندوق اعانات به تشویق پاسخ کمک منجر خواهد شد. به عبارت دیگر جمع آوری پول برای نیازمندان و فروش یک فرآورده از بسیار جهات فرایندهای روانشناختی مشترک دارند. بنابراین وجود افرادی که یاریگر می باشند منجر به ایجاد یک هنجار اجتماعی می شود. حتی تماشای تلویزیون و برنامه هایی که الگوهای کمک رسانی را القاء می سازد می تواند منجر به ایجاد یک هنجار اجتماعی برای کمک رسانی بین بینندگان شود.
ویژگیهای قربانی . ویژگیهای قربانی از تعیین کننده های مهم کمک رسانی است . ما برای کمک به کسانی که دوستشان داریم و از جمله افراد شبیه خود به خودمان و یا کسانی که مسئول آسیب به خود نمی باشند برانگیخته می شویم .
● یاریگران چه کسانی هستند؟
تحقیقات نشان می دهند که برخی از افراد در موقعیت های ویژه احتمال رفتار یاریگرانه آنها افزایش می یابد . مستی (بعلت تأثیر الکل در کاهش اضطراب پیامدهای منفی عمل)، داشتن تجربه و دانش ضروری و کسب مهارت در فوریت پزشکی باعث تسهیل رفتار اجتماع یار می شود. برخی از پژوهشگران یک گرایش را در رفتار اجتماع یار دخیل می دانند و عده ای دیگر ترکیبی از گرایشات فردی را علت رفتار جامعه یار می دانند.
اثر گرایشات خاص در رفتار جامعه یار . آیا رفتار جامعه یار بوسیله انگیزه خود خواهانه (egoism) بر انگیخته می شود ( بطور محدودی با رفتار نوع دوستی ارتباط دارد ) یا مردم بدین علت که نیاز به نوع دوستی دارند (انگیزه غیر خود خواهانه (Unselfish) که مربوط به رفاه حال دیگران است ) نسبت به یاری دیگران اقدام می کنند. تحقیقات نشان می دهد که افرادی که دارای یک نیاز قوی به تایید دارند ، احتمال دارد که به دیگران کمک نمایند زیرا بعد از اقدام ، مردم از آنها قدردانی می کنند. بیشتر تحقیقات ظاهراً برانگیزه نوعدوستانه تماشاگران متمرکز است که بیشتر بر پاسخ همحسی تاکید دارند. به عبارت دیگر فردی که اقدام به ارایه کمک می کند با دیگران همدلی می کند ، شخص ناراحت را درک می کند و از پیامد تجربه ناگوار آگاه است .
علاوه بر احساس موقعیت دردناک دیگران ، افراد همحس دارای سه ویزگی دیگر نیز هستند :احساس همحسی یا یک نوع توجه به نیازهای دیگران ، ادراک دیگران یعنی توانایی این که خود را به جای دیگران بگذارند ، و احساس همحسی حتی تحت شرایط دروغین نیاز به کمک. در سنجش همحسی ، زنها به دلیل تفاوتهای ژنتیکی و یا به دلیل تجربیات فرهنگی نسبت به مردها همحسی بیشتری دارند.
ترکیب متغیر های گرایشی در پیش بینی رفتار جامعه یار .کنت (Knight) و همکاران نشان دادند که هر متغیر گرایشی به تنهایی عامل پیش بینی خیلی خوبی نمی باشد چرا که یک ترکیب از ارتباط متغیر ها باید علت رفتار جامعه یار باشد.در تلاش گسترده ای که از سوی بیر هوف (bierhoff) ، کلاین(Klein)و کرامپ(kramp) (۱۹۹۱) برای تعیین ویژگیهای شخصیت نوع دوست صورت پذیرفت ، پنج مؤلفه عمده چنین افرادی بشرح ذیل بیان گردید :
۱) افرادی که به کمک بر می خیزند ، همحسی قسمت مهمی از خود پنداره (self concept) ایشان را تشکیل می دهد. این افراد خود را مسئول و اجتماعی ، خودگردان ، خواهان برجای گذاشتن یک اثر خوب و عمیق ، و دستیابی به اهداف از طریق همنوائی و شکیبایی معرفی می کنند.
۲) افرادی که اولین کمک را به قربانیان ارایه می کنند ، در تمایلی بنام اعتقاد به عدالت جهان (Belief in a just word)نمره بالاتری از دیگران بدست می آورند. این افراد جهان را مکانی منصف و قابل پیش بینی می دانند که در آن اعمال خوب پاداش می گیرند و اعمال بد کیفر می بینند.
۳) این افراد مسئولیت اجتماعی را می پذیرند و عقیده دارند که باید نهایت سعی خود را در کمک به دیگران بعمل آورند.
۴) این افراد دارای کنترل درونی (Inernal locus of control) بوده و عقیده دراند که رفتارشان بالاترین نتایج مثبت و کمترین نتیجه منفی را بدنبال دارد. به عبارت دیگر، خود را مهرة ناتوانی نمی بینند که اسیر بخت و تقدیر و دیگر نیروهای کنترل ناپذیر باشند.
۵) این افراد در بخش خود محوری (Ego centrism) نمره پایین تری از گروه گواه کسب می کنند. افرادی که در کمک کردن در سطح پایین تری قرار دارند ، به خود اهمیت بیشتری می دهند و از نظر رقابت در سطح بالایی قرار دارند.
-
خلق جذابیت فردی
کاریزما قدرتی ناملموس است که سبب می شود افراد از شما پیروی کنند، در اطراف تان باشند و از شما تأثیر و الگو بگیرند.
هر فردی با تمایلات قوم گرایانه متولد می شود، و در چند سال اول زندگی معیار او همان رویدادهایی است که در اطراف او می گذرد. و دید او به زندگی همان دید و معیار است که به آن دید درونی می گوییم. بعضی از افراد این دید درونی را تا بزرگ سالی حفظ می کنند. چنین افرادی که همه چیز را با محوریت خود می بینند هیچ گاه نمی توانند ایجاد جاذبه کنند. و افرادی پر طرفدار باشند.
افراد موفق که می خواهند تأثیرگذار باشند، دایره ی توجه و فعالیت های خود را به سمت بیرون از خود گسترش می دهند. به گونه ای که از اتفاقات اطراف و شرایط دیگران آگاهند، گویی خود در آن شرایط قرار گرفته اند. آن چه آن ها با این عمل سعی در ایجاد و تقویت آن دارند کاریزما یا جاذبه ی فردی است.
● برای ایجاد کاریزما باید یاد بگیرید
▪ با اعتبار بالا عمل کنید
افرادی که در رفتار خود متناقض و غیر قابل پیش بینی هستند، دیگران را دفع می کنند. و در مقابل افرادی که در رفتار خود ثابت قدم هستند، دیگران را به سمت خود جذب می کنند. برای ایجاد کشش در دیگران باید صداقت داشته باشید. در مورد اعتقاد خود با دیگران صحبت کنید و شفاف باشید، و بر طبق آن عمل کنید. در این صورت آن قدر اعتبار اخلاقی دارید که مورد احترام دیگران واقع شوید.
جری اسپنس یکی از بزرگ ترین وکلای ایالات متحده ی امریکا می گوید: "اگر سخنرانی قدرت سخن پردازی بالا داشته باشد، تیزهوش ترین فرد باشد، از روان شناسی سر در بیاورد و از همه ی ابزارهای لازم بهره مند باشد ولی اعتبار نداشته باشد آنگاه باید برای پلیکان ها سخنرانی کند."
افراد موفق که می خواهند تأثیرگذار باشند، دایره ی توجه و فعالیت های خود را به سمت بیرون از خود گسترش می دهند. به گونه ای که از اتفاقات اطراف و شرایط دیگران آگاهند، گویی خود در آن شرایط قرار گرفته اند. آن چه آن ها با این عمل سعی در ایجاد و تقویت آن دارند کاریزما یا جاذبه ی فردی است.
▪ جذاب باشید
برای دیگران جذاب باشید. با شخص مقابل خود به گونه ای برخورد کنید، گویا مهم ترین شخصی است که امروز ملاقات می کنید. به آن ها لبخند بزنید، نه یک لبخند کوتاه از روی اجبار بلکه یک لبخند جادویی ۲ یا ۳ ثانیه ای.
وقتی لبخند می زنید کمی به سمت طرف مقابل متمایل شوید، و با خود بگویید: "چه قدر من به تو علاقه مندم. تو انسان بزرگی هستی. من می خواهم بیش تر در مورد خوبی های تو بدانم."
به عبارت دیگر باید با دید مثبت به دیگران بنگرید. و این جملات به شما در تلقین این احساس کمک می کند. شاید این جملات به نظر شما احمقانه برسد ولی بعد از انجام این عمل خودتان از ارتباط و اعتماد خلق شده شگفت زده خواهید شد.
▪ افزایش احترام
برای این منظور چند مهارت وجود دارد که با پرورش آن ها فضای احترام متقابل در سازمان شما افزایش می یابد. مثلا" صحبت کسی را قطع نکنید، اگر می خواهید با افراد صحبت کنید از آن ها بپرسید آیا برای گفتگو وقت دارند؟ و به عقاید دیگران گوش کنید.
به خاطر داشته باشید، هیچ گاه خود را شخصی که همه چیز را می داند نشان ندهید یا در صحبت کردن آن قدر عجله نکنید تا صحبت دیگران را تمام کنید. نظر فرد مقابل را تفسیر کنید تا به آن ها بفهمانید که واقعا" به حرف آن ها گوش داده اید.
▪ بی ریا نظر خود را ابراز کنید
افرادی که با شما کار می کنند به نظر شما در مورد خود اهمیت می دهند. یک یادآوری یا قدردانی از کار خوب کارمندان و همکاران برای آن ها ارزشمند است.
در تعریف کردن از افراد از گفتن جملات کلی خودداری کنید. مثلا" نگویید: "کارت را بسیار عالی انجام دادی" سعی کنید آن را شخصی تر کنید مثل این جمله: "این بهترین تحقیقی بود که در شش ماه گذشته دریافت کرده ام. کارت عالی بود."
▪ تعاریف را پذیرا باشید
اگر یکی از اطرافیان از شما تعریف می کند از گفتن جملاتی مانند "این که چیزی نبود." یا "من این کار را سال ها قبل انجام می دادم این که چیز جدیدی نیست" خودداری کنید.
به خاطر داشته باشید، هیچ گاه خود را شخصی که همه چیز را می داند نشان ندهید یا در صحبت کردن آن قدر عجله نکنید تا صحبت دیگران را تمام کنید. نظر فرد مقابل را تفسیر کنید تا به آن ها بفهمانید که واقعا" به حرف آن ها گوش داده اید.
پس زدن یک ستایش همیشه سبب احساسات ناخواسته و تحقیر کردن خود و طرف مقابل می شود. فقط بگویید "متشکرم" آنگاه احساس دل پذیرتری در هر دو طرف به وجود می آید.
▪ موضع خود را مشخص کنید در مقابل آن ها نباشید
افراد دوست ندارند با کسانی که فکر می کنند در مقابل آن ها هستند همکاری کنند. وقتی که شما با بعضی از اعمال افراد مخالفت می کنید آن ها جبهه می گیرند و فکر می کنند با شخص آن ها مخالفت می کنید. وقتی که مخالفت خود را با عقیده ی افراد ابراز می کنید بخشی از مشکل می شوید. این بدان معناست که اگر جنگ آغاز شود جنگیدن کار درستی به نظر می رسد. پس بهتر نیست جنگی که لزومی ندارد شروع نشود.
اگر در فکر عملی کردن کارهایی که در ذهن خود دارید هستید، در حال شروع یک فرآیند همکاری هستید. و اگر در آن موفق باشید تبدیل به فرد قدرتمندی شده اید.
این بار که با کسی در تضاد فکری قرار گرفتید سعی کنید بیش تر روی نظر فرد مقابل فکر کنید. شاید احتیاجی به مخالفت نباشد و شاید با کمی خلاقیت و رفتار خوش بتوانید به یک نظر واحد برسید.
-
ناخودآگاه، ابزاری برای بقا
مطالعات نشان می دهند که وقتی افراد وارد دفتر کار می شوند، اگر مثلا" روی میز یک سامسونت با رنگ تند قرار داشته باشد، احساس رقابت پذیری بیش تری می کنند یا اگر عکس یک کتابخانه به دیوار آویخته باشد آرام تر صحبت می کنند و اگر حال و هوای دفتر نشان از پاکی و تمیزی داشته باشد میز کارشان را مرتب تر نگه می دارند، اما هیچ کدام از این تأثیرات محیطی خودآگاه نیست.
همیشه گفته ایم که ممکن است در ذات انسان عناصری ورای رفتار عقلایی خودآگاه وجود داشته باشد، اما اخیرا" روان شناسان شواهد فراوانی یافته اند که نشان می دهد بخش عظیمی از تصمیمات و رفتار انسان ها توسط ذهن ناخودآگاه تحریک می شود و این تحریکات اغلب از دامنه ی قوه ی ادراک فوری ما خارج هستند.
روود کاسترز و هنک آرتز محققان دانشگاه آترشت هلند گزارشی منتشر کرده اند که مجموعه شواهدی که آن ها آن را «اراده ی ناخودآگاه» می خوانند، یکجا گردآورده است. آن ها می گویند «مردم اغلب برای رسیدن به منظور خاصی وارد عمل می شوند و فرض می کنند که خودآگاه عامل محرک آن رفتار بوده است، اما اکنون حتی فرض وجود اراده ی خودآگاه نیز به چالش کشیده شده است. بسیاری اوقات ما اعمالی را آغاز می کنیم بی آنکه واقعا" بدانیم دنبال چه هستیم یا چرا آن کار خاص را می کنیم.»
تنها این نیست که اعمال ما تحت تأثیر تحریکات ناخودآگاه باشند، حتی امیال ما هم می توانند چنین باشند. در یکی از مطالعاتی که توسط کاسترز و آرتز به آن اشاره شده تعدادی دانش آموز انتخاب شده و مجموعه لغاتی مربوط به یک معما" روی پرده ای عریض برای آن ها نمایش داده می شد.
اگر افراد روی صندلی های سفت بنشینند در مذاکره بر سر قیمت مثلا" یک خودرو سرسختی بیش تری از خود نشان خواهند داد و اگر یک فنجان گرم قهوه به آن ها داده شود (به جای نوشیدنی های سرد) اطرافیان شان را مهربان تر و بزرگ منش تر از پیش می پندارند و اگر پرونده ی متقاضیان یک شغل در پوشه های سفت قرار داشته باشد تا سبک و نرم، آن ها را جدی تر می گیرند.
برای برخی از دانش آموزان این پرده هم چنین مجموعه ی لغاتی را به صورت خیلی گذرا نشان می دهد که تنها تصور مبهمی از آن ها قابل دریافت باشد. این لغات دارای بار معنای مثبت بودند، مثل ساحل، دوست یا خانه. وقتی به این دانش آموزان اصل معماها داده می شد که حلش کنند، دانش آموزانی که به شکل ناخودآگاه در معرض کلمات مثبت قرار گرفته بودند، سخت تر و بیش تر از دیگران برای حل معما تلاش می کردند.
همین تکنیک در آزمایش دیگری باعث شده است که افرادی که به شکل مبهم اسامی نوشیدنی ها به آن ها نمایش داده شده بود، بیش تر بنوشند یا مثلا" وقتی روی پرده اسامی خویشاوندان و نزدیکان شان نمایش داده بود، واکنش بهتری نسبت به اطرافیان خود نشان داده اند. به عبارت دیگر، اما اغلب به شکل خودآگاه نمی دانیم که چرا چیز خاصی را می خواهیم.
جان بارگ، محقق دانشگاه ییل که ده سال پیش در مقاله ای با نام «خود به خودی تحمل ناپذیر» بسیاری از یافته های مورد بحث کاسترز و آرتز را پیش بینی کرده بود، این مقاله را یک نقطه ی عطف خوانده و گفته است: "تاکنون هیچ مقاله ای نظیر این در ساینس چاپ نشده است. این مقاله گام بزرگی است در جهت غلبه بر تمام شکاکیت های مربوط به این حوزه ی تحقیق"، اما بارگ می گوید این رشته اکنون فراتر از استفاده ی صرف از تکنیک های نیمه خودآگاه رفته و مطالعات نشان داده اند که فرآیند ناخودآگاه حتی می تواند از تحریکات در حوزه ی خودآگاه هم اغلب به طرقی پیش بینی نشده متأثر شود.
برای مثال مطالعه ی خود بارگ نشان داده است که اگر افراد روی صندلی های سفت بنشینند در مذاکره بر سر قیمت مثلا" یک خودرو سرسختی بیش تری از خود نشان خواهند داد و اگر یک فنجان گرم قهوه به آن ها داده شود (به جای نوشیدنی های سرد) اطرافیان شان را مهربان تر و بزرگ منش تر از پیش می پندارند و اگر پرونده ی متقاضیان یک شغل در پوشه های سفت قرار داشته باشد تا سبک و نرم، آن ها را جدی تر می گیرند.
این ها عوامل محرکی هستند که افراد از وجودشان آگاهند، مثل سخت بودن صندلی، یا گرم بودن قهوه. اما از تأثیرگذاری شان بر خود، آگاه نیستند. ناخودآگاه ما به طرقی خیلی بیش تر از آن چه که تاکنون پنداشته می شد، فعال است.
کاسترز می گوید مطالعه ی او ثابت می کند که روش های نیمه خودآگاه مثل تکنیک های تبلیغات که برخی کشورها ممنوعش کرده اند، می تواند بر عمل هم مؤثر باشند اما اگر مردم درباره ی تأثیرات ناخودآگاه نگران اند باید بیش تر نگران تبلیغاتی که می بینند باشند تا تبلیغاتی که در معرض دید آن ها نیست.
سیاست گذاران اکنون کم کم متوجه می شوند که درباره ی خوردنی های مضر انتخاب افراد ممکن است تحت تأثیر هجوم تبلیغات قرار بگیرد. ما متوجه آلودگی های غذایی در محیط زیست شده ایم و فهمیده ایم که چه طور ممکن است ناخودآگاه دست به خرید یک بسته چیپس بزنیم. از میان بردن چنین تحریکاتی می تواند بسیار مؤثر باشد.
برای مثال بسیاری از تبلیغات نوشیدنی ها آن ها را با تصاویر خوشایندی چون دوستان و منظره ی سواحل نشان می دهد. اگر شما بارها و بارها در برابر این تبلیغات قرار بگیرید، ارتباطی در ذهن تان شکل می گیرد و سپس یک باره ناخودآگاه تان به شما می گوید که مثلا" یک کوکاکولا بخرید.
بارگ می گوید: سیاست گذاران اکنون کم کم متوجه می شوند که درباره ی خوردنی های مضر انتخاب افراد ممکن است تحت تأثیر هجوم تبلیغات قرار بگیرد. ما متوجه آلودگی های غذایی در محیط زیست شده ایم و فهمیده ایم که چه طور ممکن است ناخودآگاه دست به خرید یک بسته چیپس بزنیم. از میان بردن چنین تحریکاتی می تواند بسیار مؤثر باشد.
کاسترز و بارگ هر دو تأیید می کنند که مطالعه ی آن ها باعث تضعیف یکی از خصایص منحصر به فرد انسان می شود. بارگ پیش تر گفته بود که مطالعه ی او آزادی اراده را زیر سؤال می برد اما کاسترز هم چنین اشاره می کند که یافته های او بی سابقه هم نیستند.
مردم مدت ها است که دریافته اند از عواملی خارج از درک فوری شان متأثر می شوند، حال این عوامل چه خدایان و اساطیر یونانی باشد چه ایده ی فروید. علاوه بر این، ناخودآگاه برای عمل کرد زندگی روزانه حیاتی است و شاید اساسا" به عنوان سازوکاری برای بقا در برابر خودآگاه شکل گرفته است. بارگ آن را «شالوده ای که خودآگاه بر اساس آن بنا می شود» نامیده است.
او می گوید: "زندگی متضمن اتخاذ آن چنان تصمیمات فراوانی است که اگر ما ابزار مقابله ی خودکار با آن را نداشتیم از پیشروی بازمی ماندیم." کاسترز هم می گوید درست است که خودآگاه ما گاهی اوقات کنترلی بر جریان امور ندارد، اما آن را دلیل بیچارگی هم نمی بیند. ما باید به احساس ناخودآگاه خود از آن چه که می خواهیم یا برای مان خوب است باور داشته باشیم و اطمینان داشته باشیم که اراده ی ما را اغلب از مسیر درست می برد.
-
کدام باهوش ترند، زنان یا مردان؟
مهم ترین عاملی که باعث تفاوت در افراد می شود، هوش است. در واقع هوش در مغز انسان جایگاه مشخصی دارد و حاصل واکنش عمومی سلول ها و مراکز مغز است. به طور کلی در نیم کره ی چپ مغز فرآیندهای تفکرات منطقی را می توان یافت و جایگاه عشق و احساس عاطفی در سمت راست مغز است.
یک فرد می تواند هم کودن و هم زیرک باشد، تنها به این دلیل که یک سمت مغز وی از سمت دیگر رشد بیش تری کرده است. کما این که افرادی واقعا" برجسته اند که می توانند فرآیندهای اثربخش نیمکره ی راست را با فرآیندهای اثربخش نیمکره ی چپ در هم آمیزند.
حال سؤالی که سال هاست ذهن بسیاری از دانشمندان و حتی خود ما و احتمالا" نسل های گذشته ی ما را به خود اختصاص داده، این است که آیا مردان از زنان باهوش ترند؟ علت تفاوت درعمل کرد مغزی زنان و مردان در چیست؟ چرا در بسیاری موارد، مردان حتی در زمینه های خاص از زنان بهتر و کارآمدتر عمل می کنند؟
اگر علاقه مندید پاسخی برای این سؤالات بیابید، آن چه در ادامه ی این مقاله می آید بخوانید. پیشاپیش بر این نکته تأکید می کنیم که گر چه نتایج مطالعات و تحقیقات انجام شده تاکنون به تفاوت های مغزی میان زنان و مردان اشاره می کنند، ولیکن به هیچ وجه مؤید این مسئله نیستند که مردان باهوش تر از زنان هستند.
مطالعات علمی در مورد تفاوت توانایی های ذهنی میان مردان و زنان حداقل به اواسط قرن نوزدهم برمی گردد. زمانی که مسئله ی حق رأی زنان در بعضی کشورها مطرح شد. برای مثال در انگلستان دوره ی ملکه ویکتوریا، فلسفه پردازی به نام جان استوارت میل بیان کرد که هیچ اختلافی بین مردان و زنان نیست. در حالی که چارلز داروین در کتاب «نسل بشر» معتقد است زنان به واسطه ی طبیعت شان نسبت به توانایی های ذهنی ضعیف تر هستند.
البته بسیاری از نظریات اولیه بر اساس روایات بودند. به هر حال بسیاری از دانشمندان چون، پل بروکا سعی کردند از اشکال مختلف اندام سنجی به خصوص مقایسه ی روان شناسی در اواخر قرن نوزدهم و ظهور آزمون های هوش در اوایل قرن بیستم، تلاش های بیش تری توسط دانشمندان مختلف برای اندازه گیری و آزمون تفاوت های ذهنی میان مردان و زنان انجام گرفت. حتی یکی از اندیشمندان برجسته ی زن معتقد است زنان به علت آن که محدود به وظایفی چون بچه داری و خانه داری هستند، امکان درک تمام توانایی های خود را ندارند.
در مغز زنان اتصال ها و ارتباط های بیش تری بین دو نیم کره ی چپ و راست وجود دارد که به آن ها این توانایی را می دهد تا از مهارت گفتاری بهتری نسبت به مردان برخوردار باشند. از طرف دیگر در مردان ارتباط کم تری بین دو نیم کره مغزشان وجود داشته و به آن ها این قابلیت را می دهد تا مهارت بیش تری در استدلال های انتزاعی و هوش دیداری، فضایی داشته باشند.
● تفاوت در عمل کرد مغزی
دانشمندان می گویند حتی در حالت استراحت و بدون عامل محرک، بخش مهمی از مغز زنان و مردان به طور متفاوت از هم رفتار می کنند. تلقی دانشمندان آن است که مغز زنان و مردان در مراحل آغاز شکل گیری جنین در رحم شبیه یکدیگر است، اما بتدریج تا زمان بزرگ سالی و بلوغ تفاوت های آن ها آشکار می شود. در این زمینه احتمالا" تفاوت در شمار و تعداد سلول های عصبی نقش بازی می کنند. دانستن این تفاوت می تواند در نحوه ی برخورد ما با طرف مقابل مان مؤثر باشد و از بعضی واکنش های شرطی شده در برابر زنان یا مردان جلوگیری کند.
تفاوت های ساختمانی مغز مرد و زن پژوهش گران عصب شناسی، مغز زنان و مردان را در دستگاه ام. آر.آی گذارده و واکنش های مغز آن ها را مورد تحقیق قرار داده اند. در مغز زنان اتصال ها و ارتباط های بیش تری بین دو نیم کره ی چپ و راست وجود دارد که به آن ها این توانایی را می دهد تا از مهارت گفتاری بهتری نسبت به مردان برخوردار باشند. از طرف دیگر در مردان ارتباط کم تری بین دو نیم کره مغزشان وجود داشته و به آن ها این قابلیت را می دهد تا مهارت بیش تری در استدلال های انتزاعی و هوش دیداری، فضایی داشته باشند.
درخصوص وظایفی که توانایی جسمی می طلبند، مثل نقشه خوانی و تمرکز، مغز مردان بهتر عمل می کند. مغز مردها تخصصی تر است. این صرفا" به این معناست که تقسیم کار در آن صورت گرفته است. به عبارت دیگر، نیم کره ی راست مغز مردها با عمل کردهای بینایی و فضایی سر و کار دارد.
فعالیت هایی نظیر کسب مهارت های فیزیکی، تطابق های چشمی و ماهیچه ای، در حالی که نیم کره ی چپ به مهارت های گفتاری و شناختی اختصاص یافته است، مهارت هایی نظیر بیان احساسات و درک مسائل، انتزاعی است.
از طرفی، مغز زن ها «عمومی تر» است. به این معنا که هر دو نیم کره ی راست و چپ مغز زن ها با هم روی مشکلات کار کرده و هر دو عمل کردهای مشابه دارند و تقسیم کار بین آن ها صورت نگرفته است. درست به همین دلیل است که بعضی ازمردم احساس می کنند مردها در مقایسه با زن ها از سرعت تصمیم گیری و قابلیت درک بیش تر برخوردار هستند.
از جنبه ی دیگر اگر یکی از نیم کره های مغز زنی آسیب ببیند، نیم کره ی دیگر که قادر به کپی کردن تمامی قابلیت های نیم کره ی تخریب شده است، می تواند مسئولیت تمامی کارها و عمل کردهای زندگی او را به عهده بگیرد.
اما نظیر این حالت در خصوص مردان صادق نیست. چنان چه نیمکره ی چپ مغز مردی به واسطه ی سکته ی مغزی آسیب ببیند، این امکان وجود دارد که توانایی تکلم را از دست بدهد. چرا که نیم کره ی راست مغز آنان، تنها می تواند عمل کردهای بینایی و فضایی را سازمان دهی کند. قابل ذکر است میزان سلول های مغز مردان ۴ درصد بیش تر از زن هاست و مغز آنان ۱۰۰ گرم سنگین تر است.
● مقایسه ی اندازه ی مغز دو جنس
در سال ۱۸۶۱ محققی مغز ۴۳۲ انسان را آزمایش کرد و دریافت که مغز مردها وزن متوسطی معادل ۱۳۲۵ گرم دارد، در حالی که وزن متوسط مغز زن ها برابر ۱۱۴۴ گرم است. یک مطالعه مربوط به سال ۱۹۹۲ روی ۶۳۲۵ پرسنل نظامی بیان گر آن است که مغز مردها حجم متوسطی برابر ۱۴۴۲ سانتی متر مکعب داشته، در حالی که حجم متوسط مغز زن ها ۱۳۳۲ سانتی متر مکعب است. البته این اختلاف اگر با ابعاد اندازه گیری شده ی بدن چون ارتفاع و سطح بدن اصلاح شود، کاهش می یابد ولی هم چنان باقی است.
در سال ۲۰۰۵ نیز گزارشی نشان می دهد که زنان در مقایسه با مردان دارای ماده ی سفید بیش تر و ماده ی خاکستری کم تری در نواحی مربوط به هوش در مغز هستند. نقشه برداری از مغز نشان داده که ماده ی خاکستری مربوط به هوش عمومی در مردان بیش از ۶ برابر زنان است و در عوض مغز زنان دارای ماده ی سفیدی است که میزانش، نزدیک به ۱۰ برابر مردان هستند.
ماد ه ی خاکستری برای پردازش اطلاعات به کار می رود، در حالی که ماده ی سفید شامل ارتباطات بین مراکز پردازش می شود. این گزارش تأکید می کند سطح نواحی مرتبط با IQ نیز بین دو جنس متفاوت است. به طور خلاصه مردان و زنان بطور واضح دارای نتایج IQ مشابهی با نواحی مغز متفاوت هستند.
هر چند زنان ممکن است دارای مغز کوچک تری نسبت به مردان باشند، ولی دانسیته ی عصبی بیش تری در ناحیه ی قدامی مغز آن ها نشان داده شده است که این در برگیرنده ی اعمالی چون برنامه ریزی، قضاوت و زبان می شود، در حالی که مردان دارای حجم ماده ی خاکستری بیش تری در قسمت قدامی مغز هستند.
● بالاترین ضریب هوشی، متعلق به یک زن
زمانی که در سال ۱۹۴۰ آزمون استنفورد بینت منتشر شد، آزمون های اولیه، متوسط IQ بالاتری را برای زنان نشان می دادند، بنابراین آزمون ها به گونه ای تنظیم شدند که نتایج مشابهی برای متوسط زنان و مردان نمایش دهند.
با این حال مطالعات انجام شده طی قرن بیستم نشان داد تفاوتی درهوش کلی بین دو جنس وجود ندارد. کما این که مطالعات نشان داد مردان به طور متوسط ۸.۴ امتیاز در IQ بالاتر و زنان به طور متوسط ۷.۵ امتیار در حافظه بالاتر هستند.
جالب است این را بدانید که بالاترین ضریب هوشی که تا به حال در میان انسان ها ثابت شده، مربوط به یک زن نویسنده است.
دو نیم کره ی مغز انسان توسط یک تونل، به یکدیگر متصل می شوند. حجم ترافیک میان این دو نیم کره در مورد مردان به مراتب از زنان کم تر بوده و اساسا" ارتباط میان این دو بخش مغز در میان زنان به همین دلیل تنگاتنگ تر از مردان است.
به این ترتیب زنان اطلاعات محیطی را به مراتب آسان تر از مردان، گردآوری و تحلیل و پردازش می کنند. بدین علت زنان بهتر از مردان می توانند به چند کار در آن واحد بپردازند. درست برعکس، مردان متمایلند کارها را به طور ردیف شده، پشت سر هم، آن هم دقیقا" یکی پس از دیگری، انجام دهند. پیچیدگی پردازش موازی داده ها و اطلاعات در مغز زنان، آن ها را به مراتب پیچیده تر می کند. این در حالی است که رفتار مردان ماشینی تر به نظر می رسد.
● برای مردان تغییر سریع، مشکل است
آیا تا به حال اندیشیده اید که چرا مردها در پایان روز به وقت بیش تری احتیاج دارند تا پس از کار به خود استراحت دهند؟ چنان چه مغز آن ها به مدت ۸ ساعت روی فعالیت های مغز راست تمرکز کرده باشد، اکثرشان به راحتی قادر نخواهند بود به وضعیتی احساسی و ابرازگر برسند. این تفاوت ها، علت این که چرا مردها به سختی می توانند از تعقل و عقلانیت به یک باره به سمت احساسات و عواطف تغییر موضع بدهند را توضیح می دهد.
مغز یک مرد در مقایسه با مغز یک زن، مدت زمان بیش تری احتیاج دارد تا تغییر وضعیت بدهد. بنابراین هنگامی که خانم ها با همسرشان مشغول گفتگو درباره ی مسائل مادی و اقتصادی هستند یا درگیر مکالمه ای روشن فکرانه هستند و ناگهان بخواهند از احساسات شان صحبت کنند، احتمالا" می بینند که همسرشان حوصله ی این کار را ندارد، زیرا به همان سرعت آن ها نمی توانند از وضعیتی به وضعیت دیگر تغییر جهت بدهند.
● مردان در ریاضیات قوی ترند
تحقیقات انجام شده تفاوت هایی را در توزیع مهارت های شناختی بین مرد و زن نشان می دهد. این تحقیقات بر پایه ی آزمایش هایی قابل شناخت است که به اشکال مختلف و شامل آزمون های کتبی مانند SAT هستند.
این تحقیقات علاوه بر تفاوت در مهارت های خاص بر تفاوت در توانایی های شناخت عمومی که اغلب تحت عنوان میزان g شناخته می شود نیز تکیه دارد. آزمون های IQ که مخصوصا" برای اندازه گیری توانایی شناختی طراحی شده است. معمولا" توانایی های متعددی را مورد بررسی قرار داده و نمره های IQ به عنوان اندازه ی g به کار می رود.
هم چنین آزمون SAT یک آزمون داوطلبانه و استاندارد شده تلقی می شود که بین داوطلبان ورود به بسیاری از دانشگاه های آمریکا برگزار می شود. این آزمون ها زیر نظر خدمات آزمایش تحصیلی انجام می شود و جنس آزمایش شدگان را نیز حفظ کرده و نتایج SAT بر اساس جنس منتشر می شود. در سال ۲۰۰۱، مردان در بخش شفاهی امتیاز ۵۰۹ از ۸۰۰ را آورده، در حالی که زنان امتیاز ۵۰۲ از ۸۰۰ را در این آزمون به دست آورده اند.
به هر حال اختلاف در بخش ریاضی کاملا" مشخص تر و ثابت تر است. مردان ۵۳۳ امتیاز و زنان ۴۹۸ امتیاز کسب کرده اند. این اختلاف سال به سال بیش تر نمود پیدا می کند. در واقع بررسی ملی پیشرفت تحصیلی، که آزمون استاندارد دیگری در آمریکاست، مردان را در ریاضیات کمی بالاتر از زنان می داند.
مغز یک مرد در مقایسه با مغز یک زن، مدت زمان بیش تری احتیاج دارد تا تغییر وضعیت بدهد. بنابراین هنگامی که خانم ها با همسرشان مشغول گفتگو درباره ی مسائل مادی و اقتصادی هستند یا درگیر مکالمه ای روشن فکرانه هستند و ناگهان بخواهند از احساسات شان صحبت کنند، احتمالا" می بینند که همسرشان حوصله ی این کار را ندارد، زیرا به همان سرعت آن ها نمی توانند از وضعیتی به وضعیت دیگر تغییر جهت بدهند.
مطالعات محققان نشان می دهد مردان ۱۷ تا ۱۸ ساله به طور متوسط ۳.۶۳ امتیاز iQ بالاتر از رقیب زن خود به دست آورده اند. آن ها هم چنین نوشته اند اختلاف g بین زنان و مردان در سراسر نتایج در هر تراز اجتماعی اقتصادی و در مجموعه های مختلف نژادی مشهود است.
● مردها هم به اندازه ی زن ها پر حرفند
بر اساس یافته های جدید و برخلاف تحقیقات در گذشته که می گفتند زن ها ۳ برابر مردها حرف می زنند، مشخص شده است مردها به اندازه ی زن ها پر حرف هستند.
پژوهش گران با انجام تحقیقی دریافتند تعداد کلماتی که بین جنس مرد به کار می رود، تقریبا" به اندازه ی جنس زن است و اختلاف در حد چند کلمه بیش تر نیست.
در همین زمینه کارشناسان روابط اجتماعی معتقدند درون گرایی و برون گرایی در پر حرفی و کم حرفی فرد مؤثر است. حتی جالب است بدانید در حالی که زن ها به طور میانگین روزی ۱۶۲۱۵ کلمه بر زبان می آورند. روزی ۱۵۶۶۹ کلمه از دهان مردان خارج می شود.
● آیا رنگین پوستان کم هوش ترند؟
گذشته از بحث ها بر سر تفاوت ضریب هوشی بین زن و مرد، جدال اندیشمندان و متخصصان از چند سال پیش بر تفاوت هوشی بین نژاد انسان ها متمرکز است.
حال سؤالی که در این جا مطرح است آن که تأثیر ۲ عامل ژن و محیط زندگی روی ضریب هوشی چه قدر است؟ فقط در صورتی می توان از اختلاف نژاد صحبت کرد که ژن ها را عامل اصلی هوش در نظر بگیریم، در حالی که بسیاری از محققان معتقدند محیط و ژن، هر کدام به نسبت ۵۰ درصد روی هوش مؤثرند. به علاوه یک دلیل اختلاف میان نژادها نوع تستی است که با آن مقدار ضریب هوشی تعیین می شود. کما این که اگر عامل فرهنگ از تست های هوشی حذف شود، اختلاف IQ بین نژادها از بین خواهد رفت.
در آمریکا رنگین پوستان و سفیدپوستان در یک جا با هم زندگی می کنند، ولی در آن جا هم فرهنگ و هم محیط زندگی کاملا" متفاوت است. سیاهان درآمد کم تری نسبت به سفیدپوستان دارند، در مدارس بدتر تحصیل می کنند و این موضوعات روی iQ سیاهان تأثیر منفی می گذارد.
مطالعات دیگر نشان می دهد سیاهان شمال آمریکا دارای ضریب هوشی بالاتری از سیاهان ساکن جنوب کشور هستند، زیرا در جنوب نژادپرستی قوی تر است. مسئله ی تفاوت هوش بین رنگین پوستان و سفیدپوستان تحت تأثیر ایده ی نژادپرستی قرار می گیرد. به علت ناشناخته های فراوان در این زمینه، در خصوص امکان اختلاف iQ باید خیلی با احتیاط برخورد کرد.
● تفاوت میان هوش منطقی و هوش هیجانی
جالب است در این جا به تفاوت هوش منطقی و عاطفی نیز اشاره کنیم. این دو هوش ضد یکدیگر نیستند، بلکه فقط با هم تفاوت دارند. هوش هیجانی توانایی ادراک دقیق و ارزیابی محسوب می شود.
روان شناسان با استفاده از معیاری که کاملا" شبیه هوشیاری عاطفی است، به مقایسه ی افرادی که دارای بهره ی هوشی بالا و افرادی که دارای استعدادهای عاطفی پر قدرتی هستند، پرداخته و تفاوت های آن ها را مورد بررسی قرار داده است.
این مسئله در خصوص زنان و مردان کمی تفاوت دارد. مردانی که دارای بهره ی هوشی بالایی هستند، از روی علایق و توانایی های گسترده ی عقلانی شان مورد شناسایی قرار می گیرند. بر عکس مردهایی که از نظر هوش عاطفی قوی هستند از نظر اجتماعی ظرفیت چشم گیری برای تعهد نسبت به مردم یا اهداف خود و پذیرش مسئولیت دارند.
زن هایی که فقط از بهره ی هوشی بالا برخوردار هستند، در بیان موضوعات عقلانی ارزشمند و اندیشه های خود اعتماد به نفس کافی دارند. در عین حال زن هایی که از نظر هوش عاطفی قوی اند، احساسات خود را به طور مستقیم بیان می کنند و راجع به خود مثبت اندیش هستند زندگی برای آن ها معنا دارد و هم چون مردان هم نوع خود آدم هایی اجتماعی و گروه گرا هستند.
هم چنین آن ها احساسات خود را به گونه ای مناسب ابراز می کنند و به خوبی از عهده ی فشارهای روانی برمی آیند. بنابراین اگر چه تفاوت های مغزی مشهودی بین دو جنس زن و مرد به اثبات رسیده اند اما بر اساس آن ها نمی توان برای جنس خاصی برتری هوشی قائل شد.
-
چگونه انعطاف پذیر شویم؟
هیچکس نیست که در زندگی اش با هیچ مانع و مشکلی روبه رو نشده باشد. بیشتر آدم ها در این شرایط حس می کنند که انگار زندگی شان به بن بست رسیده. اما این موضوع در زندگی همه ما یک موضوع قابل پیش بینی و انتظار است و درست در همین لحظه هاست که تفاوت بین آدم ها مشخص می شود.
بعضی ها مثل یک کش که حسابی کشیده شده باشد سریعا به زندگی عادی برمی گردند و بعضی دیگر کاملا خود را می بازند و درگیر مشکلات حاشیه ای می شوند. فکر می کنید قابلیت بازگشت به حالت عادی در چه افرادی وجود دارد.آنهایی که قادرند بعد از رویارویی با مشکل و مانع دوباره با سرعت زیاد به حالت عادی برگشته و به راه حل هایی دیگر دست پیدا کنند به نوعی از نظر فکری و روحی انعطاف پذیری خوبی دارند و در شرایطی مثل از دست دادن شغل، بیماری و یا مرگ عزیزان با سرعتی زیاد کنترل زندگی خود را به دست می آورند.در مقابل، افرادی که انعطاف پذیری کمی دارند ممکن است خودشان در مشکل گم شوند، احساس کنند قربانی هستند، برای همیشه درگیر آن شوند و حتی به مکانیسم های تطابقی نادرست مثل سوءمصرف موادمخدر رو بیاورند. این گروه آدم ها استعداد زیادی برای ابتلا به مشکلات روانی دارند.
انعطاف پذیری ضرورتا خود مشکل را برطرف نمی کند اما به فرد این توانایی را می دهد تا مشکلات را پشت سر بگذارد، لذتی را در زندگی (حتی در شرایط سخت) پیدا کند و عوامل تنش زای بعدی را بهتر تحت کنترل درآورد. اگر شما فکر می کنید انعطاف پذیری کافی ندارید می توانید با تلاش و کسب مهارت هایی این قابلیت را در خود افزایش دهید.انعطاف پذیری عاطفی و جسمی تا حدی یک موضوع ذاتی است. بعضی افراد در شرایط تغییر و هیجان کمتر ناراحت می شوند. این موضوع حتی در نوزادی هم قابل تشخیص است. انعطاف پذیری تا حدی هم به بعضی عوامل که تحت کنترل فرد نیستند مرتبط است مثل سن، جنس و میزان مواجهه با آسیب. اما انعطاف پذیری در تمام آدم ها با تلاش و کوشش قابل دستیابی است.افراد با انعطاف پذیری بالا خصوصیاتی دارند که باید به آن توجه بیشتری کنید تا بتوانید آنها را کسب کرده و در خود پرورش دهید:
▪ هوشیاری عاطفی و روانی:
آنها احساسات خود را می شناسند و دلیل بروز هر نوع احساس مثبت یا منفی را می دانند.
▪ صبر و شکیبایی:
چه روی اهدافی خارجی و چه در مورد راهکارهای تطابقی در درون خود کار می کنند، روی کار خود متمرکزند، آگاه اند، به مسیر و فرآیند آن اعتماد داشته و از تلاش خود دست برنمی دارند.
▪ کنترل درونی:
آنها بر این باروند که خودشان بیشتر از عوامل بیرونی، کنترل زندگی خود را در دست دارند.
▪ خوش بینی:
در اکثر شرایط، جوانب مثبت را می بینند و بر قدرت خود اعتقاد دارند.
▪ حمایت:
با وجود آنکه به قدرت فردی خود اعتماد دارند اما ارزش شبکه اجتماعی را می شناسند و اطراف شان مملو از دوستان و بستگانی حمایت گر است.
▪ شوخ طبعی:
حتی در شرایط مشکل زندگی می توانند بخندند و موضوعی خنده دار پیدا کنند.
▪ دیدگاه:
قادرند از اشتباهات شان درس بگیرند (نه فقط آنها را انکار کنند)، موانع را به صورت چالش می بینند و اجازه می دهند مصیبت و مشکل موردنظر آنها را قوی تر کند. زندگی آنها معنی دار است و خودشان را قربانی محسوب نمی کنند.
▪ تمایلات معنوی:
ارتباط با جوانب معنوی باعث افزایش انعطاف پذیری روانی می شود؛ به خصوص اگر این باور و ارتباط، درونی و قوی باشد.
▪ زود دست به کار شوید
هرچه زودتر این قابلیت را در خود تقویت کنید، بیشتر از زندگی لذت می برید، پس معطل نکنید. به این راهکارها توجه کنید:
▪ باورهایتان را مثبت تر کنید:
تحقیقات نشان می دهد اعتماد به نفس در تطابق با استرس و بازتوانی از وقایع سخت نقش مهمی ایفا می کند. قدرت، توانایی و موفقیت های خود را به یاد آورید. اگر روی توانایی خود اعتماد بیشتری پیدا کنید، در پاسخ و غلبه بر بحران قدرتمندتر وارد عمل شده و انعطاف پذیری را در آینده هم افزایش می دهید.
▪ بامعناتر زندگی کنید:
خانم کانداس لایت نر بعد از اینکه دختر ۱۳ ساله اش توسط یک راننده مست در تصادف کشته شد موسسه مادران علیه رانندگان مست را تاسیس کرد. او تمام انرژی اش را روی اطلاع رسانی مدام در مورد این نوع رانندگان گذاشت. او می گوید: «در روز مرگ دخترم به خودم قول دادم علیه این قاتل خاموش می جنگم و سال های بعد را برای مردم کم خطرتر می کنم.» در اصل با مواجهه با بحران و یا حادثه بد، یافتن هدف و منظور، نقش مهمی در بازتوانی ایفا می کند. هر کس به نوعی این کار را انجام می دهد. شرکت در اجتماعات و فعالیت های مثبت، تقویت ابعاد معنوی و مشارکت در فعالیت هایی که برایتان با معنی است.
▪ اجتماعی تر باشید:
داشتن افرادی حمایت گر در اطراف خود فاکتوری حفاظت کننده است که طی بحران به کمک افراد می آید. داشتن افرادی که بتوان به آنها اعتماد کرد بسیار مهم است. وقتی در مورد مشکل خود با دوست یا عزیزی صحبت می کنید اگر چه مشکل را برطرف نمی کند اما باعث تقسیم احساسات شده، حمایت به دست می آورید، بازخوردهایی مثبت از آنها به شما می رسد و راه حل های ممکن را برای حل مشکل می شنوید.
▪ با آغوش باز به استقبال تغییر بروید:
استقبال از تغییرات بخش ضروری انعطاف پذیری است. با یادگیری نحوه تطابق پذیری بیشتر، وقتی با بحران روبه رو شوید در پاسخ به آن مجهز تر هستید. مردمی که انعطاف پذیری دارند از وقایع زندگی به عنوان فرصتی استفاده می کنند تا جهت دهی تازه ای پیدا کنند. در حالی که بعضی ها ممکن است با بروز تغییرات ناگهانی، خرد شوند، این افراد خود را تطابق داده و بر آن غلبه می کنند.
▪ خوش بین تر باشید:
خوش بینی در دوران تاریکی بسیار سخت است اما اگر در همین شرایط هم دیدگاهی امیدوار داشته باشید به بخش مهمی از خاصیت ارتجاعی دست پیدا کرده اید.
خوش بینی به معنی نادیده گرفتن مشکل به منظور تمرکز روی نتایج مثبت نیست. خوش بینی یعنی درک این موضوع که موانع موقت است و اینکه شما مهارت ها و توانایی کافی برای مبارزه با چالش های پیش رو را دارید. درست است که دست و پنجه نرم کردن با مشکلات بسیار سخت است اما امیدواری و فقط امید بسیار مهم است تا بتوانید آینده را روشن تر ببینید.
▪ به خودتان برسید:
در مواقع تنش و بروز مشکل، آدم ها به راحتی نیازهایشان را فراموش می کنند. کاهش اشتها، عدم تحرک و ورزش و عدم خواب کافی همگی واکنش هایی است که در شرایط بحران همه با آن روبه رو می شوند.
یاد بگیرید حتی در شرایط سخت و مشکل هم به خودتان برسید و روی نیازهایتان تمرکز کنید. زمانی برای انجام کارهای مورد علاقه اختصاص دهید. وقتی به نیازهایتان توجه کنید، سلامت کلی خود را تقویت کرده و آن وقت قادرید از مهارت هایتان برای حل مشکل استفاده کنید.
▪ مهارت حل مشکلات را یاد بگیرید:
تحقیقات نشان می دهد افرادی که می توانند برای مشکلات راه حلی پیدا کنند بهتر می توانند با مشکل کنار بیایند. وقتی با چالشی جدید روبه رو می شوید فهرستی از راهکارهای بالقوه ای که می توانید به وسیله آنها مشکل را حل کنید، تهیه کنید. استراتژی های مختلف را سنجیده و روی روشی منطقی برای حل مشکل تمرکز کنید. وقتی به طور منظم روی مهارت های حل مشکل تمرین کنید در زمان بروز ناگهانی بحران و چالش، آمادگی بهتری دارید.
▪ اهداف تان را مشخص کنید:
شرایط بحران، ترسناک و ناراحت کننده است. حتی ممکن است به نظر برسد این شرایط برطرف شدنی نیست. افرادی که انعطاف پذیری دارند این شرایط را با روشی واقع گرایانه می بینند و بعد اهدافی منطقی برای حل مشکل پیدا می کنند. وقتی شدیدا درگیر مشکلات می شوید، یک گام به عقب برداشته و ببینید قبل از آن چه شرایطی بوده است. بعد همه راه حل های ممکن را در ذهن بیاورید و بعد آنها را به مراحل قابل اجرا تقسیم کنید.
▪ برای حل مشکلات، گام تازه ای بردارید:
اگر مشکل را به حال خود بگذارید فقط بحران را طولانی تر کرده اید. در عوض، فورا برای حل مشکل اقدام کنید. ممکن است راه حل ساده نبوده و یا سریعا به دست نیاید اما شما باید برای بهتر کردن شرایط و کاهش تنش، اقدام کنید.
▪ مهارت هایتان را بیشتر کنید:
ساخت انعطاف پذیری ممکن است زمان بر باشد اما اصلا ناامید و خسته نشوید. طبق نظر دکتر راس نیومن تحقیقات نشان داده است انعطاف پذیری یک موضوع فوق العاده و غیرقابل تصور نیست بلکه کاملا معمولی است و همه می توانند آن را یاد بگیرند. این قابلیت، با رفتار و عملکرد خاصی تعریف نمی شود و از هر فرد به فرد دیگر متفاوت است بنابراین اگر روی خصوصیات متداول افراد با انعطاف پذیری بالا تمرکز می کنید کار خوبی است اما یادتان باشد با تکیه بر قدرت و توان خودتان آن را اجرا کنید.
-
چگونه از تمام تواناییهای ذهنی خود استفاده کنیم?
● مغز خود را فریب دهید!
آیا هیچ وقت این تجربه را داشته اید که وقتی در آخر هفته، به هفته گذشته نگاه می کنید می بینید کلی کار که برای آن هفته در نظر گرفته بودید، ناتمام مانده یا اصلا شروع نشده است؟ وقتی شروع به کاری می کنید، زمان، ذی قیمت ترین چیزی است که در دست دارید و نتایج حاصله مستقیما ناشی از چگونگی سپری کردن زمان خواهد بود. شما نمی توانید بیش از زمانی که در اختیار هر کسی است، زمان بخرید و زمان همواره در عبور و گذر است. اما با این زمان محدود و حجم زیادی از کارها که بر سرتان ریخته چه باید کرد؟ بهترین روش این است که کارایی خود را بیشتر کنید تا در زمان کمتر، نتایج موثرتری به دست آورید.
اولین قدم برای مدیریت بهتر این نعمت ارزشمند، یعنی زمان، فهمیدن این قضیه است که در حال حاضر چگونه وقت خود را سپری می کنید. اگر برای مدت یک روز، صورت کارهایی را که انجام داده اید همراه با زمان دقیق یادداشت کنید، نتایج فوق العاده ای درخصوص نحوه سپری کردن زمان خود به دست می آورید. سعی کنید یک روز کامل، زمان آغاز و پایان هر کاری را یادداشت کنید و فاصله زمانی هر عملی را به دست آورید. می توانید این کار را در ساعات کاری یا حتی در کل طول روز انجام دهید. در پایان روز، کل زمان های خود را در چند گروه کلی دسته بندی کنید. به این وسیله درمی یابید که چند درصد از زمان شما به هر نوع کاری اختصاص یافته است. اگر می خواهید نتایجتان دقیق تر باشد، برای یک هفته این کار را انجام داده و درصد کل زمان گذرانده شده روی هر نوع فعالیت را به دست آورید. تا جایی که می توانید به جزئیات توجه کنید.
ممکن است با به کارگیری این روش، با کمال تعجب متوجه شوید که تنها کسر کوچکی از زمان کاری خود را صرف کاری که واقعا باید انجام دهید می کنید و در واقع زمان مفید کاری شما در طول روز چند دقیقه بیشتر نیست.
حال زمان آن است که نتایج حاصله را تحلیل کنید. ببینید که چند ساعت در طول هفته واقعا کار می کنید و بقیه زمان خود را صرف چه کارهایی می کنید؟ چک کردن پست الکترونیکی، صحبت با همکاران، غذا خوردن، روزنامه خواندن یا کارهای غیرضروری دیگر.
راندمان شخصی خود را محاسبه کنید. درواقع نتایج حاصله و درآمد شما ناشی از تعداد ساعات کمی است که کار می کنید سپس باید تصمیم بگیرید که شروع به ثبت راندمان روزانه خود کنید به این صورت که مقدار زمان سپری شده روی کار واقعی را بر کل زمان گذرانده شده در محل کار تقسیم کرده و عدد حاصله را به عنوان راندمان و کارایی خود به حساب آورید.
با این کار احتمالا خواهید دید که مثلا کارایی شما ۲۵ درصد یا حتی کمتر است و با صرف زمان بیشتر در محل کار، درواقع زمان خود را به راحتی هدر داده اید.
اگر شما تاکنون سعی کرده اید قوانینی برای خود وضع کنید تا کاری که انگیزه ای برای آن ندارید انجام دهید، احتمالا همواره شکست خورده اید. خیلی وقت ها تصمیم به سخت تر کار کردن، حتی موجب کاهش راندمان فردی می شود. یک راه جالب وجود دارد و آن فریب دادن مغز است. مثلا به خود بگویید من از فردا به جای ۸ ساعت، تنها ۵ ساعت در محل کار به فعالیت شغلی خواهم پرداخت و بقیه روز اصلا کار نمی کنم.
با کمال تعجب خواهید دید که تمام این ۵ساعت را به طور تقریبا کامل کار خواهید کرد و راندمان شما به بالای ۹۰ درصد خواهد رسید. با این کار در ساعات کاری کمتر، به راندمان بیشتری دست خواهید یافت. وقتی مغزتان درک کند که ساعات کاری شما کمتر است، به طور ناگهانی کارایی تان بیشتر می شود چون باید این اتفاق بیفتد. درواقع وقتی مغز، زمان کمتری را پیش روی خود ببیند، عملکردش بیشتر از وقتی خواهد بود که زمان نامحدودی در پیش رویش باشد. حال کم کم ساعات خود را افزایش دهید در حالی که راندمان خود را بالا نگه داشته اید. پس از چند هفته با افزودن تدریجی زمان کاری خود می توانید به راندمان های بالای ۸۰ درصد دست یابید.
● قدرت شفافیت هدف
یکی از افراد موفق در زمینه مسائل مالی که از یک ورشکسته کامل به یک میلیونر تبدیل شد، عنوان می کند که برای موفقیت دو چیز لازم است: اول این که باید تصمیم بگیرید که دقیقا چه چیزی می خواهید چرا که بیشتر افراد در کل زندگی خود واقعا این موضوع را نمی دانند و دوم این که شما باید تعیین کنید که چه هزینه ای باید برای دستیابی به آن موفقیت خاص بپردازید و سپس تصمیم به پرداخت این هزینه بگیرید.
اهداف و آرزوهای واضح برای دستیابی به موفقیت در هر کاری لازم است . اگر شما وقت کافی صرف روشن کردن این مطلب که واقعا چه می خواهید، نکنید، هرگز به خواسته خود نمی رسید. در غیاب یک مسیر روشن در زندگی، شما به بیراهه خواهید رفت. ممکن است کارهای جالبی انجام داده و به ثروت برسید اما در نهایت به آنچه که واقعا تمایل داشته اید نخواهید رسید و احساس خواهید کرد که راه درستی را انتخاب نکرده اید و در آخر از خود می پرسید: چرا من اینجا هستم؟
شاید کسی تاکنون به شما نیاموخته باشد که اهداف خود را روشن کنید. یک مانع مهم در تعیین اهداف، ترس از اشتباه است. شما باید تصمیم بگیرید، حتی اگر آن تصمیمی نادرست باشد. بدترین اتفاق ممکن، این است که شما هیچ تصمیمی نگیرید. تعیین هر هدفی، هرگونه که باشد، بهتر از انتخاب نکردن راه است. اگر ندانید که به کجا می روید هر روز شما توام با یک خطا خواهد بود. اکثر افراد بیشتر وقت خود را صرف کارهایی می کنند که منجر به موفقیت دیگران می شود. اگر شما تصمیم نگیرید که واقعا چه می خواهید، در واقع تصمیم گرفته اید که آینده خود را در دست دیگران قرار دهید و این یک اشتباه بزرگ است. با کنترل خود و این که بدانید به کجا می روید، به حس فوق العاده ای از کنترل که بیشتر افراد در کل طول زندگی شان تجربه نمی کنند، خواهید رسید.
اهداف واقعی را می توان به صورت بله و خیر بیان کرد یعنی اگر از شما پرسیده شود که به هدف «پول بیشتری به دست آوردن» رسیده اید، شما نمی توانید یک پاسخ بله یا خیر بگویید چون این یک امر نسبی است اما اگر از شما بپرسند که به بالای برج ایفل رسیده اید یا نه می توانید با بله یا خیر پاسخ دهید.
اهداف باید به شکل مثبت و در زمان حال نوشته شوند. هدفی که نوشته نشود، بیشتر جنبه تخیل دارد. اهدافتان را به شکل چیزهایی که می خواهید، بنویسید نه چیزهایی که نمی خواهید. اگر روی آنچه نمی خواهید تمرکز کنید، آن چیزها را به سمت خود جذب می کنید. اگر اهداف خود را به زمان آینده بنویسید، ذهن، همواره آن را به آینده ارجاع می دهد. باید هدف را به زمان حال بیان کنید تا ذهن در جهت عملی کردن آن در زمان حال تلاش کند. سعی کنید از کلمات قاطعانه استفاده کنید و از کلماتی مثل «احتمالا، می تواند، ممکن است» اجتناب کنید.
نشستن و منتظر اتفاقات خوب بودن، بدون کوچک ترین اقدامی، تنها یک خواب و خیال است. شما علاوه بر انتخاب آگاهانه اهداف روشن باید برای رسیدن به آنها به طور فیزیکی هم تلاش کنید.
وقتی شما اهداف روشنی برای خود اختیار می کنید، تصمیم گیری هایتان نیز سریع تر و راحت تر خواهد شد؛ چراکه می دانید به کدام سمت می روید و کدام تصمیمات شما را به اهدافتان نزدیک تر و کدام یک شما را از آنها دورتر می سازد. با این روش اهداف خود را با قدرت تمرکزتان، بیشتر به واقعیت بدل کنید.
-
چگونه به مردان، این بی احساسهای احساساتی کمک کنیم؟
تحقیقات جدید نشان می دهد که زندگی احساسی مردان هم به اندازه زنان پیچیده و غنی است اما در اغلب موارد این امر از مردان و همچنین از زنان – پوشیده باقی می ماند.با اینکه احساسات همیشه از خصوصیات زنانه به شمار می رود ، اما مردان هم به اندازه زنان احساساتی می شوند و تجربیات عاطفی مشابهی را توصیف می کنند. در یک بررسی در رابطه با هوش عاطفی ۵۰۰ هزار فرد بالغ ، ثابت شد که هوش عاطفی مردان به اندازه زنان است. مطالعاتی که بر روی زوج ها صورت گرفته نشان می دهد که مردان هم به اندازه زنان با میزان استرس همسرشان هماهنگ اند و به همان اندازه قادر به حمایت از آنها هستند.مردان و زنان آه می کشند ، گریه می کنند ، شادی می کنند ، خشمگین می شوند و داد و فریاد راه می اندازند ، اما شیوه پردازش و ابراز احساسات در آنها متفاوت است.
دکتر کلمن، روان شناس و نویسنده می گوید: « احساسات در زندگی مردان در پشت سر و در زندگی زنان در پیش رو قرار دارند.» هورمون تستوسترون بر احساسات مردان تاثیر می گذارد و باعث می شود آنها بیشتر به طبقه بندی و تفکر منطقی بپردازند. به نظر می رسد زنان طبیعتاً با عواطف خود بیشتر در تماس هستند ، در حالی که مردان باید روی این قضیه کار کنند و اگر این کار را بکنند شرایط کاملا برابر می شود. آنها دارای روابط شادتر و زندگی سعادتمندانه تری خواهند بود.چرا بسیاری از مردان از نظر احساسی ضعیف هستند؟خوب این تقصیر مغزمردانه است.
دکتر دیوید پاول، رییس مرکز بین المللی مطالعات سلامت می گوید: « سیم کشی مغز مردان متفاوت است.» او توضیح می دهد که ارتباط بین نیم کره چپ مغز، جایگاه منطق، و نیم کره راست مغز، محل عواطف و احساسات، در زنان قوی تر است: «ارتباط بین دو نیم کره در زنان شبیه یک بزرگراه است، بنابراین می توانند به راحتی بین دو نیم کره حرکت کنند. اما در مردان این ارتباط مانند یک کوره راه باریک است که باعث می شود دسترسی به احساسات برای ما مردها چندان آسان نباشد.»این می تواند توضیحی برای نتایج ۱۲۵ مورد مطالعه در فرهنگ های مختلف باشد:
در این بررسی ها مشاهده شد که مردها و پسرها همواره در تفسیر پیام های غیرکلامی نهفته در ژست بدن، حالت صورت و لحن صدا دقت کمتری دارند.هم چنین واکنش مردان نسبت به احساسات ضعیف تر است و زودتر هم آنها را فراموش می کنند. در آزمایشی که در دانشگاه استانفورد انجام گرفت، عکس هایی از صحنه های تکان دهنده یا ناراحت کننده باعث تحریک بخش گسترده تری در مغز زنان شد. پس از سه هفته، زنان در مقایسه با مردان جزییات بیشتری از این تصاویر را به خاطر داشتند. به همین صورت محققان گمان می کنند که یک زن ممکن است به خاطر بگو مگو یا بی اعتتنایی کوچکی که شوهرش مدت هاست فراموش کرده هم چنان ناراحت و عصبانی باشد.
پسرها در سن یک سالگی در مقایسه با دختران ارتباط چشمی کمتری برقرار می کنند و به اشیای متحرک مثل ماشین توجه بیشتری نشان می دهند تا چهره انسان ها. هم پدرها و هم مادرها با پسران شان کمتر در مورد عواطف و احساسات صحبت می کنند (به جز خشم)، و دایره لغات ذهن پسرها شامل تعداد کمتری از واژه های مربوط به احساسات می شود.در زمین بازی اگر نه در خانه پسرها یاد می گیرند که جلوی اشک شان را بگیرند و ترسی از خود نشان ندهند. چهره آنها، که زمانی به اندازه دختران نشان دهنده احساس شان بود، با رسیدن به سنین دبستان جدی تر می شود.
در سنین بزرگسالی مردان از کلمات کمتری استفاده می کنند و صحبت کردن را حداقل در جمع ابزاری برای بالا بردن موقعیت خود می دانند، برعکس خانم ها که برای نزدیکی به دیگران با آنها وارد صحبت می شوند. مردان حتی هنگام صحبت با دوستان شان هم در حال تبادل اطلاعات در مورد خرید ، ورزش، ماشین یا کامپیوتر هستند.
چرا مردان منفجر می شوند؟اگر چه زنان هم به اندازه مردان عصبانی می شوند ، اما خشم هم چنان یک ویژگی مردانه به حساب می آید. دکتر کنث دیلیو کریستین، روان شناس و نویسنده می گوید: «خشم به این علت به وجود می آید که شخص به علت سرکوب کردن احساسات خودش دچار سرخوردگی شدید می شود با این وجود این کاری است که مردان انجام می دهند، چون می ترسند که اگر کمی به احساسات شان بها بدهند دیگر کنترل آن از دست شان خارج می شود. اگر شما همه ابعاد وجودتان را رشد ندهید اگر یاد نگرفته باشید که چه طور با احساسات تان کنار بیایید، تبدیل به سایه ای می شوید که فقط بخش کوچکی از شخصیت تان را نشان می دهد و طولی نمی کشد که این بنای سستی که از خود ساخته اید فرو می ریزد.»
چگونه یک مرد در کنار مردانگی اش ،احساساتش را هم بروز دهدو همین طور یک زن بتواند به همسرش برای ابراز احساسات آسان تر کمک کند؟
برای آنکه احساسات بیشتر در زندگی آقایان وارد شود ، رعایت این نکات توصیه می گردد:
آقایان اینها را امتحان کنید!«مردانی که بیش از همه احساسات شان را پنهان می کنند احتمالا حساس ترین مردها هستند!» با این حال شما آقایان می توانید بدون گریه و زاری راه انداختن، احساسات تان را ابراز کنید.خوب، چرا شروع نمی کنید:
۱) یک خروجی خلاقانه برای خودتان ایجاد کنید.سرگرمی هایی مثل نقاشی یا هر هنر مورد علاقه تان ، می تواند ابزار خوبی برای غلبه احساسات یک مرد باشد. یادتان باشد که بسیاری از آثار برجسته هنری و ادبی جهان توسط جنسی خلق شده اند که گفته می شود احساس ندارد.
۲) استرس و خشم خود را از طریق ورزش تخلیه کنید.وستوور می گوید: « وقتی به جایی می رسید که فقط می خواهید سرتان را به دیوار بکویید ، یک وقفه ۱۰دقیقه ای برای آرام کردن شما کافی است.»می توانید مواقعی که دچار احساسات شدید می شوید ، جایی پیدا کنید و روی زمین شروع به شنا زدن کنید.
۳) سعی کنید « یک کمی » از احساسات تان را بروز دهید.کلمن پیشنهاد می کند: این روش را با احساساتی آغازکنید که می توانید کنترل شان کنید ، یک گوش شنوا پیدا کنید و از عبارت « یک کمی» استفاده کنید گفتن اینکه «یک کمی» ناراحتید یا «یک کمی» می ترسید ، بی خطرتر از این به نظر می رسد که بخواهید آسیب پذیری خود را کاملا بیان کنید.وقتی به جایی می رسید که فقط می خواهید سرتان را به دیوار بکویید ، یک وقفه ۱۰دقیقه ای برای آرام کردن شما کافی است.
۴) به سمت ناراحتی های تان بروید.به جای اینکه از احساساتی که نمی دانید چه طور با آنها کنار بیایید اجتناب کنید ، بیشتر به آنها بپردازید. شما به زمان و تلاش نیاز دارید تا یاد بگیرید چگونه احساسات تان را کنترل کنید ، چرا که باید مغزتان دوباره آموزش ببیند. اما نگران نباشید، به مرور زمان این کار برای تان آسان تر می شود.
۵) خانم ها ، حواس تان باشد!در اینجا روش هایی وجود دارد که شما خانم ها می توانید از آنها استفاده کنید تا همسرتان بتواند با احساساتش راحت تر برخورد کند
▪ برای صحبت کردن در کنار همسرتان باشید تا او احساس کند در کنار اوهستید نه در مقابلش.
▪ هنگام صحبت با او در کنارش باشید نه روبه رویش روان شناسان معتقدند وقتی رودر روی یک مرد قرار می گیرید باعث می شوید او احساس رقابت یا مقابله کند ،به جای اینکه از آنسوی میز به او خیره شوید ، در یک سمت در کنار شوهرتان بنشینید.
▪ با هم به یک فعالیت فیزیکی بپردازید. وقتی با شوهرتان پیاده روی می کنید ، سد دفاعی او شکسته می شود.
▪ بگذارید موضوع صحبت خود به خود پیش بیاید هرگز یک مرد را مجبور نکنید در مورد چیزی حرف بزند.هرگز یک مرد را برای حرف زدن راجع به یک روز بد تحت فشار قرار ندهید.اگر مرد شما روزی طاقت فرسا را پشت سر گذاشته، شاید بخواهد از رنج و ناراحتی آن رها باشد. چه فایده ای دارد که تمام شب را در احساس بدبختی بگذرانید وقتی این کار گره ای از کارتان را باز نمی کند؟نشان دهید ، فقط حرف نزنید. صحبت کردن شاید برای یک زن محبوب ترین شکل عشق ورزیدن باشد ، اما مردان رابطه زناشویی را نوعی وسیله برقراری ارتباط می دانند. مردان بخش عظیمی از احساسات خود را به صورت فیزیکی ابراز می کنند.
▪ به جای اینکه مرد را مجبور کنید احساسش را در قالب کلمات ترجمه کند ، به زبان خودش صحبت کنید.
▪ بگذارید مردتان بداند که به چه نوع حمایت عاطفی نیاز دارید.مردان نیز مانند زنان می توانند از لحاظ عاطفی نسبت به همسرشان حساس و حمایت گر باشند ، اما اغلب وقت آنها کفایت نمی کند. مردان به این مسایل بی توجه نیستند ، اما شما خانم ها باید به آنها فرصت دهید تا بدانند چه می خواهید و در چه زمانی به آن نیاز دارید.
▪ از همسرتان نظرخواهی کنید.در یک روز آرام از شوهرتان بپرسید: آیا من تا به حال کاری کرده ام که فکر کنی دیگر مثل روزهای اول به تو احترام نمی گذارم و تحسینت نمی کنم؟ به او بگویید که چقدر از داشتن او خوشحالید و اینکه متاسف هستید که در اغلب موارد نمی گذارید او این را بداند. اینجاست که همسرتان دهانش باز می ماند!
-
تفاوت های احساسی میان زنان و مردان
پسرها تقریبا به نسبت وسیع و به سادگی به برخوردهای خشم آلود خود ادامه داده و از سیاست های پوشیده کاملا بی خبرند.
ریشه این تفاوت های احساسی پسرها و دختران در دوران رشد جست و جو می شود . تحقیقات بسیاری در مورد این دو دنیای جداگانه به عمل امده که محدوده آنها نه تنها از طریق بازی های متفاوتی که دختران و پسران دوست دارند بلکه از روش ترس بچه های کوچک در مورد تمسخر و تهمت قرار گرفتن مشخص شده است
براساس پژوهش های مربوط به اختلافات احساسات را بین دو جنس جمع بندی و خلاصه میکنند. می گویند دخترها خیلی سریع تر و آسان تر از پسرها به روانی بیان می رسند و همچنین می توانند تجربه بیشتری در جداسازی احساسات شان داشته باشند .
همچنین در کاربرد کلمات برای جایگزینی واکنش های احساسی مانند جنگیدن مهارت بیشتری درپسرها وجود دارد . پسرها تقریبا به نسبت وسیع و به سادگی به برخوردهای خشم آلود خود ادامه داده و از سیاست های پوشیده کاملا بی خبرند .
اگر توجه به بازی دختران و پسران کرده باشید متوجه این موضوع شده اید که وقتی دخترها بازی می کنند تاکیدشان بیشتر به حداقل خصومت و دعواست وبقیه را به کار گروهی و همکاری با یکدیگر دعوت می کنند و چنانچه دعوایی پیش اید سعی در آرام کردن آنها دارند .در حالی که وقتی پسرها بازی می کنند تاکیدشان بر رقابت است .
روان شناسان می گویند :
ازاین اختلاف عملکرد در بازی به عنوان تفاوت کلیدی بین دو جنس یاد می کنند ، پسرها دارای غرور و عدم وابستگی هستند در حالی که دختران از همان ابتدا به صورت تارهای متصل کننده است بدین ترتیب خواندن احساسات از چهره یک زن بسیار اسان تر از چهره یک مرد است . این مطلب تا اندازه ای اختلاف کلیدی دیگری را باز می تاباند و نشان می دهد که زنان به طور متوسط تمام طیف احساسات را با شدت بیشتری از مردان تجربه می کنند
از این نظر زن ها واقعا احساسی تر از مردان عمل می کنند . می توان این گونه نتیجه گرفت که زنان با اراستگی برای مدیریت احساسات وارد حیطه ازدواج می شوند و در حقیقت مهم ترین عامل برای زنان در رضایت از ارتباط شان یک گفت و گوی خوب است که باید بین آنها وجود داشته باشد . بنابراین چگونگی بحث کردن زوج های روی این نکات حساس است که بیشتر در سرنوشت ازدواج آنها تاثیر می گذارد .
رسیدن به توافق در مورد چگونگی مخالفت کردن می تواند کلید پایدار ماندن ازدواج باشد و در صورتی که در این زمینه غفلت کنند ، شکاف های احساسی در نهایت ممکن است رابطه را بگسلد توسعه این شکاف ها هنگامی است که یکی یا هر دو زوج از نظر هوشمندی احساسی ، کمبودهای داشته باشند .
● خطوط غلط در ازدواج
▪ مرد : لباس هایم را از خشک شویی گرفتی ؟
▪ زن : مگر دفعه قبل لباس های منو گرفتی ؟ یادته بهت گفتم لباساموی از خشک شویی بگیرو نگرفتی ؟ من کلفت کسی نیستم .
▪ مرد: معلومه که کلفت کسی نیستی، اگه بودی لباس اتو کردن بلد بودی !! این ها دعواهای زن ها و شوهران است
جرو بحث های که سر موضوعات بی اهمیت رخ می دهد . این لج و لجبازی ها در بحث ها گاهی به طلاق ختم می شود . آیا ارزش دارد ؟
● آیا ارزش این را دارد که زندگی خود را تباه کنیم ؟
دقیق ترین تفسیری که می توان در مورد این موضوع گفت این است که ، جاذبه ی احساسی است که زوج ها را به هم وصل می کند .
در مقابل ، وجود احساس تباه کننده ای است که می تواند ازدواج ها را از هم بپاشد .
در اینجا نکته ای که مهم است تفاوت ساده بین گله کردن و انتقاد شخصی است .
در گله کردن ، زنان مشخصا ان چیزی را بیان می کنند که او را ناراحت کرده است و از عمل و رفتار شوهرش می کند نه خود شوهر این دو با هم تفاوت زیادی دارند انتقاد و می گوید عمل شوهرش چگونه احساسی را برای او به وجود آورده است .
مانند دیالوگ گفته شده در بالا که باعث شده زن احساس که شوهر به او اهمیتی نمی دهد ، این بیان اساس هوشمندی احساسی است اما در یک انتقاد شخصیتی تاکید زن مخصوصا بر یک حمله مهلک و سیاست مابانه به مرد بوده است .
این نوع حمله و انتقاد باعث می شود شخصی که ان را دریافت می کند احساس خجالت ، مورد بی مهری قرار گیرد ، تحقیر و بی عرضه گیری کند که نتیجه تمام آنها به احتمال زیاد پاسخی دفاعی است نه برداشتن قدم هایی در جهت بهتر کردن اوضاع .
● گوش دادن غیر تدافعی به صحبت های یکدیگر
▪ مرد : داری سر من داد می زنی ؟
▪ زن : البته که دارم داد می زنم . تو یک کلمه از حرف هایی که من می زنم را نمی شنوی ، داد می زنم که بشنوی ، تو اصلا گوش نمی دهی!!
گوش دادن مهارتی است که زوج ها را با هم نگاه میدارد . حتی در جریان بحث ها و بگو مگوها وقتی هر دو کنترل احساسی خود را از دست داده اند ، یکی از آنها و گاهی هر دوی می توانند خود را وادار کنند که از ورای خشم گوش بدهند و سخنان ترمیم کننده زوج را بشنوند و به آنها پاسخ دهند . زوج هایی که درمسیر طلاق قرار گرفته اند کسانی هستند که جذب خشم شده و روی نقاط مخصوصی از موضع دعوا گیر می کنند.
-
خیلی خیلی ممنون علی آقای گل پست های شما فوق العادست :10:
-
اعتماد به نفس، بزرگترین زیبایی درون
زنان با داشتن اعتماد به نفس می توانند با زیبایی درونی و شور و نشاط توجه همه را به خود جلب کنند. زنانی وجود دارند که بدون وسواس در مورد زیبایی با تلاش و کار به سلامتی خود می اندیشند و با وجود لکه های پوستی و چند کیلو اضافه وزن به دنبال تندرستی هستند. این زنان با پوست و جسم خود راحت هستند که همین اطمینان خاطر برای آنان زیبایی به ارمغان می آورد. ایجاد اعتماد و سلامتی برای روح و جسم، رمز واقعی زیبایی است.
یک زن ۳۳ ساله در این مورد می گوید: «این که من خودم باید موجبات شادی خودم را فراهم کنم کمی ناامید کننده است. خود ما هستیم که می توانیم انتخاب کنیم در یک نقطه ساکن شویم یا این که نفس عمیقی کشیده و به حرکت ادامه دهیم. من ترجیح می دهم به حرکت ادامه دهم.» او روز را با یک جلسه ورزش آغاز می کند و سه بار در هفته تمرین مقاومت می کند. روزهایی که هوا خوب است به پیاده روی و اسکیت می رود. او معتقد است پس از پایان کارهای روزانه می تواند به کارهای جانبی بپردازد. وی می گوید: کلاس موسیقی و کلاس های هنری می توانند خلاقیت را تحریک کنند چون آرام بخش هستند. او می گوید: «به عقیده من هرگز برای یادگیری کاری جدید دیر نیست. هرقدر چیزهای جدید را تجربه کنید، به همان میزان وضعیت بهتری خواهید یافت.
من خسته به رختخواب می روم اما در عوض بسیار شاد و خوشحال هستم.» رویا هشت سال پیش ازدواج کرده است. او وقتی فهمید به سرطان سینه مبتلا شده که پسرش یک سال داشت. اکنون او سرزنده است و توانسته روحیه اش را حفظ کند. او می گوید: «امسال برای من یک سال فوق العاده بود. وقتی با وجود دانستن اینکه فقط پنج سال دیگر زنده هستید ناامید نباشید، بیشتر زنده خواهید ماند. من اکنون احساس سلامت می کنم. وقتی بدانید که فقط چند سال زنده هستید هر لحظه برای شما ارزشمند می شود. من حتی یک لحظه از زندگیم را نیز هدر نمی دهم. فکر می کنم که سلامتی یعنی داشتن تعادل در زندگی بین آنچه واقعا دوست دارید انجام دهید و آنچه باید انجام بدهید. یافتن این تعادل کار ساده ای است. یکی آواز را دوست دارد و یکی ورزش». او وقت زیادی را صرف ورزش می کند و اکنون در حال اخذ گواهینامه مربیگری است.
او هر روز ساعت ۵ صبح برای ورزش بیدار می شود. سه بار در هفته شنا می کند و دوبار در هفته به ژیمناستیک می پردازد. رسیدن به بقیه زنان و عقب نبودن از آنها درخشندگی شخصیت اوست. او به تازگی داوطلبانه در برنامه ای شرکت می کند که به زنانی که به تازگی مشخص شده مبتلا به سرطان سینه هستند، اطلاعات و دلگرمی می دهند. برای او زیبایی فراتر از آن چیزی است که در یک عکس پدیدار می شود. او می گوید: وقتی می خواهم کارهایم را انجام دهم، خوشحالم که می توانم به عنوان یک مادر، یک همسر، یک دوست و یک ورزشکار کارم را به نحو احسن انجام دهم. ریحانه ۵۱ ساله و مشاور تربیتی است. او متاهل و مادر دو فرزند است. او از جمله کسانی است که باعث می شود شما احساس آرامش و خوشحالی کنید.
او به کمک کسانی می شتابد که نیاز به پشتیبانی دارند. در همین حین یک مادر مسئول نیز هست. او می گوید: «لذتی که از کمک به دیگران به من دست می دهد غیرقابل سنجش است. نمی توانم تا این حد از چیز دیگری لذت ببرم». به عقیده او هیچ چیز به اندازه منظره کارهای یک زن، او را زیبا نمی کند. او می گوید: «زیبایی درونی یک احساس است که تاریکترین لحظات را روشن می کند.» وی می گوید:« وقتی مادر شدم به بهترین حالات روحی دست یافتم. یک دختر داشتم که باید به خاطر او شاد می بودم. به نظر من شما می توانید مثبت یا منفی بیندیشید.
روبرو شدن خوب یا بد با مسائل یا برخورد پرشور، روز شما را خوب رقم می زند.» او با این طرز فکرها به حرکت خود ادامه می دهد. کار کردن و تغذیه مناسب مهمترین برنامه زندگی او را تشکیل می دهند. او با شوهرش پیاده روی و شنا رفته و غذاهای سالم برای خود درست می کنند و درحالی که او قبول دارد ظاهرش دیگر شبیه آن وقتی نیست که به دبیرستان می رفت; وزن او همان میزانی است که سال پیش بود. راه حل او برای مواقع اضطراب و استرس این است: وقتی عصبی است از پله های خانه اش بالا و پایین می پرد.
او می گوید: «انرژی حاصل از عصبانیت به سرعت هدر می رود و من فورا احساس بهتر بودن می کنم.» مریم ۳۲ ساله است. او مدیریت یک شرکت را بر عهده دارد. او تغییراتی در خود به وجود آورده است و می گوید باید از قید و بند «بایدها» رها شود و به نیازهای خود نیز بیندیشد. این خودباوری به او اعتماد بخشید تا کارهایی را که قبلا انجام نمی داد، انجام دهد. او دوره ای طولانی از خانواده اش دور بود. او می گوید: «من نیاز به تغییر در زندگیم داشتم. اکنون فکر می کنم کاری نیست که نتوانم انجام دهم.» او ورزش را رها نمی کند و پیاده روی در مسیرهای نزدیک خانه اش، ورزش مطلوب او است. او همین طور تنیس و یوگا نیز کار می کند.
او می گوید: زندگی بسیار زیباست. او به آینده خوش بین بوده و نمی خواهد به عقب باز گردد. مینا، متاهل، دارای دو فرزند ساله و ماهه است. او می گوید: «اکنون که سی ساله هستم فکر می کنم زیبایی یک احساس و انرژی است. او از شش سال پیش که اولین فرزندش را به دنیا آورد تغییر کرد. بارداری او را در یک ورطه جدید انداخت: به جای آنکه خود را با دیگران مقایسه کند شگفت زده شد. او می گوید: «ببین بدن من چه کارها که نمی تواند انجام دهد. پیش از آن دوست داشتم کامل و متناسب به نظر بیایم.
اکنون فکر می کنم هیچکدام از ما کامل نیستیم.» وقتی پسرم فقط یک سال داشت طلاق گرفتم. بزرگ کردن یک بچه به تنهایی کار دشواری بود و می دانستم که این تنهایی برای هیچکدام از ما خوب نیست. اما اینک تصمیم گرفتم مثبت بیندیشم. آموختم که سعی کنم و هرچیز را جالب و زیبا ببینم، حتی چیزهای بد را. اگرچه او نگران سایز خود نیست اما در سلامت خود دقیق است.
او می گوید: «من روان پریش نیستم و خود را از خوردن نیز محروم نمی کنم. همانطور که بدنم می طلبد می خورم و فکر می کنم سالم زیستن یعنی همین: توجه کردن به نیاز بدن.» او ورزش هم می کند: پیاده روی و اسکیت با پسرش. امکان تنها بودن آنها را با هم فراهم می کند. او می گوید: «شاید این حرف کلیشه باشد اما ورزش یک داروی طبیعی برای تندرستی است.»
-
روش های افزایش خلاقیت
خلاقیت را به معنای اندیشه برای خلق راه حل نو تعریف می کنند. در ذیل شما را با برخی از راه های افزایش خلاقیت آشنا می کنیم.
● به دنبال همکاری های خلاق باشید
نیوتن وقتی که قوانین گرانش زمین را درک کرد، یادداشت هایش را در این زمینه همچون نوشته های دیگرش در یک کشو انداخت و تا ۵ سال بعد که یکی از دوستانش به صورت اتفاقی از او در این باره سؤال کرد سراغشان را نگرفت. مسلما اگر ما چنین قوانین انقلابی ای را با انجام معادلات پیچیده به دست آوریم آن را در کشو نمی اندازیم که خاک بخورند و البته این کاری است که دانشمندان، امروزه ما را به انجام آن ترغیب نمی کنند.
یک دلیلش این است که دیگر نیوتن تکرار نخواهد شد. اما دلیل دیگرش را دانشمندان دانشگاه نیومکزیکو اینگونه توضیح می دهند: بهترین ایده هایی که به ذهن یک نفر می رسد در لحظات انزوا و تنهایی او نیست بلکه در لحظاتی است که نظراتش را با یکی از همکاران مورد اعتمادش رد و بدل می کند. در همین رابطه ورا جان اشتاینر در کتابی که با عنوان همکاری های خلاقانه نوشته است موارد زیادی را در طول تاریخ ذکر کرده است که رد و بدل کردن نظریات میان ۲ دوست و همکار باعث ایجاد ایده های بسیار ناب و خلاقانه ای شده است؛ مانند آلبرت انیشتین و نیلز بور، ماری و پیر کوری.
● زندگی را آبی ببینید
دانشمندان معتقدند تاثیر رنگ ها بر زندگی انسان حتی وقتی که انسان به آنها توجه لازم و کافی هم ندارد بسیار زیاد است. در این میان شاید در زندگی رنگ آبی به خاطر رنگ آسمان و دریاها نقشی اساسی برای انسان ها داشته باشد اما دانشمندان تاکید می کنند که برای داشتن ذهنی خلاق این مقدار هم حتی کافی نیست. در همین راستا در دانشگاه بریتیش کلمبیا کانادا دانشمندان تاثیر رنگ قرمز و آبی بر رفتار داوطلبان را بررسی کرده اند.
در این تحقیق دانشمندان به این نتیجه رسیده اند در حالی که رنگ قرمز حافظه داوطلبان را که در این آزمایش دانش آموزان بودند تقویت می کند، رنگ آبی به آنها کمک می کند که تصورات خود را آزاد کنند. دانشمندان برای اثبات این یافته تصمیم گرفتند از داوطلبان بخواهند یک آزمایش ساده انجام دهند. در این آزمایش به آنها قطعاتی به رنگ آبی و قرمز داده شده بود و از آنها خواسته شد با این قطعات چند اسباب بازی بسازند. دانشمندان مشاهده کردند اسباب بازی هایی که به رنگ آبی ساخته شده بودند در مقایسه با اسبا ب بازی های قرمزرنگ از ساختار خلاقانه تری برخوردار بودند.
● ذهن خود را پرواز دهید
اینکه ذهن انسان آمادگی کشف نکته های جدید را داشته باشد خود یکی از عواملی است که می تواند به انسان برای خلاق بودن کمک کند. دانشمندان در دانشگاه درکسل فیلادلفیا مغز را در لحظه ای که ایده نابی به آن می رسد مورد تحقیق قرار داده اند. دانشمندان در این آزمایش از ۲ گروه داوطلب استفاده کردند. یک گروه از این داوطلب ها را منتظر گذاشتند تا به آنها یک معما داده شود. وقتی که معما به آنها داده شد از آنها خواسته شد که بگویند وقتی که معما را حل کردند آیا یکباره به ذهن آنها خطور کرده است یا برای انجام آن فکر کرده اند. دانشمندان با آزمایش مغز این افراد متوجه شدند سمت راست مغز آنها به شدت درگیر است؛ بخصوص بخشی از مغز که مسوول دیدن است. به این ترتیب به این نتیجه رسیده اند که وقتی داوطلبان برای انجام حل یک مساله متمرکز می شوند کارایی مغز خود را پایین می آورند.
در یک آزمایش دیگر دانشمندان در لندن شرایط مشابهی را برای داوطلبان برقرار کردند. در این آزمایش آنها پرتوهای آلفا امواج گامای با فرکانس بالا در مغز داوطبان را مورد آزمایش قرار دادند. در اینجا هم دانشمندان مشاهده کردند که دارای امواج آلفای زیاد و چند مورد موج گامای با فرکانس بالا بودند؛ این موج دوم همانند همان موردی است که وقتی انسان با چشم بسته استراحت می کند در مغز او به جریان می افتد. به همین ترتیب دانشمندان در لندن هم اعلام کردند وقتی که مغز در حالتی ملتهب قرار بگیرد که انسان از آن انتظار داشته باشد راه حلی را ارائه کند، کارایی کمتری دارد.
● نوازندگی کنید
موسیقی مسلما نقش عمده ای در افزایش خلاقیت انسانی دارد. در این رابطه دانشمندان در دانشگاه واندربیت نشویل آمریکا برای بررسی نقش موسیقی بر افزایش خلاقیت انسانی یک آزمایش ساده انجام دادند. آنها از چند دانشجوی موسیقی و چند فرد عادی دیگر با مشخصات یکسان در آزمایش خود استفاده کردند. به هر کدام از این دانشجویان چند جسم ساده مانند مسواک یا خمیردندان داده شد و از آنها خواسته شد کاربردهای جایگزینی برای چیزهایی که در دست دارند معرفی کنند. در پایان آزمایش مشخص شد که دانشجویان موسیقی کاربردهای جایگزینی خلاقانه تری نسبت به دیگر افراد ارائه کرده اند. حین آزمایش، دانشمندان با بررسی عملکرد مغز داوطلبان مشاهده کردند افراد عادی تنها از بخش جلویی چپ مغز خود استفاده می کردند، در حالی که دانشجویان موسیقی علاوه بر آن از طرف راست مغز خود هم استفاده می کردند.
دانشمندان می گویند این کارکرد مغزی غیرعادی است و دلیل آن می تواند این باشد که دانشجویان موسیقی چون مجبور هستند از هر دو دست خود حین نوازندگی استفاده کنند باید از هر دو بخش مغز خود هم کار بکشند. اما آیا برای افزایش خلاقیت می توانیم از نوازندگی یک آلت موسیقی یا انجام کارهایی که در انجام آنها هر دو دست درگیر هستند، شروع کنیم؟ در این باره سوهی پارک که روی موسیقیدانان و افراد عادی کار کرده است، می گوید: هنوز با اطمینان نمی توانیم بگوییم که استفاده همزمان از ۲ کره چپ و راست مغز دلیل این است که موسیقیدانان از ذهن خلاق تری برخوردار هستند.
● تا می توانید بازی کنید
دانشمندان زیادی تاکید می کنند که برای خلاق بودن، انسان باید تا می تواند از عادت های رایج دوری کند و به بازی هایی که گاهی طبق عرف جامعه مناسب حال او نیست، بپردازد. در این باره مارک بکوف از دانشگاه کلورادو معتقد است اینکه مردم برای بازی در زندگی نقشی حاشیه ای در نظر می گیرند اشتباه است. او به نقش بازی در زندگی حیوانات گوشت خواری همچون گرگ و سگ پرداخته و به این نتیجه رسیده است که این بازی ها به شخصیت های فردی این اجازه را می دهد که تجربه های جدید و اشتباهی داشته باشند بدون اینکه مجازاتی به خاطر آن در انتظار آنها باشد.
وی می گوید: بازی به انسان این جرأت را می دهد که ریسک های منطقی بیشتری انجام دهد و او را منعطف و خلاق می کند. وی طبیعت بازی را جست وجو برای چیزی تازه و نو می داند و تاکید می کند: برای خلاق بودن، انسان باید همیشه به دنبال چیزی تازه بگردد.
این دانشمند بازی را در زندگی انسان حالتی بیولوژیکال و همانند خواب توصیف می کند و معتقد است که در دوره های مختلف زندگی انسان به بازی نیاز دارد. البته مهم ترین دوره از زندگی که بازی می تواند نقش مهمی در شکل گیری شخصیت انسان داشته باشد دوران کودکی است ولی این به آن معنا نیست که در دیگر دوره ها نیاز کمتری در انسان به بازی کردن وجود دارد.
-
اعتماد به نفس رمز خلاقیت و کارآیی است
«اعتماد به نفس» به معنای ارزشمند دانستن و اهمیت دادن به خود است و باعث می شود فرد بهتر بتواند چالش های زندگی را پشت سر بگذارد. این ساده ترین تعریفی است که می توان از اعتماد به نفس ارائه داد اما واقعیت این است که تعریف اعتماد به نفس در گستره حوزه بهداشت روان، بسیار پیچیده و پردامنه است. اعتماد به نفس بالا در عملکرد مثبت، ارزش گذاری بهتر و اطمینان به توانایی ها و نداشتن اعتماد به نفس در بی انگیزگی، افسردگی و ناتوانی جلوه می کند. این تظاهرات بیرونی ترین نشانه های وجود اعتماد به نفس یا فقدان آن است که در تمامی روابط فردی و اجتماعی ما از دوران کودکی تا نوجوانی و بزرگسالی آشکار می شود و زندگی ما را تحت تاثیر قرار می دهد. در این گزارش قصد داریم از اعتماد به نفس و جایگاه آن و آن چه اعتماد به نفس را از ما می گیرد بپردازیم.
● اعتماد به نفس اجتماعی
محققان می گویند اعتماد به نفس در اجتماع گستره شخصیت، توانایی، هویت و چشم انداز چالش ها و بزنگاه های اجتماعی را روشن می کند.اعتماد به نفس باعث پیشرفت فرد در حیطه اجتماع می شود و ساز و کارهای اجتماعی نهادها، سازمان ها و قوانین با ایجاد امنیت، رقابت انگیزه و هدف را در افراد تقویت کرده و اعتماد به نفس افراد را بالا می برد چنان که دکتر مصطفی اقلیما، رئیس انجمن مددکاری اجتماعی ایران در گفت و گو با خراسان می گوید: اعتماد به نفس افراد در هر جامعه ای به طور مستقیم به سیستم و قوانین اجتماعی بر می گردد و فرهنگی که در خانواده رسوخ و فرد در آن رشد کرده است. بدون شک اولین نهادی که اعتماد به نفس فرد را بالا می برد خانواده و والدین هستند.
خانواده هایی که می دانند چگونه باید به آن چه می گویند پای بند بمانند و آن را عملی کنند در واقع درس اعتماد به نفس را به فرزندان خود می دهند. در صحنه اجتماعی نیز نهادها و سازمان ها باید به نحوی در خدمت افراد باشند تا افراد بتوانند در سایه قوانین به حقوق خود دست یابند و در صورت از دست دادن حقوق خود پناهگاهی برای احقاق آن داشته باشند. به عنوان مثال اگر کسی کارش را از دست می دهد باید مطمئن باشد که می تواند از طریق قانونی بیمه بیکاری دریافت کند. دریافت چنین بیمه ای به فرد اعتماد به نفس می بخشد بنابراین هر قدر ضوابط و مقررات و قوانین در جامعه صحیح و قابل اجرا باشد، اعتماد به نفس مردم نیز افزایش پیدا می کند اما در جامعه ای که قوانین نادیده گرفته می شود و به آن بی اعتنایی شود راه های میانبر و غیرقانونی در دست یابی به اهداف آسان تر می شود و این خود در کاهش اعتماد به نفس موثر است. بی قانونی و پارتی بازی آفت اعتماد به نفس است و هر قانونی هر قدر هم بد باشد اگر اجرا شود و مورد احترام قرار بگیرد، در افزایش اعتماد به نفس موثر است.
وی ادامه می دهد: دقت کنید ما می گوییم هر قانونی هر قدر هم غیر منصفانه اگر درباره همه اجرا شود، به سلامت روانی مردم کمک می کند، اما اگر قوانین فراوان داشته باشیم که قابل اجرا نباشند در واقع تیشه به ریشه اعتماد به نفس زده ایم و امید و انگیزه را از مردم گرفته ایم. جامعه ای که مردم آن اعتماد به نفس نداشته باشد افرادی فاقد خلاقیت و کارآیی لازم هستند .
● سوءبرداشت هایی از اعتماد به نفس
شاید لازم باشد اعتماد به نفس و نکاتی را که درباره آن زیاد شنیده یا خوانده ایم یک بار دیگر مرور کنیم. به طور سنتی تصور همه ما این است که یک فرد با اعتماد به نفس بالا انسان موفق و خوبی است و فردی با اعتماد به نفس پایین انسان بزدلی است.
به نوشته سایت (self confidence) محققان طی ۴ سال مطالعات تکمیلی درباره مفهوم اعتماد به نفس در میان مردم، راه های افزایش اعتماد به نفس و مبارزه با کمبود اعتماد به نفس به نتایج جالبی رسیدند که اهم آن در پی می آید. همه ما می دانیم که نمی توان تمامی دردهای جامعه را به پای نداشتن اعتماد به نفس نوشت. در واقع نبود اعتماد به نفس فقط یکی از عوامل تاثیرگذار در پیشرفت اجتماعی و فردی است. در مقابل پدیده ای تحت عنوان «اختلال اعتماد به نفس بالا» در بسیاری از جوامع مشکل ساز شده است. مطالعات بسیاری نشان داده که بسیاری از بزهکاران و جنایت کاران از اعتماد به نفس غیر واقعی و کاذب و به عبارتی اعتماد به نفس بالا رنج می برند. بنابراین این اختلال می تواند به رفتارهای تهاجمی، ضداجتماعی، خشن و حتی رفتارهای جنایت کارانه منجر شود.
علاوه بر این بر خلاف تصور عمومی افرادی که اعتماد به نفس پایینی دارند، نسبت به خود اطمینان دارند. شاید تاکنون با کسی که اعتماد به نفس پایینی دارد بحث کرده باشید اگر این طور است حتما متوجه شده اید که قانع کردن این افراد در مباحثات، کار بسیار دشواری است! علت این امر این است که کسی که اعتماد به نفس پایینی دارد و نسبت به عقیده خود اطمینان کمتری دارد، شواهد و استدلال های طرف مقابل را با قدرت هرچه تمام تر به چالش می کشد و او را به دردسر می اندازد! او به این ترتیب می تواند در مباحث و گفت و گو اعتماد به نفس کسب کند.
بنابراین در صحنه اجتماعی کسی که اعتماد به نفس پایینی دارد می تواند با کسانی که در تضاد شدید با او قرار دارند بهتر سازگاری به خرج دهد زیرا مسائل را از دید آن ها می بیند.چنین فردی در طول زمان می تواند نشانه های مثبت رفتارهای دیگران را دریافت کند و«تصویر ذهنی» از خود را مثبت تر کند.به طور طبیعی همه ما نیاز داریم که با دریافت پیام های مثبت از اطرافیان تصویری واقعی و متوازن از خود و توانایی هایمان داشته باشیم. این اتفاق فقط وقتی رخ می دهد که آرامش و آسودگی خیال همراهی مان کند تا تصویری واقعی و نه احساسی از خود بیابیم. هر زمان احساسات بر این تصویر سایه انداخت اعتماد به نفس کاهش یافته و هر زمان توانستیم این تصویر را عینی ببینیم، اعتماد به نفس سالم سر برمی آورد.
-
۲۵ راه برای داشتن افکار خلاق و زیبا
تا به حال چند بار احساس کرده اید که مغز شما از کار افتاده است و دیگر قادر به فکر کردن نیستید؟ این به دلیل آن است که ما نیاز داریم توانائی های خود را برای فکر کردن افزایش دهیم. مطلب حاضر به نکاتی می پردازد که ما برای بیش تر و بهتر فکر کردن باید به کار گیریم و به آن نیاز داریم.
● یافتن بهترین زمان
بیش تر افراد مسن صبح ها بهتر می توانند فکر کنند و اغلب جوانان بعداز ظهر ها. شما چه زمانی بهتر فکر می کنید؟
● خوب تحصیل کنید اما افراط نکنید
بعضی از روان شناسان عقیده دارند که تحصیلات تخصصی افراطی و زیاد می تواند به توانایی تفکر خلاقانه آسیب وارد کند. شما اگر در رشته ی نویسندگی دکترا کسب کنید الزاما" رمان نویس بزرگی نخواهید شد.
● روز خود را با بهترین ها شروع کنید
محققین نشان داده اند که مقدار کافئین موجود در یک فنجان قهوه می تواند به تمرکز حواس کمک کند اما اگر شما مستعد اضطراب هستید بهتر است فراموشش کنید. .
● خاطرات جدید را به خاطرات قبلی بچسبانید
حافظه ی خود را چون داربستی در نظر بگیرید و اطلاعات جدید را روی آن تثبیت کنید. همیشه اطلاعات جدید را به چیزی پیوند دهید و هرگز آن را تنها رها نکنید.
● تا می توانید تمرین کنید
یادگیری و تمرین مداوم ذهن را تغییر می دهد.مطالعاتی که روی عده ای داوطلب ۷۰ ساله انجام شده نشان می دهد که آموزش های منظم و طبق برنامه ی زمان بندی شده باعث تغییر ساختار ذهنی فرد می شود به نحوی که فعالیت ذهنی این افراد نسبت به زمانی که ۷ سال جوان تر بوده اند بیش تر است. فرد مسنی که خوب تمرین می کند سریع تر از جوانی است که اصلا" تمرین نمی کند.
مطالعات انجام شده درلهستان نشان می دهد صاحبان مشاغلی که نیاز به کارگیری ذهن دارد نسبت به سایر افراد از قدرت تفکر بیش تری برخوردارند. هم چنین ازدواج با فردی باهوش ممکن است در شما انگیزه ایجاد کند و باعث رشد و بالندگی شما شود.
● به ایده های خود شانس شکوفا شدن بدهید
بسیاری از ما با توجه به توانائی های مان امکان ارزیابی حقایق و تصمیم گیری سریع داریم. خلاقیت نیاز به آرامش و سکون داردو این که به ایده های به ظاهر نامعقول و بی معنی خود فرصت دهیم.
● شغلی که باعث رشد شود و همراهی که باهوش باشد
مطالعات انجام شده درلهستان نشان می دهد صاحبان مشاغلی که نیاز به کارگیری ذهن دارد نسبت به سایر افراد از قدرت تفکر بیش تری برخوردارند. هم چنین ازدواج با فردی باهوش ممکن است در شما انگیزه ایجاد کند و باعث رشد و بالندگی شما شود.
● تجربه کنید
خلاقیت اغلب به توانائی تعدیل راه حل ها از جهات مختلف زندگی خلاصه می شود. برای مثال نوار چسب خیاطی با الهام گرفتن از خار و خسی که به لباس می چسبد ساخته شده است و یا شیوه ی پوست کندن موز ایده ای برای تهیه ی قوطی های کنسروی است که با حلقه ای که روی آن تعبیه شده باز می شود.
● توجه کنید
آیا تا به حال برای شما پیش آمده که نام کسی را تا مدتی پس از آن که او را ملاقات کردید به خاطر نیاورید؟ علت این امر ضعف حافظه نیست بلکه نداشتن تمرکز است. با بالا رفتن سن باید اطلاعات را آگاهانه به حافظه بسپاریم و حفظ کنیم.
● ورزش باعث تقویت قوای فکری می شود.
تحقیقات گوناگون اکنون از این فرضیه که ورزش و تمرینات بدنی اثرات سود مندی روی عمل کرد تحصیلی دارد حمایت می کند.تصور می شود که در هنگام ورزش اکسیژن و مواد غذایی بیش تری در دسترس سلول های مغز قرار می گیرد، به علاوه باعث افزایش فاکتور هائی می شود که عامل رشد سلول های مغزی اند. ورزش فواید گوناگونی دارد و انجام آن به صورت مرتب و روزانه توصیه می شود.
● تازه جوئی رمز موفقیت
نقاش امپرسیونیست هنری ماتیس در سال های پایانی عمر خود از قیچی به جای قلم مو برای خلق آثارش بهره برد و به هنرش روحی تازه بخشید. مقایسه ی افراد خلاقی که متوقف می شوند با آن هایی که به خلاقیت ادامه می دهند نشان می دهد که افراد دسته ی دوم پیوسته به دنبال دانشی جدید هستند.
● شناخت عوامل بازدارنده
چنان چه در معرض عوامل مختلفی قرار گیریم که رشته ی افکار ما را پاره کنند تمرکز کردن مشکل خواهد بود. چنان چه کاری نیاز به دقت و تمرکز زیاد دارد مثلا" تهیه ی یک گزارش باید دو شاخه سیم تلفن را از پریز کشید و یا نوشته ای روی در قرار داد تا کسی در آن هنگام وارد اطاق نشود.
● فراموش نکنید که همیشه به دنبال کارهای مورد علاقه ی تان باشید
اخیرا" روان شناسی هلندی مطالعاتی روی تفاوت های بین قهرمان شطرنج و استاد شطرنج انجام داد. او افرادی از هر دسته را تحت آزمایشاتی چون تست هوش، حافظه و تعیین میزان قوه ی استدلال برای حرکت مهره ها قرار داد و هیچ تفاوتی بین افراد دو گروه پیدا نکرد. تنها تفاوت این بود که قهرمان شطرنج علاقه ی بیش تری به بازی شطرنج داشت. آن ها اشتیاق و تعهد بیش تری نشان می دهند و کلید خلاقیت آن ها هم همین است.
● ایده های جدید رابا یکدیگر تلفیق کنید
با هیچ مطلبی سرسری برخورد نکرده و آن را با بی تفاوتی نخوانید. حاشیه نویسی، فکر کردن، شکل دادن و تلفیق مطالب با یکدیگر حتی اگر مطلبی که می خوانید به نظرتان به درد نخور و بی فایده باشد به شما کمک می کند تا آن را به نحوی بفهمید که در نهایت بتوانید خلاقا" نه عمل کنید.
● روش های سریع یادگرفتن را بیاموزید
یکی از مهم ترین مهارت های قرن بیست و یکم توانائی یادگیری سریع است، پس آن را پرورش دهید. یاد بگیرید که به سرعت به ایده های خود شکل دهید. شیوه ی عمل کرد مغز خود را پیدا کنید تا بتوانید آن را بهتر به کا ر گیرید. بعضی اشخاص پس از مدتی کار فکری نیا ز به استراحتی کوتاه مدت و نوشیدن چای یا قهوه دارند تا بتوانند دوباره به کار ادامه دهند.
همیشه برنامه های بلند مدت داشته باشید حتی اگر آن را هر روز تغییر دهید
نفس برنامه ریزی برای زندگی خود به تنهایی با ارزش است و تغییر دادن آن به ما کمک می کند که چیز های جدیدی یاد بگیریم.
● اشتباه کنید
ممکن است در اولین تلاش خود مرتکب اشتباهات زیادی شوید اما کارتان را پیش برده و تمام کنید.اشتباهات خود را یادداشت کرده و سپس دوباره به کار بپردازید و این بار از تکرار اشتباهات جلوگیری کنید. به گفته ی شکسپیر تردیدهای ما خائن اند و با ترس از تلاش، ما را از موفقیت دور می کنند.
نقاش امپرسیونیست هنری ماتیس در سال های پایانی عمر خود از قیچی به جای قلم مو برای خلق آثارش بهره برد و به هنرش روحی تازه بخشید. مقایسه ی افراد خلاقی که متوقف می شوند با آن هایی که به خلاقیت ادامه می دهند نشان می دهد که افراد دسته ی دوم پیوسته به دنبال دانشی جدید هستند.
عواملی که در ضمن کار باعث افزایش مهارت های تان شده اند را یادداشت کرده و گاهی به آن ها مراجعه کنید تا برای تان به عادت تبدیل شوند.
● به مسائل از زوایای مختلف نگاه کنید
چنان چه می خواهید مسئله ای را حل کنید راه های مختلفی را امتحان کنید و اگر راه اول را به هر دلیلی مناسب تشخیص نداده اید، راه دوم را امتحان کنید. ایده ها و تصورات را از دیدگاه های مختلف بررسی کنید. برای مثال آیا کسی که در چین رشد کرده و بزرگ شده در مورد یک موضوع خاص به همان شکلی فکر می کند که یک نفر در ایرلند؟
● آرامش خود را حفظ کنید
خویشتن داری به شما کمک می کند تا منصف و بی طرف باقی بمانید و بهتر فکر کنید.چنان چه به بحث و مجادله بپردازید و خونسردی خود را از دست دهید توانائی خودرا برای منطقی و عاقلانه فکر کردن از دست خواهید داد.
● در جستجوی حقیقت باشید
هر کسی که خوب فکر کند قبل از هر قضاوتی در جستجوی حقیقت است. از خود سؤال کنید که آیا تمام حقایق را به طور کامل در دسترس دارید؟ آیا کمبودی در اطلاعات تان وجود دارد که شما را از حقیقت و یا راه حل مسئله دور کند؟
● چنان چه در موردی شک دارید حتما" سؤال کنید
هرگز از سؤال کردن نهراسید.
● مردم را درک کنیم
آیا کسانی که با شما صحبت می کنند همیشه این تصور رادارند که باید حرف شان را به طریقی به شما ثابت کنند؟ به راستی علت این تصور آن ها چیست؟
● تجربه مهم ترین مرجع ماست
چنان چه مطلبی را می شنویم باید ببینیم آیا واقعا" در زندگی ما اتفاق افتاده است یا نه. همیشه به خاطر بسپارید که بیش تر حقایق نسبی اند و بین حقیقت و عقیده تفاوت وجود دارد کلمات را با احتیاط و دقت به کار برید و هیچ گاه خود را گول نزنید. فکر نکنید که باید پیوسته دنباله رو مردم باشید.
-
يه چندتا مطلب هم در مورد بر طرف كردن خجالت اجتماعي بذارين
-
آشنایی با انواع فوبیا و شیوه های مقابله با آن
«فوبیا»، ترس نامعقول و شدید از یک موضوع یا یک موقعیت است. در واقع به رغم آنکه فرد می داند ترسش نامعقول است ولی توانایی کنترل آن را ندارد و اگر در معرض آنچه که از آن «هراس» دارد، قرار بگیرد موجی از اضطراب، ترس شدید و حتی وحشتزدگی بر او مستولی می شود و این تجربه چنان برایش ناخوشایند است که سعی می کند همیشه از آن مورد «هراس آور» دوری کند.
● ترسی توانکاه از توهمی به نام خطر
«فوبیا»، ترس نامعقول و شدید از یک موضوع یا یک موقعیت است. در واقع به رغم آنکه فرد می داند ترسش نامعقول است ولی توانایی کنترل آن را ندارد و اگر در معرض آنچه که از آن «هراس» دارد، قرار بگیرد موجی از اضطراب، ترس شدید و حتی وحشتزدگی بر او مستولی می شود و این تجربه چنان برایش ناخوشایند است که سعی می کند همیشه از آن مورد «هراس آور» دوری کند. در میان این اختلال اضطراب، «فوبیاها» از همه شایع ترند. انجمن روانپزشکی امریکا گزارش کرده است که سالانه ۸/۷ درصد از بزرگسالان امریکایی از یکی از انواع «فوبیا» رنج می برند و هراس های بیمارگونه، شایع ترین اختلال روانشناختی در میان زنان و دومین اختلال شایع در میان مردان سنین بالای ۲۵ سال است.
ترس یک واکنش انطباقی بشر هنگام مواجهه با خطر است. این واکنش هدف محافظتی دارد. هنگام مواجهه با خطر، سیستم عصبی سمپاتیک با ترشح «آدرنالین» واکنش «مبارزه یا فرار» را فعال می سازد. فراوانی «آدرنالین» فرد را آماده می کند تا در برابر تهدید فیزیکی مبارزه یا فرار کند، همچنین موجب افزایش ضربان قلب و جریان خون در عضلات بدن می شود و در نتیجه فرد می تواند در شرایط اضطراری بهتر عکس العمل نشان دهد. افزون بر اینکه میزان قند خون نیز بالا می رود و در نتیجه انرژی بدن فرد هم بیشتر می شود. در چنین شرایطی، جسم و روح گوش به زنگ و آماده عمل است. پس در موقعیت های خطرناک، ترس، طبیعی و حتی مفید است. اما فوبیا، ترس بیمارگونه یی است که به شدت مبالغه آمیز و حتی توهمی است. از نظر تخصصی، فوبیاها را می توان به سه دسته کلی تقسیم کرد؛
ـ فوبیاهای خاص
ـ جمع هراسی
ـ هراس از مکان های باز.
▪ فوبیاهای خاص
شامل ترس غیرمنطقی و نامعقول از یک موضوع یا موقعیت خاص است که اصولاً پنج نوع فوبیای خاص وجود دارد.
۱) هراس از حیوانات؛ ترس شدیدی که دلیلش یک حیوان یا حشره باشد مانند ترس از مار، عنکبوت، ترس از جوندگان، ترس از سگ و...
۲) هراس از عوامل طبیعی؛ ترسی که دلیلش عاملی در طبیعت باشد همچون ترس از توفان، ترس از آب، ترس از تاریکی، ترس از بلندی.
۳) هراس شدید از زخم، تزریق، خون.
۴) هراس موقعیتی؛ ترس شدیدی که با قرار گرفتن در یک موقعیت خاص ایجاد می شود مانند هراس از مکان های بسته، هراس از آسانسور، پرواز، دندانپزشکی، تونل، پل ها و...
۵) هراس های دیگر؛ شامل هراس هایی است که در چهار گروه فوق نباشند مانند ترس از مرگ، خفگی، بیماری و...
فوبیاهای خاص بسیار شایع هستند و معمولاً از دوران کودکی یا نوجوانی آغاز می شوند و حدوداً ۵۰ درصد آنها هم ظرف مدت پنج سال خود به خود برطرف می شوند.
▪ جمع هراسی (اختلال اضطراب اجتماعی)
جمع هراسی، ترس توانکاه و فلج کننده از موقعیت های اجتماعی است. چنین افرادی به شدت کمرو هستند و در برابر دیگران دستپاچه شده و خجالت می کشند. هراس از صحبت کردن در جمع شایع ترین نوع آن است.
▪ هراس از مکان های باز
ترس بیمارگونه از مکان های عمومی و مکان های باز است که پیشرفت آن منجر به «حمله وحشتزدگی» می شود. این افراد از بودن در مکان هایی که فرار از آنجا مشکل است یا کمک نمی تواند فوراً به آنجا برسد، وحشت می کنند. چنین افرادی از حضور در مکان های شلوغ و پرازدحام مثل مراکز خرید، سالن های تئاتر یا سینما اجتناب می کنند. حتی ایستادن در صف نیز آنها را تحریک می کند. همچنین احتمالاً از سوار شدن به اتومبیل، هواپیما، مترو و... دوری می کنند که در موارد شدیدتر فرد فقط در خانه احساس امنیت و آرامش می کند.
● علائم و نشانه های فوبیا
نشانه های جسمی فوبیا با نشانه های واکنش «مبارزه یا فرار» بدن در رویارویی با یک خطر واقعی، یکسان است. گستره اضطراب و ترس می تواند از یک دلهره و ترس متوسط تا یک حمله تمام عیار «وحشتزدگی» متفاوت باشد. نشانه های شایع فوبیا بدین قرارند
ـ نفس تنگی یا احساس خفگی
ـ تپش قلب
ـ درد یا ناراحتی در ناحیه قفسه سینه
ـ لرزش
ـ عرق کردن
ـ حالت تهوع و دل آشوبه
ـ سرگیجه یا حتی غش
ـ ترس از دست دادن کنترل و دیوانه شدن
ـ کرخی و گزگز...
● درمان
یکی از متداول ترین روش های درمان فوبیاهای خاص، رفتاردرمانی شناختی است که یک شیوه حساسیت زدایی نظام مند است. در این شیوه، فرد را با یک روش حساب شده و ایمن در معرض موضوع یا موقعیتی که هراس دارد، قرار می دهند که متداول ترین آن شیوه تدریجی است یعنی ابتدا در ذهن و با کمک قوه تخیل و سپس در واقعیت. مثلاً اگر فردی از عنکبوت هراس دارد از او می خواهند تا ابتدا آن را در ذهن مجسم کند سپس عکس هایی از عنکبوت را ببیند و سرانجام در واقعیت به یک عنکبوت نگاه کند.که البته باید به اندازه کافی بین مراحل فاصله باشد همچنین باید توام با تکنیک های آرام بخش باشد و از سوی روان درمانگر حمایت و کنترل شود. با تکرار این تجربه، فرد درمی یابد که اگر چه آن موقعیت ناخوشایند است، اما زیانبار نیست و با هر بار در معرض مورد هراس آور قرار گرفتن احساس کنترل بر آن ترس در فرد بیشتر می شود و این احساس کنترل کردن موقعیت و خود، مهم ترین دستاورد این شیوه است. نوع دیگر حساسیت زدایی، شیوه سرمشق گیری و مشارکت است. در این شیوه نیز درمانگر مانند یک الگو روش های صحیح و مناسب برخورد با موضوع ترس فرد را نشان می دهد و بدین ترتیب فرد را ترغیب به انجام همان کارها می کند.
● دارو
در درمان فوبیاهای خاص به ندرت از دارو استفاده می شود. اما اگر فرد برای رویارویی با موضوع یا موقعیت هراس آور، بسیار مضطرب باشد احتمالاً برای آرام سازی او و کمک به فرآیند درمان، دارو تجویز می شود.
-
رفع خجالت کودک با ۱۰ حرکت
تا فرزندتان را با فرد جدیدی آشنا می کنید، او پشت شما مخفی می شود؟ تا سوالی از او می پرسند، سرخ می شود؟ از جواب دادن طفره می رود؟ خجالت کشیدن در کودکان معمولا در سن ۵ تا ۷ سالگی به اوج می رسد و اگر درمان نشود، در آینده می تواند مشکلاتی را برای کودک به وجود بیاورد. خوشبختانه هیچ گاه برای درمان خجالت دیر نیست. ۱۰ راهکار زیر در برطرف کردن خجالت کودکتان به شما کمک می کند...
۱) کمکش کنید احساساتش را بیان کند
کودکان خجالتی از اینکه مورد قضاوت دیگران قرار بگیرند، ترسان اند. اضطراب ناشی از این موضوع سبب بروز حس حقارت در آنها می شود. لازم است به طور مرتب به حرف های کودک و چیزهایی که از اطرافیان شنیده گوش کنید. به او اعتماد به نفس بدهید. هر چه شما بیشتر با او صحبت کنید، برقراری ارتباط با دیگران نیز برای او راحت تر خواهد شد.
۲) به او بفهمانید که خجالت خیلی هم بد نیست!
خجالت کشیدن به عنوان یک مکانیسم دفاعی خیلی هم بد نیست. یک ویژگی انسانی است که معمولا با خصوصیات دیگری نظیر احساساتی بودن همراه است. بدون آنکه این موضوع را در نظر کودکان خیلی خوب جلوه دهید، سعی کنید آن را از شکل یک نقص، عیب و گناه نابخشودنی درآورید و به کودک بفهمانید که باید به آنچه هست احترام بگذارد. از تجربیات خود برای او بگویید و اجازه بدهید او کم کم از این حالت روحی فاصله بگیرد.
۳) از انگ زدن به کودک پرهیز کنید
از گفتن جملاتی نظیر «او را ببخشید، کمی خجالتی است!» خودداری کنید. بیان چنین جملاتی سبب می شود کودک شما گمان کند دچار مرضی درمان ناپذیر است و خجالتی بودن جزو ذات اوست. بیان این جملات حتی توجیهی برای او می شود تا نخواهد تغییر کند و از هر موقعیت اجتماعی که برایش سخت است، بگریزد.
۴) از خجالتی بودن او در جمع حرفی به میان نیاورید
کودکان خجالتی در برابر حرف های اطرافیان بسیار حساس اند. حرف زدن در مقابل او با مادر دوستش تنها وضعیت را وخیم تر خواهد کرد. کودکان خجالتی بیش از قضاوت های منفی به قضاوت های مثبت محتاج اند.
۵) او را مجبور به برقراری ارتباط نکنید
تشویق کردن کودکان خجالتی برای پیوستن به دیگران تنها وضعیت را بدتر می کند. باعث می شود این حس به کودک منتقل شود که والدین او را نمی فهمند و او بیشتر در خود فرو می رود و منزوی می شود. کنار آمدن با خجالت باید به تدریج و به آرامی صورت پذیرد.
۶) حامی خجالت او نباشید
ثبت نام نکردن کودک در کلاس ورزش به این بهانه که او خجالتی است، موضوع را اسفناک تر از آن چیزی می کند که هست. ترس والدین به کودک القا می شود و همین امر سبب ترس او و خجالتی تر شدنش می شود. باید اجازه داد کودک با مشکلاتش کنار بیاید و جایگاهی در میان دیگران برای خود باز کند. مراقب نکته ای دیگر نیز باشید. خجالتی بودن نباید ادب را از کودک بگیرد. وقتی جایی می روید یا با کسی روبه رو می شوید، از او بخواهید سلام کند یا بابت کادویی که دریافت کرده تشکر کند.
۷) از او بخواهید برایتان شعر بخواند یا تئاتر بازی کند
در خانه، خاله بازی کنید. اجازه بدهید در قالب یک بازی صحنه های زندگی واقعی تکرار شود. این نوع بازی ها اضطراب او را کم کرده و سبب صمیمی شدن او می شود. خواندن شعر یا تئاتر بازی کردن سبب می شود به مرور اعتماد به نفس بیشتری پیدا کند.
۸) برای او ارزش قایل شوید
در پی هر پیشرفت کوچکی او را تحسین کنید. کودکان خجالتی همیشه فکر می کنند دیگران در مورد آنها بد قضاوت می کنند. پس هر بار کار درستی انجام می دهد، او را تشویق کنید. مثلا بگویید «من به تو افتخار می کنم. تو توانستی از ترست فاصله بگیری.»، «چه قدر شجاعی!» و ... این امر سبب می شود حس عشق در او جان بگیرد.
۹) او را در کلاس های متفرقه ثبت نام کنید
ورزش می تواند به کودکان خجالتی کمکی کند با احساس حقارت مبارزه کنند. کلاس های هنری نیز باعث می شود احساسات خود را نشان داده و رنج هایشان را بیرون بریزند. نکته مهم این است که اگر خود کودکتان علاقه نشان می دهد نامش را در این کلاس ها ثبت نام کنید، در غیر این صورت احتمال دارد کودکتان منزوی تر از قبل شود.
۱۰) نگذارید منزوی شود
لازم نیست برایش تولد بگیرید و تمامی دوستان را دعوت کنید. او را مجبور نکنید به تولد دوستانش برود و در جمعی از بچه ها حاضر شود. معمولا کودکان خجالتی ترجیح می دهند فقط با یک نفر بازی کنند. سعی کنید کودکی که به عنوان هم بازی برای او انتخاب می کنید کوچک تر از او باشد تا بتواند بر وی تسلط یابد و اعتماد به نفس پیدا کند. در صورتی که بیش از حد خجالتی شده او را پیش یک روان شناس ببرید و مشورت کنید.
-
شیوه های مقابله با خجالت
خجالتی بودن هم یک بیماری است اما هر بیماریای درمان دارد...
به یک مهمانی دعوت شدهای، نمیدانی بروی یا نه. با اصرار دیگران میروی. وارد مهمانی که میشوی، احساس بدی به تو دست میدهد؛ قلبت تندتر میزند، دهانت خشک میشود و نمیدانی چطور رفتار کنی. فکر میکنی اگر چیزی بگویی، مسخره به نظر میرسد. دوست داری هر چه زودتر مهمانی تمام شود. بالاخره مهمانی تمام میشود و تو حتی یک دوست جدید هم پیدا نکردهای؛ فقط چون خجالتی هستی.
خجالتی بودن یا همان چیزی که باعث میشود شما در ارتباط برقرار کردن با دیگران راحت نباشید، تنها یک احساس است؛ احساسی که تنها در درون شما وجود دارد و فقط خود شما آن را میفهمید. برخی مردم خجالتی بودن را با ترس از اجتماع یا بیماری فوبیا یکی میدانند، در حالی که این دو با هم فرق میکند؛ در بیماری ترس از اجتماع، فرد نسبت به تمام فعالیتهای اجتماعی دچار ترس و نگرانی میشود، در صورتی که فرد خجالتی تنها در شرایطی خاص، نگرانی و اضطراب را تجربه میکند.
● کودکی و شکلگیری خجالت
با رشد کودک و بیشتر شدن تجربهها و فعالیتهای اجتماعی، فرد در برخی شرایط خاص در مواجهه با افراد غریبه یا وارد شدن به محیطی ناآشنا، خجالت را تجربه میکند. هر خانوادهای براساس فرهنگ، مهارت و سطح دانش و آگاهیهای خود درباره تربیت کودک، با این وضعیت برخورد میکند. چگونگی این برخورد در از بین رفتن یا ماندگار شدن این حس، تاثیر زیادی خواهد داشت. تمسخر، تحقیر یا شماتت کردن کودک در شرایطی که نسبت به یک وضعیت خاص خجولانه رفتار میکند، باعث میشود احساس خجالت به عنوان یک صفت دائمی او باقی بماند.
● دلیل خجالت کشیدن چیست؟
عدهای از متخصصان معتقدند خجالتی بودن علاوه بر نحوه تربیت، زمینه ژنتیک نیز دارد. این متخصصان، تربیت درست و افزایش مهارتهای زندگی در از بین رفتن این حس در افراد را بسیار مؤثر میدانند. بررسیها نشان داده است آدمهای خجالتی از اعتماد به نفس پایینی برخوردارند و به خاطر همین موضوع، فکر میکنند اگر در یک جمع صحبت کنند، مورد تمسخر قرار میگیرند یا کسی به صحبتهای آنها توجه نمیکند. این دو عامل ( اعتماد به نفس پایین و خجالتی بودن) به طور مداوم در حال تقویت یکدیگر هستند به طوری که اگر فرد به فکر برطرف کردن مشکل خود نباشد، در آینده مشکلات زیادی را تجربه خواهد کرد. همچنین برخلاف تصور همگانی که افراد خجالتی را افرادی درونگرا میدانند، بسیاری از افراد برونگرا هم خجالتی هستند. بسیاری از افراد مشهور مانند هنرمندان، بازیگران سینما، دانشمندان و حتی سیاستمداران هم خجالتی بوده یا هستند. این افراد وقتی در قالب شغل خود قرار میگیرند، مطابق با آن ایفای نقش میکنند اما به محض آنکه به شرایط غیرشغلی برمیگردند، تبدیل میشوند به آدمهایی بسیار خجالتی و معذب!
● خجالت و دیدگاههای فرهنگی
خجالتی بودن نزد افراد، خانوادهها، جوامع و فرهنگهای مختلف، معانی متفاوتی دارد. به عبارتی، بعضیها فرد کمرو را فردی ساکت، مؤدب و محترم، مطیع و حرفگوشکن میدانند. در برخی فرهنگها، خجالتی بودن را برای دختران امری عادی و صفتی مثبت به حساب میآورند؛ در حالی که ممکن است این ویژگی را برای پسرها ناپسند بدانند. اما واقعیت این است که خجالتی بودن، یک معلولیت اجتماعی است.
این ویژگی میتواند مانع رشد مطلوب شخصیت افراد شود و برای هر دو جنس - پسر و دختر - نامطلوب است و باعث ایجاد مشکلات زیادی بهخصوص در بزرگسالی و زندگیهای مشترک میشود.
● درصد فراوانی افراد خجالتی
تحقیقات نشان میدهد اکثر افراد در موقعیتهای مختلف، کمی خجالتی میشوند. مثلا 75 درصد از مردم، هنگام مواجهه با یک جمع غریبه و مقتدر که ملزم به پاسخگویی به سؤالات آنها نیز باشند، احساس خجالت میکنند. 70 درصد از افراد هنگام حضور در جمع بزرگی از افراد غریبه، خجالتی برخورد میکنند. 64 درصد افراد نیز هنگامیکه با جنس مخالف روبهرو یا هم صحبت میشوند، دچار احساس خجالت میشوند. همچنین حس خجالت در 58 درصد از افرادی که با جمعی دارای موقعیت اجتماعی یا تحصیلات بالاتر مواجه میشوند، به وجود میآید. میبینید؟ اگر شما هم خجالتی هستید، امیدوار باشید! چندان تنها نیستند.
● نشانههای خجالتی بودن
افراد خجالتی نشانههایی دارند که میتوان آنها را در چند گروه تقسیمبندی کرد؛ برخی روانتنی هستند، برخی روانحرکتی و برخی نشانهها نیز در سبک زندگی آنهاست و بلافاصله نمیتوان آنها را تشخیص داد؛ مگر با زیر نظر گرفتن رفتارها و عادات فرد.
● علائم روان تنی خجالت
افزایش ضربان قلب، سرخ شدن صورت، اختلال در تنفس، تنش عضلانی، لرزیدن صدا یا تغییر در تن آن، لرزیدن دستها، پاها و لبها، عرق کردن شدید.
● علائم دیگر
فرار کردن از جمع غریبهها، کم حرف بودن، عبوس بودن و کمتر لبخند زدن، عدم برقراری ارتباط بصری مستمر و طبیعی با دیگران، عدم برخورداری از روابط دوستانه، شخصیتی انفعالی داشتن، بیزاری از دعوت کردن و دعوت شدن به مهمانیها و مجالس، تمایل به سر و کار داشتن بیشتر با کتاب و اشیا و لوازم مختلف به جای آدمها، شنونده بودن صرف، تأیید کردن هر چیزی بدون بحث و جدل در مورد آن، ترس از مخالفت با نظرات دیگران یا بیان نقطهنظرات خود، ترس دائمی از مورد تمسخر قرار گرفتن.
● راههای مقابله با خجالتی بودن
قبل از وارد شدن به یک جمع، اطلاعاتی در مورد آن جمع به دست آورید و درباره چیزهایی که میخواهید یا میشود در آنجا مطرح کرد، فکر کنید.
معاشرت خود را با دیگران بیشتر کنید؛ از جمعهای دوستانه کوچک شروع کنید، به سؤالاتشان جواب دهید و از آنها درباره خودشان، آرزوهایشان، اهدافشان یا موضوعات دیگر سؤال کنید.
صحبت کردن در جمع را یاد بگیرید. اگر از حرف زدن در جمع میترسید، در کلاسهایی که به همین منظور برگزار میشود، ثبتنام کنید.
اگر خجالتی بودن، خیلی شما را آزار میدهد، به یک مشاور یا روانشناس مراجعه کنید.
تا حد ممکن از انزوا و گوشهگیری دوری کنید. اگر چند نفری دوروبرتان هستند، کتاب خواندن را کنار بگذارید و سر صحبت را با آنها باز کنید.
اگر به خاطر لهجه، صدا، بوی دهان یا نوع دندانهایتان از جمع گریزان هستید، چرا فکری به حال اصلاح اینها نمیکنید؟
در جمعها کاری کنید که کسل، خسته و بیحوصله به نظر نیایید.
به یاد داشته باشید راه مقابله با خجالت این است که به چیزهای دیگری تمرکز کنید؛ مانند فکر کردن و تصور اینکه چطور میشود از اتفاقات اجتماعی لذت برد.
از طرد شدن یا شکست خوردن، نترسید. قهرمانان ورزشی نیز با وجود احتمال شکست، باز هم به مبارزه و رقابت میپردازند؛ اما تقریبا همه آنها برای برد به میدان میروند و هیچگاه از شکست حرف نمیزنند.
کمرویی، تـردید و دودلی هنگامی رخ میدهد که شما به عیوب و نقایص خود فکر میکنید. افکـارتـان را متوجه شخصی کنید که در حال گفتوگو با او هستید. در این حالت، هم شما اضطراب خود را از خاطر خواهید برد و هم طرف مقابل از توجه شما خوشحال خواهد شد.
همهچیز را به خودتان نگیرید. نباید هر چیزی مانند شوخی و طعنه را به عنوان توهین تلقی کنید. مردم اغلب چیزهایی را میگویند که هیچ مقصود و منظوری از آن ندارند؛ هر چند گاهی اوقات مردم نـظـرات نابجا و بیموردی میدهند؛ در این صورت، قاطعانه از خودتان دفاع کنید.
توقعتان را کم کنید. بنا نیست در پایان یک گفتوگو، شما افراد را کاملا مجذوب خود کرده باشید. همین که همه از همصحبتی یکدیگر لذت برده باشید، کافی است. باور کنید!
هول نکنید. آدمهای روبهروی شما هر چقدر هم که مهم باشند، آدم هستند؛ آنها هم معایب و مشکلات و ضعفهای خودشان را دارند؛ عین شما! شاید هم مثل خود شما دارند سعی میکنند کسی متوجه نشود چقدر خجالتی هستند!
-
وسواس فکری!
● مقدمه
اختلال وسواس فكري عملي اغلب موضوع لطيفهها ، بذله گوييها و شوخيها بوده است. برخلاف الگوهاي كليشهاي ، اختلال وسواس فكري عملي واقعي موضوعي خندهدار نيست. وسواس يك اختلال اضطرابي داراي پايه زيست شناختي است كه اغلب از كودكي شروع ميشود و ممكن است الگوي خانوادگي داشته باشد. اختلال وسواس فكري – علمي با وسواسهاي فكري ، رفتارهاي اجباري و يا هر دو آنها مشخص ميگردد.
وسواسهاي فكري افكار يا تجسمهاي نا خواندهاي هستند كه به صورت مكرر وارد آگاهي ميگردند. در حالي كه رفتارهاي اجباري ، در ظاهر امر رفتارها و عادات مكرر غير قابل توقف هستند كه شخص با هدف كاهش ناراحتي و اضطراب خود آنها را انجام ميدهد. هم افكار وسواسي و هم رفتارهاي اجباري معمولا توسط خود مبتلايان به آنها غير واقع گرايانه و غير منطقي ارزيابي ميشوند، اما مبتلايان ، خود را ناتوان از متوقف كردن آنها ميدانند.
● نشانههاي وسواس
گرچه انواع افكار و رفتارها در اغلب موارد از شخصي به شخص ديگر فرق ميكند، بعضي از الگوها مشترك هستند. به عنوان مثال ، مبتلايان به وسواس امكان دارد در وارسيهاي مكرر درگير گردند. اين عمل ممكن است به صورت وارسي درها و كليدها جهت كسب اطمينان ، خاموش كردن همه وسايل ، قرار دادن كليدها در مكان خاص و از قبيل آنها باشد. بعضي از مردم ممكن است بصورت افراطي از طريق دست شستن و تميز كردن مكرر از ميكروبها اجتناب نمايند.
بعضي از مردم ممكن است تشريفات رفتاري ويژهاي در مورد فعاليتهاي روزمره داشته باشند، از قبيل: پوشيدن يا در آوردن لباس به شيوه و نظم خاص ، وارد شدن يا ترك كردن خانه يا اتاق به شيوهاي معين ، سعي در تكرار (يا اجتناب از تكرار) يك عمل يا فكر خاصي به تعداد مشخص جهت بدست آوردن خوشبختي و غيره. در بعضي موارد رفتارهاي مرتبط با ساير اختلالها ، از قبيل بياشتهايي عصبي ، پراشتهايي و جنون موكندن (كندن موها ، كندن مژهها) ميتوانند كيفيت وسواس به خود بگيرند.
خيلي مهم است كه به اين نكته توجه داشته باشيد كه بسياري از مردم بعضي از الگوهاي رفتاري و فكري فوق را در دورهاي از زندگي خود تجربه ميكنند، بدون اينكه به اختلال وسواس فكري – عملي مبتلا باشند. به عنوان مثال ، وارسي درها جهت ايجاد امنيت بيشتر و يا شستن دستها بعد از مواجه شدن با ميكروبها امري طبيعي است.
● آيا هر نوع توجه به پاكيزگي نشانه وسواس است؟
نشان دادن درجاتي از پاكيزگي و توجه به جزئيات متناسب به نظر ميرسد و حتي به هنگام رشد و بالغ شدن به عنوان نشانههايي از بلوغ در كودكان در نظر گرفته ميشود. همين طور ، هر كسي يك شيوه و اسلوب براي انجام كارهاي خود دارد. فقط زماني كه افكار و رفتارها به طور افراطي مكرر بود ، و يا به جاي كمك ، در فعاليتهاي روزمره زندگي تداخل كرد، بايد به اختلال وسواس مظنون بود. بنابراين ، افراد داراي اختلال وسواس زمان زيادي را صرف انجام تشريفات يا اجتناب از رفتارهاي (خاص) ميكنند، طوري كه مسائل مهم زندگيشان مورد غفلت قرار ميگيرد.
آنها آنقدر زمان صرف بهداشت شخصي خود ميكنند كه از كلاس جا ميمانند. آنها ممكن است آنقدر نگران ميكروب و آلودگي باشند كه از صرف غذا در سالن غذاخوري و به همراه دوستانشان خودداري نمايند. آنها همچنين ممكن است به خاطر ترس و شرمندگي از فاش شدن نشانههاي وسواسيشان در پيش ديگران از فعاليتهاي اجتماعي خودداري كنند.
● دريافت كمك
اگر شما فكر ميكنيد كه خودتان و يا كسي كه شما ميشناسيد، از اختلال وسواس رنج ميبرد (ميبريد) با يك متخصص بهداشت رواني مشاوره نماييد. اختلال وسواس فكري ـ عملي، اختلالي است كه ميتوان به آن از طريق مشاوره ، رفتار درماني و يا دارو درماني كمك كرد.
-
چرا انسان جهان را رنگی می بیند؟
مارک چنگیزی دانشمند علوم شناختی در مؤسسه ی پلی تکنیک رنسلر در تروی نیویورک معتقد است حالات روحی و احساسات پایه های اصلی بینایی رنگی است و این توانایی ارتباطات عمیق تر و غنی تری با مابقی جهان ادراکی انسان دارد.
اما برخی از انسان ها واقعا" رنگ قرمز را به شکلی که اکثر انسان ها آن را درک می کنند، نمی بینند. در حدود ۸ درصد از مردان در متمایز کردن رنگ ها از یکدیگر دچار مشکل هستند و کمت ر از ۰.۵ درصد از زنان مشکلی مشابه دارند.
بینایی رنگی بر اساس گیرنده های نوری در چشم رخ می دهد که به سلول های مخروطی شهرت دارند و در حدود ۶ تا ۷ میلیون از آن ها در شبکیه ی چشم انسان وجود دارد. انسان ها معمولا" از سه نوع از این سلول ها برخوردارند که هر یک از آن ها نسبت به طول موج های کوتاه، متوسط و بلند واکنش نشان می دهند.
آبی نیلی و متمایل به بنفش مرز طول موج های کوتاه و قرمزها در مرز طول موج بلند قرار دارند. چشم در عین حال از حدود ۱۲۰ میلیون رشته ی میله مانند برخوردار است که تنها قادر به جذب نور هستند و واکنشی نسبت به رنگ ندارند.
بر اساس برخی از محاسبات و تخمین ها چشم انسان از توانایی تشخیص یک تا ۱۰ میلیون رنگ مختلف برخوردار است، در عین حال وجود گروهی کوچک از زنان که چهار نوع سلول مخروطی در چشم آن ها وجود دارد نیز نشان می دهد امکان تشخیص تعداد بسیار بیش تر از ۱۰ میلیون رنگ نیز توسط انسان وجود دارد.
بر اساس برخی از محاسبات و تخمین ها چشم انسان از توانایی تشخیص یک تا ۱۰ میلیون رنگ مختلف برخوردار است، در عین حال وجود گروهی کوچک از زنان که چهار نوع سلول مخروطی در چشم آن ها وجود دارد نیز نشان می دهد امکان تشخیص تعداد بسیار بیش تر از ۱۰ میلیون رنگ نیز توسط انسان وجود دارد.
در بیش تر موارد کوررنگی، سیستم مخروطی چشم برای طول موج های متوسط یا بلند دچار اختلال شده و باعث می شود رنگ های قرمز، سبز و گاه زرد مشابه یکدیگر به نظر بیایند. در موارد نادری از کوررنگی افراد توانایی تشخیص رنگ زرد را از آبی نداشته و در بدترین حالت بیمار تمام جهان را به رنگ خاکستری می بیند.
سگ ها و گربه ها به صورت ژنتیکی کوررنگ هستند و تنها قادر به درک سایه هایی ضعیف از رنگ هستند. به بیانی دیگر قدرت بینایی آن ها در شب است و در تاریکی از قدرت دید محیطی بالایی برخوردارند. حشرات از طریق صدها هزار واحد گیرنده ی نور، جهان را به شکل ساختاری موزائیک مانند می بینند و از سویی دیگر برخی از حیوانات نیز هستند که از بینایی رنگی قدرتمندتر از انسان برخوردارند، برای مثال کبوترها و ماهی های قرمز یا گلدفیش ها توانایی دیدن امواج ماوراء بنفش را نیز دارند، امواجی که چشم انسان قدرت دیدن آن را ندارد.
دیوید هیلبرت، استادیار فلسفه در دانشگاه ایلینویز معتقد است انسان در دیدن نسبت به دیگر پستاندارن فوق العاده است اما نسبت به استانداردهای بزرگ تری از قدرت دید کاملا" معمولی و متوسط به شمار می رود. بیولوژیست ها بر این باورند سیستم بینایی جانداران طی میلیون ها سال تکامل یافته و دلیل پایداری برخی از ساختارهای خاص در بینایی آن ها ناشی از ویژگی هایی است که برای بقای جاندار در آن ساختارها نهفته بوده است.
● چرا انسان جهان را رنگی می بیند؟
یکی از فرضیه ها در رابطه با منشاء دید رنگی انسان این است که چنین توانایی ای به انسان های اولیه کمک می کرده تا بتوانند میوه های قرمز رنگ را در میان برگ های سبز رنگ درختان تشخیص دهند. به گفته ی استفان پالمر استاد علوم شناختی دانشگاه کالیفرنیا برکلی، دید رنگی به طور کلی در تشخیص اجسام و ساختار فضایی آن ها از دیگر اجسام کمک می کند.
مارک چنگیزی، نظری متفاوت داشته و بر اساس مطالعاتش معتقد است سیستم مخروطی چشم انسان به منظور ردیابی تغییرات هموگلوبین های خون به واسطه ی نوسان در اکسیژن رسانی خون تکامل یافته اند. به بیانی دیگر چشم انسان آن چه در زمان سرخ شدن ناشی از شرم ساری و یا سفید شدن ناشی از ترس شدید به صورت فیزیولوژیکی رخ می دهد را می تواند با کمک طیف های کامل رنگ انسانی مشاهده کند.
به گفته ی چنگیزی در میان موجودات نخستین، موجوداتی با صورت های پر مو دارای سیستم بینایی ابتدایی بوده اند که تنها توانایی تشخیص آبی، زرد و خاکستری را داشته است. در حالی که موجوداتی با سیستم بینایی مشابه انسان از صورت های بی مویی برخوردار بوده اند، زیرا به گفته ی چنگیزی دید رنگی به آن ها امکان می داده است تغییرات احساس و سلامت بدن را با کمک تشخیص رنگ های قرمز، زرد، سبز و آبی در صورت یکدیگر، ردیابی کنند.
بر همین اساس چنگیزی طرحی ارائه کرده است تا بیمارستان ها از لباس هایی با رنگمایه های نزدیک به پوست انسان ها استفاده کنند تا پزشکان با جایگزین کردن این لباس ها به جای لباس های آبی یا سفید کنونی، بتوانند کوچک ترین تغییرات را در رنگ بیماران تشخیص دهند.
همه ی افراد قرمز را یکسان می بینند؟
چنگیزی بر اساس مطالعات خود بر روی نخستینیان و دید رنگی معتقد است درک انسان ها از رنگ باید پدیده ای ثابت باشد. اما دیگر مطالعات نشان می دهد دیدن رنگ ها گاه مشابه چشیدن طعم غذا است، چنان که طعمی خوشایند گاه برای فردی ناخوشایند و تلخ بوده و برای دیگری شور یا بی مزه به نظر می آید.
درست مشابه زمانی که درجه ای از رنگ زرد می تواند برای افراد مختلف زیبا یا آزار دهنده به نظر آید. معمولا" افراد به صورت طبیعی طعم غذاهای کپک زده یا فاسد را دوست ندارند که این رفتار از سودمندی تکاملی برخوردار است زیرا احتمال خورده شدن چنین غذاهایی توسط انسان کاهش یافته و از بیماری یا مرگ آن ها جلوگیری خواهد کرد.
چنگیزی بر اساس مطالعات خود بر روی نخستینیان و دید رنگی معتقد است درک انسان ها از رنگ باید پدیده ای ثابت باشد. اما دیگر مطالعات نشان می دهد دیدن رنگ ها گاه مشابه چشیدن طعم غذا است، چنان که طعمی خوشایند گاه برای فردی ناخوشایند و تلخ بوده و برای دیگری شور یا بی مزه به نظر می آید.
پالمر معتقد است این رفتار درباره ی رنگ ها نیز صحت دارد زیرا انسان ها برخی از رنگ ها از قبیل آبی آسمان پاک یا رنگ آب تمیز را سودمند و رنگ غذاهای فاسد و یا زباله های بیولوژیکی را ناخوشایند می دانند.
به گفته ی پالمر، آبی یکی از محبوب ترین رنگ ها به شمار می رود زیرا نشان دهنده ی موارد مثبتی از قبیل آسمان پاک است. سبز و زرد در مقابل یکی از ناخوشایندترین رنگ ها است زیرا معمولا" مواد سمی را یادآور می شود.
نتایج مطالعات جدید پالمر نیز نشان می دهد اولویت رنگی در افراد مختلف با میزان علاقه ی آن ها به جسمی با رنگ مشابه ارتباط نزدیک دارد.
هم چنین احساس افراد نسبت به رنگ ها متناسب با محیطی که فرد در آن قرار دارد در طول دوره ی زندگی تغییر می کند. پالمر می گوید اعتقادی به وجود تجربه ی حسی خالص از رنگ ها ندارد و علاقه ی انسان ها به رنگ به اجسامی ارتباط دارد که مورد علاقه ی انسان است.
-
راهکارهای بخشیدن دیگران
گاهی اتفاق می افتد که وقتی با خود خلوت می کنیم یا برای ناکامیهای زندگیمان به دنبال مقصری هستیم، به یاد می آوریم که از کس یا کسانی بسیار رنجیده ایم و این رنجیدن همچون کوهی بر دوش ما حمل می شود. در این حالت همواره فشار عمل و تصمیم دیگری را بر خود و زندگیمان حس می کنیم. گاهی این نبخشیدن همچون سنگهایی هستند که بر سر راه پیشرفت ما قرار گرفته اند و امکان رهایی از شرایط نامطلوب را از ما گرفته اند. رنجی که با نبخشیدن دیگری متحمل می شویم همواره قلب ما را می فشارد در حالیکه در بیشتر موارد فردی که ما را آزرده حتی از رنجش ما خبر نیز ندارد. این رنجش باعث می شود همواره تحت کنترل گذشته و فرد رنجاننده باشیم و شادی های زندگیمان کدر شود. در حالیکه اگر می توانستیم واقعا طرف مقابل را ببخشیم آرامش واقعی را در زندگیمان احساس می کردیم و در حقیقت لطف بزرگی به خودمان کرده بودیم.
● چرا بخشیدن سخت است؟
اغلب ما اکراه داریم که عصبانیتمان برطرف شود چون حس می کنیم اگر دیگری را ببخشیم کنترلمان را از دست می دهیم و شاید دوباره از سمت او آسیب ببینیم. احساس می کنیم بخشیدن فردی که ما را آزرده عادلانه نیست. زیرا با بخشیدن دیگری عمل او پاک می شود و بخشیدن مانند این است که او را بدون تنبیه رها کرده باشیم و تمایل داریم که با نبخشیدن دیگری به او آسیب برسانیم. فکر می کنیم اگر دیگری را ببخشیم.
نمی توانیم عمل فرد را از خود او جدا کنیم و اغلب باور نداریم که کسی که ما را آزرده است هیچ نکته مثبتی داشته باشد.
از سوی دیگر خودگویی های منفی ما مانع بخشش دیگریست. ما غالبا حرفهای زیر را با خود تکرار می کنیم :
"او را نمی بخشم چون در این صورت او هیچگاه مسئولیت کارهایی که انجام داده است را نمی پذیرد.”
"اگر او را ببخشم ریا کرده ام چون در باطن میلی به بخشیدن اوندارم."
"فــقط افراد ضعیف گذشت می کنند."
"حتماً به خاطر شخصیت پستش بوده که مرا آزرده است."
"آدم بی حواس و بی دقتی است."
"او برای من ارزشی قائل نیست"
"از قصد این کار را انجام داده.”
و طرف مقابل را با خشونت هر چه تمام تر قضاوت خواهیم کرد.
پژوهشهای مختلف نشان می دهد ، بخشیدن دیگران به کاهش استرس ( وکاهش بیماریهای مزمن مرتبط با استرس) ، کاهش فشار خون ، سلامت قلب، روابط سالمتر وشادی بیشتر کمک می کند. همچنین بخشش اشتباهات دیگران می تواند به بهتر ماندن مغز و بهبود شرایط روانی فرد نیز کمک نماید.
از سوی دیگر بخشیدن تنها راه متوقف نمودن چرخه خشونت ایجاد شده است. ما وقتی کسی را نمی بخشیم در نهان دل آرزو داریم او از این نبخشیده شدن توسط ما آسیب ببیند و در حقیقت در پی انتقام از او هستیم. با بخشیدن او خشونت و انتقام از میانه ارتباط به کناری می رود و سلامت روابط افزایش می یابد.
در متون مقدس در ترویج صفت بخشایش سخن بسیار رفته است که از آن جمله می توان به دو مورد زیر اشاره کرد:
ـ گناه دیگران را ببخشید تا خدا گناهان شما را ببخشد.
ـ قضاوت نکنید تا در مورد شما قضاوت نشود ، ببخشید تا بخشیده شوید.
در مورد اهمیت بخشیدن دیگران همین بس که در نظر بگیریم شاید این شرایط برای خود ما هم پیش آید و ما نیز روزی نیازمند بخشیده شدن از جانب دیگران شویم. پس قانون کارما را به یاد آوریم و بومرنگ خود را به سمت بخشش افراد پرتاب کنیم تا با بخشیده شدن از جانب دیگران به سمتمان بازگردد.
● چگونه می توانیم در راه بخشیدن دیگران قدم برداریم؟
باید در نظر داشته باشیم، بخشیدن دیگری عمل او در گذشته را پاک نخواهد کرد بلکه فقط در لحظه اکنون ، حال بهتری به ما خواهد داد. نبخشیدن دیگری مانند گرفتن زغال گداخته در دست است و فقط به خودمان آسیب می رساند. و با درک آسیب نبخشیدن دیگران باید برای این مهم قصد نماییم.
بخشیدن به معنای فراموش کردن آزردگیمان و بازگرداندن فرد آسیب رسان به جایگاه قبلیش نیست. بلکه به این معناست که ما رنجشی را که از آسیب وارده همواره به ما می رسد از بین می بریم.
ما می توانیم کسی را ببخشیم در حالیکه عمل او را نبخشیده ایم و در این حالت در صلح بیشتری با خو به سر می بریم. بخشیدن لازمه اش این نیست که وانمود کنیم چیزی اتفاق نیفتاده و یا این که درد و رنج ناشی از خلاف دیگران را پنهان کنید. بلکه با آگاهی برای بخشیدن تصمیم می گیریم.
برای بخشیدن دیگران اولین قدم این است که خودمان را جای طرف مقابل بگذاریم و احساس او ، مخصوصا ناتوانی های او را در نظر بگیریم. ببینیم چرا او دست به چنین کاری زده است. از خودتان بپرسید، " این فرد ممکن است چه دردی در گذشته تجربه کرده باشد که باعث شده الان اینطور رفتار کند؟" بعد از اینکه این سوال را از خودتان پرسیدید، سعی کنید پاسخ آن را در ذهنتان مجسم کنید. آیا در بچگی کسی او را دوست نداشته؟ آیا والدین یا معلم هایش با او بدرفتاری کرده اند؟ احتمالا همه از او انتقاد کرده و او را پس می زده اند و نتیجه آن دردی شده است که شما می بینید.سعی کنیم کسی که ما را آزرده از دیدگاهی انسانی بفهمیم. این حس که او برای خوشحالی خودش ما را آزرده باید به این فکر که او راه دیگری بلد نبوده و گیج و سردر گم بوده تغییر کند. دیگری را به عنوان یک انسان کامل ببینیم که مورد محبت خداست و هر چه بیشتر روی نکات مثبت او تمرکز کنیم. و همواره در نظر داشته باشیم که آیا ما صلاحیت تنبیه کردن دیگران را داریم؟ به خاطر آوردن مواردی که خودمان دیگری را آزرده ایم و آگاهی به میزان منیت مان در هنگام نبخشیدن دیگران هم می تواند به بخشیدن دیگران کمک کند.
و همواره در نظر بگیریم که آیا عمل (گناه) بعضی از افراد آنقدر منفیست که استحقاق بخشش را نداشته باشند.
گام دیگر این است که از موضوع فاصله بگیریم و به عنوان یک داستان به آن نگاه کنیم. فرآیند انتقال و حوادث قبلی که باعث رنجش ما شده است را نیز ببینیم. مسئولیت حوادث زندگیمان را بپذیریم. فقط وقتی می توانیم قدمی در جهت بهبود اوضاع برداریم که دست از سرزنش دیگران بکشیم و نقش خودمان را نیز ببینیم. ملامت کردن دیگران بهانه ایست برای نپرداختن به واقعیت، بهانه ای برای قدم برنداشتن .
کنترل خشم در زمان آزردگی و بعد از آن نیز یکی از راهکارهای بخشیدن دیگران است. زمانیکه بتوانیم خشم خود را کنترل کنیم و نیاز به ابرز خشم به هر صورت را در خود از بین ببریم گام موثری در جهت بخشایش برداریم.با این کار میل به درس دادن ، تنبیه و اجرای عدالت را نیز باید مهار کنیم.
در هنگام بخشیدن دیگران، فرد باید رنجهای فراوانی که ناشی از خلاف و پیامدهای عاطفی و روانی است، را بر طرف کند. بایستی دنبال راه حلی باشد که بتواند از اشتغال ذهنی خود نسبت به اتفاقی که در گذشته رخ داده است بکاهد. و به این منظور برای تخلیه عواطف منفی خود برنامه ریزی کند.
فرد رنجیده باید وقت کافی برای ادراک تمام جنبه های آسیبش اختصاص دهد. درسی که از آسیب وارده گرفته را نادیده نگیرد. کامل کردن سوگواری و سپس فرصت شفا دادن به خود بدهید.
همواره به یاد داشته باشیم وقتی کسی را می بخشیم کسی که بیش از همه از این بخشش سود می بیند خودمان هستیم نه دیگری. و ما توان این را داریم که زندگی طرف مقابل را نیز تغییر دهیم. رها کردن خودمان و آزاد شدن از دیگری.
نهایتا وقتی قصد بخشیدن دیگران را داریم ، برای توانایی بخشیدن خود دعا کنیم.
● پدر و مادر
هر کس درزندگی به بهترین گونه ای که می داند عمل می کند. در این راه اشتباهات بسیاری مرتکب می شود گاه بر اساس اطلاعات غلط عمل می کند و گاه کارهای احمقانه از او سر می زند. با این حال در همه این موارد او به بهترین نحو ممکن عمل کرده است. هیچکس کامل و بی عیب نیست.
والدین ما نیز به بهترین نحوی که می دانستند به تربیت ما پرداختند. آنها بر اساس اطلاعاتی که داشتند و با شهامت قدم در قلمرو ناشناخته دوران بچه داری گذاشتند. سرزنش کردن مداوم آنها بخاطر عدم انجام صحیح وظایف پدر و مادری کاری عبث و بیهوده است.
بعضی ها هرگز والدین خود را نمی بخشند و زندگی خود را طوری تنظیم می کنند که به آنها نشان دهند که وظایف خود را بخوبی انجام نداده اند...
در واقع می خواهند بگویند: این تقصیر شماست که من ورشکسته، تنها و غمگینم. پس حال بنشینید و رنج کشیدنم را تماشا کنید.
● تمرین آرامبخشی برای بخشش خود و والدین
ابتدا خود را آرام نمایید ، عضلات خود را شل کرده و امواج مغز خود را مانند حالت قبل از خواب (آلفا) کنید. برای رسیدن به این حالت ممکن است مجبور باشید از راهنماهای تمرین آرامبخشی استفاده کنید. پس از رسیدن به این حالت ، خود را در ۵ یا ۶ سالگی تجسم کنید. به ژرفای چشمهای این کودک بنگرید و آرزوی صمیمانه اش را دریابید. کودکان اغلب فقط محبت صادقانه و گرم شما را می خواهند. پس آغوش خود را به روی این کودک بگشایید و این کودک را بغل کنیدو با محبت و ملایمت به او بگویید که چقدر دوستش دارید و برای شما عزیز است. همه چیز این بچه را تحسین کنید و به او بگویید که اگر از او اشتباهی سر بزند کوچکترین اشکالی ندارد. به او قول بدهید که در هر شرایطی با او خواهید بود. اکنون بگذارید این بچه آنقدر کوچک شود که در قلب شما جای بگیرد. چهره کوچکش را ببینید که که سرش را بالا کرده و به شما نگاه می کند. تا می توانید محبت خود را نثارش کنید.
اکنون مادر خود را نیز به صورت دخترکی ۴ یا ۵ ساله مجسم کنید که وحشتزده است و جویای محبت و هراسان از اینکه این محبت را کجا پیدا کند. آغوش خود را به روی او بگشایید و این دختر بچه را بغل کنید و به او بگویید که چقدر دوستش دارید و برای شما عزیز است. به او اطمینان بدهید که می تواند به شما تکیه کند و همواره در هر شرایطی با او خواهید بود. وقتی آرام گرفت و احساس ایمنی کرد، بگذارید آن قدر کوچک شود که در قلب شما جا بگیرد. او را نیز با کودک خود در قلبتان جا دهید، تا محبت خود را به یکدیگر نثار کنند.
اکنون پدر خود را نیز به صورت پسر بچه ای سه یا چهار ساله مجسم کنید که وحشتزده و گریان و جویای محبت است و اشک می ریزد چون نمی داند به کجا پناه ببرد.آغوش خود را بگشایید و این پسر بچه لرزان را نیز آرام کنید. نوازش کنان قربان صدقه اش بروید و بگذارید بفهمد که چقدر دوستش دارید. این احساس را به او بدهید که برای همیشه در کنارش خواهید بود.هر وقت اشکهایش خشک شد و احساس کردید که این پسر بچه آرام و قرار گرفته است بگذارید او نیز در قلب شما بماند تا این بچه های کوچک بتوانند عشق خود را نثار یکدیگر کنند و شما نیز همگی آنها را دوست بدارید.
در قلب ما آنقدر محبت هست که می توانید با آن تمام این سیاره را شفا دهیم. اما اکنون بگذارید از این محبت برای شفای خودمان استفاده کنیم. تابش گرما و ملاطفت و ملایمت را در کانون دل خود احساس کنید.
● تمرین آرامبخشی برای پایان دادن به نفرت
این تمرین را فقط یکبار انجام دهید!
چشمان خود راببندید و خاموش و آرام بنشینید.
به آن کس که برای شما بخشیدنش از همه سخت تر است بیندیشید.
واقعا دوست دارید با او چه کنید؟ او برای اینکه عفو و بخشش شما را به دست بیاورد چه باید بکند؟ مجسم کنید که هم اکنون همان کار را کرده است. جزئیات را نیز تصور کنید. هرگاه که احساس کردید کارتان تمام شده است، زمان را کوتاه کنید و بگذارید که این حس برای ابد خاتمه یابد.
معمولا در این زمان احساس سبکی و آرامش می کنید و بخشیدن برای شما آسانتر می شود.
● تمرین آرامبخشی بخشایش
آرام بنشینید و چشمان خود را ببندید و بگذارید که جسم و ذهنتان استراحت کند.
خود را در یک صحنه تئاتر مجسم کنید.
شخصی که شما را آزرده و نیاز به بخشیدنش دارید بر صحنه تئاتر است.
سعی کنید او را به روشنی ببینید.
سپس تمام موهبتهای نیکو را برای او مجسم کنید. همه موهبتهایی که برای او پر معنا خواهد بود.او را با داشتن آن موهبتها متبسم و خوشبخت ببینید.
چند دقیقه این تصویر را نگه دارید، آنگاه بگذلرید محو شود.
وقتی او صحنه را ترک کرد ، خود را بر صحنه قرار دهید.
ببینید که همه موهبتهای نیکو به سراغ شما نیز می آید. خود را نیز متبسم و شاد ببینید.
نعمت کائنات در اختیار همه ماست.
● خودگویی بخشایش
برای ایجاد امکان بخشیدن دیگران، می توانیم جملاتی را با خود تکرار کنیم و آنها را جایگزین جملات خودگویی های معمولمان نماییم. این جملات از طریق آگاهیمان وارد لایه های ذهنمان می شود و به فرآیند بخشایش دیگران کمک می کند. بهترین جمله هایی که در این موارد می توان به کار برد در زیر پیشنهاد می شوند:
من خودم را برای ... می بخشم.
کسی که لازم است ببخشم ... است. و من او را برای ... می بخشم.
متشکرم، من اکنون تو را آزاد می کنم.
● دعا
پروردگارا! من به کمک و خردمندی تو نیاز دارم. امروز من بینش بهتری نسبت به بخشیدن دیگران به دست آورده ام و با کمک تو، می توانم دیگری را کاملا از صمیم قلبم ببخشم. همانطور که تو به راحتی مرا می بخشی، من نیز دیگری را می بخشم. پروردگارا از تو می خواهم مرا برای رنجاندن دیگران ببخشی و کمک کنی آنها نیز مرا ببخشند و از تو می خواهم روابط من با دیگران را بهبود بخشی. من ترا به نام ارحم الراحمین صدا می زنم که تو بهترین گذشت کنندگانی. ترا سپاس می گویم که همواره مرا بیش از خوبیهام دوست می داری.