دل کنده ام دیگر
از همه چیز و همه کس...
چه اهمیتی دارد?
صفحه صفحه برایت بنویسم
و تو سطر سطر بخوانی...!
آنهم با جریان باد موافق
پل های رابطه
اندی است فرسوده اند!
از غم دلبستگی های نافرجام...
راحت بگویم دل کنده ام...!
دل کنده ام دیگر
از همه چیز و همه کس...
چه اهمیتی دارد?
صفحه صفحه برایت بنویسم
و تو سطر سطر بخوانی...!
آنهم با جریان باد موافق
پل های رابطه
اندی است فرسوده اند!
از غم دلبستگی های نافرجام...
راحت بگویم دل کنده ام...!
آه از عمر تلف...
وای از باختنم...
سالها بی خبر و خانه بر آب ساختنم ...
پرم از رنج و شکستن ، دل خوش سیری چند؟
دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم
هر که آمد ، دل تنهای مرا زخمی کرد
بی سبب نیست روی ، از همه کس میگیرم
تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها
اینچنین کرده در آیینه هستی پیرم
بس که تنهایم و بی همنفس و همراه
روزگاریست که چون سایه بی تصویرم
دلم آنقدر گرفته است ، خدا می داند
دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم!
---------- Post added at 04:02 AM ---------- Previous post was at 03:59 AM ----------
دلم گرفته ازهمه
از این روزای سوت و کور
از این ترانه مردگی، از این شبهای بی عبور
تمام لحظه های دلم زیر هجوم حادثه منتظریه راهیه تا دوباره به توبرسه
منم یه تقویم پر از زمستونم
چله نشین دلی درب و داغون
سال کبیسم و شگون ندارم
از هیچ کسی خاطره ای ندارم
مـــــــا
دو شــــــاخه ی یک درختیــــم
کاش بــــــــاد از دو سو می وزید
دلم گرفته از این روزگار دلتنگــــــــی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگــــــــی
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگــــــــی
شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگــــــــی
درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگــــــــی
از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگــــــــی
دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخساردلتنگــــــــی
بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگــــــــی
اگر چه نزد شما تشنه سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ میشود گاهی
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
مشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر انچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی هارا
اشاره ای کنم انگار کوه کن بودم
من ان زلال پرستم در اب گند زمان
که فکر صافی ابی چنین لجن بودم
غریب بودم،گشتم غریب تر اما
دلم خوش است که در غربت وطن بودم
دلا یک دم رها کن اب و گل را
صلای عشق در ده اهل دل را
ز نور عشق شمع جان بر افروز
زبور عشق از جانان در اموز
یه دل دارم خدا داره
زمین داره هوا داره
میونه دریای غمش
کشتی و ناخدا داره
یه دل دارم ترک داره
ترس و یقین و شک داره
رو بام برفیش همیشه
یه دنیا بادبادک داره
یه دل دارم وفا داره
یه طاقی از طلا داره
تو بهترین جاش یه دونه
قصر و یه پادشاه داره
یه دل دارم نگین داره
هوا داره زمین داره
تو دریای پر از غمش
قایق و سرنشین داره
قایق و سرنشین داره
سنگ راه من نگردد سختي راه طلب
كوه و دريا پيش سيل بيقرار من يكي است
هيچكس"همراه"نيست. (تنهاي اول)
=======================================
خاطره های مرده مو زنده کن ...
دنیامو از پنجره آکنده کن ...
به خونه ی خیال من جون بده
به دفتر من سر و سامون بده ...
نمیتوان لحظه ای را بی اندیشیدن گذارند اندیشه و عشق بنای واقعی حیات انسانی است و تنها راه پرکشیدن به سوی او
با اينكه هيچ كس نيومد پيش من
شب زده ها چشماي درويش من
تنها نبودم حتي يك دقيقه
با تنهايي كه بهترين رفيقه
خدایا کفر نمیگویم،پریشانم،چه میخواهی تو از جانم؟!مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.خداوندا!اگر روزی ز عرش خود به زیر آییلباس فقر پوشیغرورت را برای تکه نانیبه زیر پای نامردان بیاندازیو شب آهسته و خستهتهی دست و زبان بستهبه سوی خانه باز آییزمین و آسمان را کفر میگویینمیگویی؟!خداوندا!اگر در روز گرما خیز تابستانتنت بر سایهی دیوار بگشاییلبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاریو قدری آن طرفترعمارتهای مرمرین بینیو اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشدزمین و آسمان را کفر میگویینمیگویی؟!خداوندا!اگر روزی بشر گردیز حال بندگانت با خبر گردیپشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.خداوندا تو مسئولی.خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندنچه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…در این دنیا چه دشوار است،
اما صدای آدمی این نیست
با نظم هوش ربایی من آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین، ز اندوه های من سنگین تر
و آوازهای آدمیان را یک سر، من دارم از بر
یک شب درونِ قایق دلتنگ خواندند آنچنان
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب می بینم.
ری را، ری را
هوای آن دارد تا که بخواند در این شب سیاه
او نیست با خودش
او رفته با صدایش
اما خواندن نمی تواند
ری را، ری را
هوای آن دارد تا که بخواند در این شب سیاه
او نیست با خودش
او رفته با صدایش
اما خواندن نمی تواند
.
.
.
.
.
.
.
.
.
گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری
من نقد روان در دمش از دیده شمارم
قایم موشک بازیمان یادت هست؟
تو همیشه مرا پیدا میکردی و
من همیشه در یافتنت ناتوان؛
بعد از سالها بازی ما همچنان ادامه داد...
تو هنوز هم قایم میشوی و من هنوز برای پیدا کردنت در تلاش...
تو مرا میفهمی
من تورا میخواهم
و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است
تو را میخوانی
من تورا ناب ترین شعر زمان میدانم
و تو هم میدانی تا ابد در دل من میمانی...
اگه یکی باشه منو بفهمه
واسش غرورمو به هم میزنم
گریه که سهله زیر سقف شونش
تا آخره دنیا قدم میزنم .....
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.
چشاتو وا نکن اينجا ، هيچ چي ديدن نداره
صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره
توي آسموني که کرکسا پرواز ميکنن
ديگه هيچ شاپرکي ، حس ِ پريدن نداره
کوله باره آرزوهات رو کی دزدید
دل دیوونه به گریه هات کی خندید
عاشق وخسته و غمگین و پریشون
دل بی کس ، دلک بی سرو سامون
تورو با هول و ولا تنها گذاشتن
اونا که لیاقت عشقو نداشتن
تکو تنهایی و پای پیاده
متاسفم برات ای دل ساده
دیگر ....
نه ترانه حریف دلتنگی ام می شود ...
نه گریه های تنهایی...
اگه تو تو اتاقم نیستی
چرا هوای تو تو خونه س؟؟؟
...
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خسته ام
بیا برویم !
لـب بـاز نكـردم به خروشـی و فغـانی
مـن محـرم راز دل طـوفــانـی خویشم
یك چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمری است پشیمان زپشیمانی خویشم
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خزان رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
شرمنده ا م خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
صاقی عجب صفایی دارد پیاله تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
دوران گیجی و سر گیجگیت گذشت ...
محکم بشین دلم ...
این دور آخره ...
سکوتــــــــــــــ می کنم
به احتـــــــــرام
آن همه حرفــــــــــــ
که در دلمــــــــــ مـــرد
ناگهانی تر از آمدنت، می روی
بی بهانه
من می مانم و باران های بی اجازه
و
قلب عاشقی که سپاسگزارت می ماند تا ابد:
متشکرم که به من فهماندی که:
چه قدر می توانم دوست بدارم.....................هیچ!
و
عاشق باشم بی توقع!
باور کن، بی توقع!
.......................................
از خدا خواستم خراب شه آسمونم
تا از این دنیا برم ، دل بکنم
آخه اونی که منو تنها گذاشت
قدر این عشقو تو این دنیا نداشت
ای خدا اون منو پشت سر گذاشت
عشق شیشه ای آره فایده نداشت
هوای شهر من ابره واسه تو آسمون صافه
تو می خندی به دلتنگی آخه این رسم انصافه؟
تو رو میخوام آخه دستام بدونت سرد و بی حسه
اگه تو هم بری دیگه امیدی نیست به این قصه ...
گذشته هامو گم کردم
توی فردای تاریکم ...
منو باش که خیال کردم
به قلبت خیلی نزدیکم ...
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
یک شب زغمش مست به میخانه زدم باز
با یاد لبش بوسه به پیمانه زدم باز
گر نیمه شبی مست در آغوشم بیافتد
انقدر به لبش بوسه زنم کز نفس افتد
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
با دگر روزگار چون شکر آید
999
یکی مونده تا 1000
نشسته بودم در دل آتش
به خیال گلستانی که وعده کرده بودی
خاکسترم را ببین!
یادم رفته بود
من از نسل ابراهیم نیستم !
بی تو این دنیا که تو چنگ منه
دیگه چنگی به دلم نمیزنه ...
میدونستی پیش تو گیره دلم ...
میدونستی بری میمیره دلم ...