توبه از مِي به چه تدبير توانم کردن؟
من عاجز چه به تقدير توانم کردن؟
رخنه در ملک وجودم ز قفس بيشترست
به کفي خاک چه تعمير توانم کردن؟
صائب تبریزی
Printable View
توبه از مِي به چه تدبير توانم کردن؟
من عاجز چه به تقدير توانم کردن؟
رخنه در ملک وجودم ز قفس بيشترست
به کفي خاک چه تعمير توانم کردن؟
صائب تبریزی
نئجه بیر وسوسه ی عقل ایله غمناک اولالیم
گلین آلایش غمدن چیخالیم پاک اولالیم
نشئه ی می بولالیم،قابل ادراک اولالیم
مست و مدهوش و خراباتی و بی باک اولالیم
مولانا فضولی
مي بر کف من نه که طرب را سبب اينست
آرام من و مونس من روز و شب اينست
ترياق بزرگست و شفاي همه غم ها
نزديک خردمندان مي را لقب اينست
منوچهری
تا نسوزد دلت از داغ عزیزان چمن
در بهاران سر خود در ته پر باید داشت
دو سه روزی که در این سبز چمن مهمانی
همچو نرگس به ته پای نظر باید داشت
صائب تبریزی
تو اي وحشي غزال و هر قدم از من رميدنها
من و اين دشت بيپايان و بيحاصل دويدنها
تو و يک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش
من و شبها و درد انتظار و دل طپيدنها
هاتف
ای جمالین کاف،ها،یا،عین،صاد
معنی ی یس ساچیندا مستفاد!
قددی من طوبی ایا حوری نژاد!
سجده ی وجهینده معراجُ العباد
نسیمی
در اين مشهد يکي شد جمع و افراد
چو واحد ساري اندر عين اعداد
تو آن جمعي که عين وحدت آمد
تو آن واحد که عين کثرت آمد
شیخ محمود شبستری
دور پؤفله اوجاغی،بو اودون یاشدیر،آلیشماز
ئوز باشینا یانماز
مین داغی اگر بیر نفسه جانیما قویسا
بیر اوف دئمرم من
آمما اونو گؤر بیر جه منی یانینا قویماز
بیر بوسه ی قییماز
فالدی داخی چؤن محشره بو حسرت دیدار
ای یار وفادار!
حکیم نباتی
رسم تو رهنماي رسم ملوک
خوي تو دلگشاي خوي کرام
روز نوروز و روزگار بهار
فرخت باد و خرم و پدرام
فرخی سیستانی
من سیزی گؤرؤرم ئؤزؤمده هر واخت
منیم ئؤزؤمسؤنؤز هامی سراسر
هامیمیز أؤچؤندؤر خئییر اولانلار
هامئیا زیاندیر یؤز وئره سه شر
شهاب الدین سهروردی
روشن از پرتو رويت نظري نيست که نيست
منت خاک درت بر بصري نيست که نيست
ناظر روي تو صاحب نظرانند آری
سر گيسوي تو در هيچ سري نيست که نيست
حافظ
تیر دلدوز تو نازم که بدان سخت دلی
مانده درسینه تنگ از پی دلداری دل
زخم هر تیر که در سینه دهان بگشاید
زیر لب خنده نماید به گرفتاری دل
صراف تبریزی
لعل او بازار جان خواهد شکست
خندهي او مهر کان خواهد شکست
عابدان را پرده اين خواهد دريد
زاهدان را توبه آن خواهد شکست
خاقانی
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
حافظ
اي دل از اين خيال سازي چند
به خيالي خيال بازي چند
از سر اين خيال درگذرم
دور به ز اين خيال ها نظرم
نظامی گنجوی
مین تیر طعنه دگدی منه زنده ام هنوز
بیر تیریله اوتانمادی جان وئردی اشکبوس
صراف نقد شعر داخی خرجه گئتمیری
مین بیتدین مقدم اولوب ایندی بیر فلوس
صراف تبریزی
سوز دل عشاق ز پروانه بپرسيد
کز شمع فروزنده مهياي گداز است
تشويش جزا با همه تقصير نداريم
چون خواجهي بخشندهي ما بندهنواز است
فروغی بسطامی
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
حافظ
اي خوشا نفسي که شد در جستجو
بس تفحص کرد حق را کو به کو
در همه حالات، حق منظور داشت
حق ورا دانست، ناحق را گذاشت
شیخ بهایی
تیر باران فکن، از قوس قزح
از صفا باده ده، از لاله قدح
پردهی عصمت گل پیرهنان
حلهی رحمت خونین کفنان
جامی
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
که ز کوي او غباري به من آر توتيا را
شهریار
اي دوست ايسته ديم ائيلهييم بخش كونلومـو
ائتديـم حيا كی زيره نی كرمانه گؤندهريم
ای خـواجـه مصلـحت ائلـه الله رضـاسيـنا
موره م نه تحفه سؤيله، سليمانه گؤنده ريم
الیاس نظامی گنجوی
محل گرمي جولان بزير سرو بلندش
قيامتست قيامت نشست و خيز سمندش
تصرف از طرف اوست زان که وقت توجه
دراز دستتر از آرزوي ماست کمندش
محتشم کاشانی
شرمم از روی تو می آید بشر گفتن تو را
جز خدا کفر است اگر گویم خدایی دیگر است
هر کسی در سر هوایی دارد از مهرت ولی
در سرِ ما ز آتش عشقت هوایی دیگر است
نسیمی
تا تار شب و روز چنان نيست کز ايشان
سهم رسن پيسه خورد مار گزيده
خصم تو چو شب باد همه جاي سيهروي
وز حادثه چون صبح دوم جامه دريده
انوری
همّت پیر خرابات بلند افتاده ست
چون سبو دست طلب در ته سر باید داشت
ذکر بی خاطر آگاه نفس سوختن است
پاس تسبیح ز صد راهگذر باید داشت
صائب تبریزی
تا سوختن عشق ز پروانه بديدم
سوداي همه سوختگان خام گرفتم
اي باد سلامي برساني تو اگر ما
در خدمت آن سرو خرامان نرسيديم
وقتي دل و جان و خردي همره ما بود
عشق آمد و زيشان همه بيگانه بمانديم
امیر خسرو دهلوی
معناسيی نه دير دوشسم تورپاغينا ذيلت له؟
اؤپسم ده اياغيندان بيـر حاليمه يانمازسان
سوزوئـرميشدينكامهآمـما بونهتئزليكله
بيـرعومورگئـچيبگئـتدی اوزو عدهنی دانمازسان
خاقانی
نميدانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دريا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن
شبي بيفکر، اين قطعه بگفتم در ثناي تو
وليکن روزها کردم تامل در فرستادن
سیف فرغانی
نرگس شهلاش در سر فتنه ای دارد عجب
کز می حسن این چنین مستی و خواب آورده است
مسکن اهل دل امشب چون چنین شد دلفروز
گر نه زلفش در دل شب آفتاب آورده است
نسیمی
ترک عشقش بنه صبر چنان غارت کرد
که حجاب از حرم راز معما برخاست
سعديا تا کي ازين نامه سيه کردن؟ بس
که قلم را به سر از دست تو سودا برخاست
سعدی
تا به ناخواست دهی کاهش ما
هیچ سودی ندهد خواهش ما
گر به ما خواهش تو راست شود
مو به مو بر تن ما خواست شود
جامی
دل من تاب و سينه تنگي يافت
جانم از غصه بار سنگي يافت
رخت خود در خرابهاي بردم
زان دل افسردگان بيفسردم
اوحدی مراغه ای
مغکده دید که من رد شدهی کعبه شدم
کرد لابه که ز من مگذر و مگذار مرا
سوخته بید منم زنگ زدای می خام
ساقی میکده به داند مقدار مرا
خاقانی
امشب از شبهاي تنهايي است رحمي کن بيا
تا بخوانم بر تو امشب دفتر سوداي من
همچو ناي انبان در اين شب من از آن خالي شدم
تا خوش و صافي برآيد نالهها و واي من
مولانا
نوک قلم صنع تودر مبدا فطرت
انگیخته برصفحهی کن صورت اشیا
سجاده نشینان نه ایوان فلک را
حکم تو فروزنده قنادیل زوایا
خواجوی کرمانی
آه و فرياد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابروي من منزل کرد
نزدي شاه رخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازي ايام مرا غافل کرد
حافظ
دیده را دریا نمودن، مردمک را غوصگر
اشک را مانند مروارید غلطان داشتن
از تکلف دور گشتن، ساده و خوش زیستن
ملک دهقانی خریدن، کار دهقان داشتن
پروین اعتصامی
نيش و نوش جهان که پيش و پسست
دردم و در دم يکي مگسست
نبود در حجاب ظلمت و نور
مهره خر ز مهر عيسي دور
نظامی گنجوی
رندلر بزمینه سر مست سبو تک گیریبن
ذؤوق باغینا گیریب جام گؤلؤنؤ دریبن
مئیه دئرلرسه بها،عقل متاعین وئریبن
مست و مدهوش و خراباتی و بی باک اولالیم
مولانا فضولی