بی تو هر شب عاشقی بارانیم
لاله ای پژمرده و زندانیم
بی تو در کنج همه دلواپسی ها
بی تو من آغاز یک ویرانیم،با تو در حجم همه میلادها
بی تو در بند دلی طوفانیم
یاد تو آرامش روح و روان بعد تو من شاعر حیرانیم
ای نگاهت جایگاه خستگی بی نگاه مبهمت بارانیم
Printable View
بی تو هر شب عاشقی بارانیم
لاله ای پژمرده و زندانیم
بی تو در کنج همه دلواپسی ها
بی تو من آغاز یک ویرانیم،با تو در حجم همه میلادها
بی تو در بند دلی طوفانیم
یاد تو آرامش روح و روان بعد تو من شاعر حیرانیم
ای نگاهت جایگاه خستگی بی نگاه مبهمت بارانیم
هرجا باشی
هرجا باشم
یا حتی اگر نباشم
همیشه دوست دارم
و نگرانتم
همیشه بمون
همیشه دوست دارم
دوستم بدار
لذت لحظات با تو بودن محاله از یاد ببرم
حتی اگر بخواهم نمی توانم
کاش مال من باشی
انتي بعدك حلوة وصرتي احلى
تو هنوز به زیبایی گذشته و حتی زیباتر از قبل هستی
شو هالصدفة مافى احلى
آن لحظه ای که در آن تو را دیدم باشکوه ترین لحظه ی زندگیم بود
و قلبي يشوفك يا ما استحلى
و قلبم دیگر نمی تواند این عشق را تحمل کند
قوليلى كيفك انتي
به من بگو حالت چطور است
انت بعدك انت وما بتتغير
تو هنوز همان هستی و تغییر پیدا نکرده ای
محيرلى قلبى ومحير
قلب و روحم را پریشان ساختی و خود نیز سرگردان شده ای
و بعدو قلبك طفل صغير
و هنوز قلبت همچون کودکی معصوم می باشد
طمننى كيفك انت
به من اطمینان بده که حالت چطور است
مشي نتذكر عا دروب
دوباره در حال قدم زدن در همان راه هایی هستم که در گذشته از آنها عبور می کردیم
و يمرجحنا الغرام
و عشق همچون تابی ما را به آسمان می برد
ليش بعدنا وكيف قدرنا
چرا از یکدیگر دور شدیم و چگونه توانستیم
ننسى هاك الاحلام
چگونه توانستیم که آن رویاها را فراموش کنیم
ياليل البعدو ناطرنا
هنوز شب در انتظار ماست
عا مفارق هالايام
و دیگر هیچ روزی را از یکدیگر دور نخواهیم بود
ياربى تدوم ايامنا سوى
خدایا کاری کن که تا ابد در کنار یکدیگر باقی بمانیم
و يبقى عا طول جامعنا الهوى
و همیشه عشق ما را در کنار یکدیگر نگه دارد
ياربى تدوم ياربى تدوم
خدایا این احساس را تا ابد آتشین نگه دار
يارب نعيد هالحب اللى كان
خدایا کاری کن که تمام آن عشقی را که در گذشته نسبت به یکدیگر داشتیم دوباره تکرار کنیم
و احلى بكتير من الماضى كمان
و حتی زیباتر و باشکوه تر از گذشته این عشق آتشین را احساس کنیم
يا ربى نعيد يا ربى نعيد
خدایا باعث تکرار تمام گذشته ی زیبا بشو
بحبك بحب عيونك لما بتحكي
دوستت دارم و چشم های تو را زمانی که با من حرف می زنند دوست دارم
و كيف بترسم هيك الضحكة
و چگونه این لبخند زیبا را به تصویر می کشند
خلي راسك فوقي يبكي
و اگر زمانی اشکی از گونه ات چکید سرت رو بر روی شانه هایم قرار می دهم
و املك هالدنيي كلها
و اینگونه خود را صاحب تمام جهان احساس می کنم
بحبك مبارح انت اليوم وبكرة
دوستت دارم تو دیروز امروز و فردای من هستی
اشتقتلك ماعندك فكرة
نمی دانی که چقدر دلم برایت تنگ شده بود
و صعب بعمري تصبح ذكرى
و برایم غیر ممکن است که تو را تنها همچون خاطره ای در فکرم نگه دارم
ياللي من الدنيي اغلى
ای کسیکه از تمام دنیا برایم با ارزش تر می باشی
اهواك
عاشقتم
و اتمنى لو انساك
وآرزو دارم که اگر حتي يک لحظهتو را فراموش کردم
انسى روحي وياك
خودم را نيز با تو فراموش کنم
و ان ضاعتيبقى فداك
و اگر فنا شد فدای تو
لوتنساني
اگر من را فراموش کني
و انساك
فراموشت کنم؟
و تريني بانسىجفاك
وآیا عذابي که با تو کشيدم از ياد من مي رود
و اشتاق لعذابي معاك
مندلم براي تمام دردهایی که با تو کشیدم تنگ است
و القى دموعي فاكراك
و میبینم که حتی اشکهایم تو را به یاد دارد
ارجع تاني
بازمیگردم( بازمیگردم و میبینم اشکهایم تو را بیاد دارد.)
في لقاك الدنيا تجيني معاك
هنگاميکه تو را مي بينم انگار دنيا را من ميبخشند
و رضاها يبقى رضاك
و خوشی دنیا بسته به خوشی توست
وساعتها يهون في هواك
و انگاه است که بر من اسان میشود
طولحرماني
تمام سختي هايي که در راه عشق تو مي کشم
وألاقيك مشغول و شاغلني بيك
و تو را مي بينم که به من فکر مي کني و من بهتو فکر مي کنم
و عيني تيجي في عينيك
و چشمان ما با هم تلاقي پيدا ميکنند
و كلامهم يبقى عليك
و آنها درباره تو صحبت مي کنند
و انت تداري
وتو سعي مي کني که عشقت را پنهان کني
و اراعيك
و من ملاحظه تو را مي کنم
و اصحى من الليل اناديك
وشبانه از خواب بيدار مي شوم و اسم تو را صدا مي زنم
و ابعت روحي تصحيك
و روحمرا پيش تو مي فرستم تا تو را از خواب بيدار کند
قوم ياللي شاغلني بيك
برخيزاي کسيکه تمام فکرم را مشغول کرده اي
جرب ناري
برخيز و عشقم را تجربهکن
تمام شد تمام شد تمام شد تمام ... نه نمی شود
به سادگی تمام عشق ناب من حرام ... نه نمی شود
تمام زندگانی ام تويی تويی هزار دفعه گفته ام
نگو به من تمام زندگانيت تمام ... نه نمی شود
ـ تمام من ـقسم به روی ماه آسمان نشين پاک تو
پلنگ دلسپرده بر شمايل تو رام ... نه نمی شود
هزار و چند نامه از بهشت هم اگر به دست من رسد
دلم به وعده های آبدارشان که خام ... نه نمی شود
رهای آسمان صاف چشم های آسمانی شماست
نگاه من دگر اسير رنگ و بوی دام نه نمی شود
نوشته ام برای من يکی دو خط نگاه تازه پست کن
نوشته ای و پست کرده ای به من سلام نه نمی شود
دخيل بسته ام دلی شکسته بر ضريح گيسوان تو
رها کنم بدون استجابت دعام ؟؟نه نمی شود
در انتهای شام گيسوان تو رخت چو صبح می دمد
نمی شود هميشه شب بياورد دوام نه نمی شود
کشيدن رخ تو آرزوی شاعران عاشق است ليک
چنين که می وزد سموم وحشی جذام نه نمی شود
عليرضا موسوی
روزهاست كه ميخوانم
هر روز ميخوانم
تكرار ميكنم ، مرور ميكنم
و باز ميخوانم
اما هنوز اول خطم
درست مثل كسي كه تا به حال منطق نخوانده است
اين چه سري است؟!
نميدانم!
كه چه طور منطق ندانسته
فلسفهي عميق چشمان تو را
از حفظم؟!
هر جا که سفر کردم ، تو همسفرم بودی ،
وز هر طرفی رفتم ، تو راهبرم بودی!
با هر که سخن گفتم ، پاسخ ز تو بشنفتم ،
بر هر که نظر کردم ، تو در نظرم بودی!
هر شب که قمر تابید ، هر صبح که سر زد شمع ،
در گردش روز و شب ، شمع و قمرم بودی!
در صبحدم عشرت ، همدوش تو میرفتم ،
در شامگه غربت ، بالین سرم بودی!
در خندهي من چون ناز ، در کنج لبم خفتی ،
در گریهي من چون اشک ، در چشم ترم بودی!
چون طرح غزل کردم ، بیت الغزلم گشتی ،
چون عرض هنر کردم ، زیب هنرم بودی!
آواز چو می خواندم ، سوز تو بسازم بود ،
پرواز چو میکردم تو بال و پرم بودی!
هرگز دل من جز تو ، یار دگری نگزید ،
ورخواست که بگزیند ، یار دگرم بودی!
سرمد به دیار خود از ره نرسیده گفت ،
هر جا که سفر کردم ، تو همسفرم بودی!
من نشانی از تو ندارم...
من نشانی از تو ندارم...
اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
در عصرهای انتظار، به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!
کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام...
در ِ کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق عصاره ی انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشسته ام .......
آفتاب نگاهت
روشنای کهکشان تنهایی من است
شک ،
در من پایان می گیرد
آنگاه که لبخند می زنی به رویم
امید،
در من جان می دمد
آنگاه که
گوشی صبورمی شوی
برای گفته ها و ناگفته هایم
همپای دردها و
دریغ هایم می شوی
تا مباد از خود واپس بمانم
همتای من اگر تو
تا ابد
چله نشین شادی های
بی پایان خواهم بود
با تو
به هر چه آفتاب اقتدا می کنم
این همه نجابت
دریغ است که
در حصار حسادت من اسیر بماند
تابنده باش
آنچنانکه که بوده و هستی
نه برای من
برای همه کسانی که
برای رسیدن به امیدهاشان
به آفتابی چون تو نیاز دارند ؛
صادق و صمیمی و پاک
خیال کردی
دگر ندارمت؟
آنجاست!
یاد تو
ته آغوش پر ستاره ی شب
هر بار که بنگرم
به گمان چشم تو
به چشم شان همچشم میشوم
انگار رفته ای؟
اینجاست!
عطرتو
پشت شانه ستبر
یاءس ها
از خم کوچه که بگذرم
سرمست میشوم
باز کن آسمان را به رویم،چشمهایت نهایت ندارد
چند خورشید باید بسوزم؟ خنده های تو قیمت ندارد
سرنوشت مرا کولیان هم پیش بینی نکردند و گفتند
سرنوشت عجیبی است اما...عشق کاری به قسمت ندارد
خواستی تا نگویم که این زخم قدمتی دارد اندازه عشق
خواستی تا بگویم :عزیزم دردهایم حقیقت ندارد!
زخمهای مرا زیر و رو کن ،نام تو حک شده در وجودم
گونه های تورا پاک کردند دستهایم که قوت ندارد
قلب آیینه ها را نلرزان،رود لبخندها را نخشکان
خنده هایی که هرگز به سیل گریه های تو عادت ندارد
می رسد مرگ آرام آرام،پشت پرچین این خواب رنگی
کی؟کجا؟ من نمی دانم آخر ناگهان است و ساعت ندارد
خنده تو برایم عزیز است،چشمهای تو قرمز نباشد
گرچه سخت است دور از توبودن،این زمستان مروت ندارد!
¤
می روم تا بهاری دوباره،دستهای مرا پس بگیری
مهربانم ببخش این غزل را،وقت تنگ است و فرصت ندارد
نغمه مستشار نظامی
حالا بیا کنار سهمی از دل تنگی من بنشین
می خواهم رنگ چشم هایت سکوت کنم
می خواهم تا آخر دنیا
تا آخر ایینه ببوسمت
دل از من برد و روی از نهان کرد
خدا را با که بازی توان کرد
شب تنها ییم در قصد جان بود
خیالش لطف های بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سر گردان کرد
که را گویم که با این درد جانسوز
طبییبم قصد جان ناتوان کرد
بدا نسان سوخت چون شمع که بر من
صراحی گریه بر بط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
دلبر جان ربای عشق آمدسر برد سرنمای عشق آمدعشق با سر بریده گوید راززان که داند که سر بود غمازخیزو بنمای عشق را قامتکه موذن بگفت قدقامتآب آتش فروز،عشق آمدآتش آب سوز، عشق آمدعشق بی چارمیخ تن باشدمرغ دانا قفس شکن باشدجان که دور از یگانگی باشددان که چون مرغ خانگی باشدکش سوی علو خود سفر نبودپر بود لیک اوج پر نبودهمتش آن بود که دانه خوردقوتش آن که گرد خانه پردبنده ی عشق باش تابرهیاز بلاها و زشتی و تبهی
نیست در عشق خط خود موجود
عاشقان را چه کار با مقصودعشق و مقصود کافری باشدعاشق از کام خود بری باشدکردگار و لطیف و خالق بارءهست خود پاک و پاک خواهد کارخطه ی خاک لهو و بازی راستعالم پاک پاک بازی راستعاشقان سر نهند در شب تارتو بر آنی که چون بری دستارعاشقی را یکی فرده بدیدکه همی مرد و خوش همی خندیدگفت که آخر به وقت جان دادنخنده از چیست وین خوش استادنگفت خوبان چو پرده برگیرندعاشقان پیششان چنین میرندعشق را رهنمای وره نبوددر طریقت سر و کله نبودعشق و معشوق اختیاری نیستعشق زان سان که تو شماری نیست
ای کرده غمت غارت هوش دل ما
درد تو شده خانه فروش دل ما
رمزی که مقدسان از ان محرومند
عشق تو فرو خواند به گوش دل ما
گر از عشق ميشه قصه نوشت
ميشه از عشق تو گفت...
ميشه از عشق تو مُردُ
ديگه از دست همه راحت شد..
او دیگر نیست ...
خیلی وقته که دیگر نیست ... شاید از من فراریست
شاید واقعا دوستم ندارد ... شاید دوستی من کافی نیست
برای او میخوانم ... او که حتی به دیدنم راضی نیست
شاید من عاشقش نیستم ... عشقی که بی او نیست!
برایش شعر میگویم ... اما او دیگر در کنارم نیست
شعر از خودم ...
آسمان وقف نگاهت گل من
مانده ام چشم به راهت گل من
هر کجا هستی و باشی گویم
که خدا پشت و پناهت گل من
شادم که در شراره تو می سوزم
شادم که در خیال تو می گریم
شادم که بعدوصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون زتو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست
شبها چو در کناره نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گویی
از موجهای خسته به گوش می آید
شب لحظه ای به ساحل او بنشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه ی خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی
من با لبان سرد نسیم صبح
سر میکنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحرا ها
من آن کبوترم که به تنهایی
پر میکشم به پهنه ی دریا ها
شادم که همچو شاخه خشکی باز
در شعله های قهر تو می سوزم
گویی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو می سوزم
در دل چگونه یاد می میرد
یاد عشق تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیز است
کو را هزار جلوه رنگین است
اما من آن شکوفه اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها تو را به گوشه تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم
باز هم با نام تو افسا نه اى گلريز شد
باز هم در سينه ام عشق تو شور انگيز شد
باز هم همراه بوى ميخك و محبو به ها
خاطراتم پر كشد با ياد تو در كوچه ها
باز هم وقتى نگاهت گيرد از من فاصله
ديده ام مى بارد اما نم نم و بىحوصله
باز قلب پنجره بر روىمن وا مى شود
باز هم پروانه اى در باغ پيدا مى شود
باز هم لاىكتابم مىنهم يك شاخه ياس
مىكنم بهر پيامى قاصدك را التماس
باز هم در هر شفق دلتنگ و دلگير مىشوم
باز هم با ياد تو سر شار رويا مىشوم
سكوتم: برای تو
هوایم: هوای تو
دلتنگیم: برای تو
تنهائیم: به یاد تو
زندگیم: فدای تو
تا تو بودي عشق چيزي كم نداشت
خانه روشن بود و بوي غم نداشت
در بهشتِ عشق تو ، گل مي شكفت
لاله دل حسرت شبنم نداشت
سيب سرخ خنده بر لب تازه بود
باغ سبز ، دل خوشي را كم نداشت
آفتابي بود و صبحي مهربان
سايه شب جلوه بر عالم نداشت
هم صداقت بود ، هم مهر و صفا
خلوت دل احساس نامحرم نداشت
تا تو بودي همره مجنون دل
عشق آسان بود ، پيچ و خم نداشت
و آن گاه خود را کلمه اي مي يابي که معنايت منم
و مرا صدفي که مرواريدم تويي
و خود را اندامي که روحت منم
و مرا سينه اي که دلم تويي
و خود را معبدي که راهبش منم
و مرا قلبي که عشقش تويي
و خود را شبي که مهتابش منم
و مرا قندي که شيريني اش تويي
و خود را طفلي که پدرش منم
و مرا شمعي که پروانه اش تويي
و خود را انتظاري که موعدش منم
و مرا التهابي که آغوشش تويي
و خود را هراسي که پناهش منم
و مرا تنهايي که انيسش تويي
و ناگهان
سرت را تکان مي دهي و مي گويي:
نه، هيچ كدام.
هيچ كدام اينها نيست، چيز ديگري است.
يك حادثه ديگري و خلقت ديگري
و داستان ديگري است
و خدا آن را تازه آفريده است
مرغ عشقی در جانم آشیانه گرفتی
هزار گلشن دل را به یک ترانه گرفتی
مرا دلیست که هرگز به دلبری نسپردم
در این خرابه ندانم چگونه خانه گرفتی
من آن کبوتر پروازی ام که دام نبودم
مرا به دام کشیدی به آب و دانه گرفتی
چگونه نام وفا می بری که از ره یاری
به یاد ما ننشستی سراغ ما نگرفتی
هزار مرغ غزلخوان به نام عشق تو پر زد
میان آزم بال مرا چرا نشانه گرفتی
ای از عشق پاکمان همیشه مست .........من تورا آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من ........زیر بارانهای اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود ..... راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام آسمان ...... بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
بارها این دل به جرم عاشقی ........ زیر سنگینی بار غم شکست
من تو را آسان نیاوردم به دست
در بدست آوردنت .. بردباریها شده .. بیقراریها شده .. شب زنده داریها شده
در بدست اوردنت پایداریها شده ... با ظلم و جور روزگار .. نا سازگاریها شده
ای از عشق پاکمان همیشه مست ......... من تورا آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من زیر بارانهای اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
من تو را آسان نیاوردم به دست
آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ایمان تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ، ویران من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من ، آتش پنهان من تویی
هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی
شكل دريا شده اي ، معني دريا كه تويي
بندرعباس غزل مي شود آنجا كه تويي
اصفهان غزلت ، آخر خاتم كاري ست
به خود مشرق آيات تماشا كه تويي
پشت آن جاري امواج غزل غير تو كيست ؟
از خودت هيچ نپرسيده اي آيا كه تويي؟!
در نگاهم تو به رقص آمده اي يا كه منم؟
من در آيينه به حرف آمده ام يا كه تويي؟
ما چو گنجشك ، گرفتار در اين حجم غريب
بگريزيم از اين پنجره وا كه تويي
يادگار از تو همين سوخته جاني است مرا
شعله از توست ، اگر گرم زباني است مرا
به تماشاي تن سوخته ات آمده ام
مرگ من باد كه اين گونه تواني است مرا
نه زخون گريه آن زخم ، گزيري ست تو را
نه از اين گريه يكريز ، اماني است مرا
باورم نيست ، نگاه تو و اين خاموشي؟
باز برگردش چشم تو گماني است مرا
چه زنم لاف و رفاقت ؟ نه غمم چون غم توست
نه از آن گرم دلي هيچ نشاني است مرا
گو بسوزد تنه خشك مرا غم ، كه به كف
برگ و باري نبود دير زماني است مرا
عرق شرم دلم بود كه از چشمم ريخت!
ورنه بركشته تو گريه روا نيست مرا
بازم از تو مینویسم روی نامه های خیسم
مییزه اشکای مُردم از رو گونه های خیسم
مینویسم که بدونی واسه من هنوز همونی
مینویسم که دوباره بیای و پیشم بمونی
مینویسم باز دوباره , توی نامه هام , ستاره
برای رهاییه من عشق تو بر من بباره
تو بهاری ولی من یک کویرم
کاش میشد از تو و عشقت بمیرم
تو یه نوری توی تاریکی قلبم
ای نازنین تو چشم تو عشقمو دیدم
بازم از تو مینویسم روی گلبرگ شقایق
بازم از تو مینویسم از تو و این دل عاشق
از گذشت این دقایق
قفس تلخ جدایی منو چشم به راه نشونده
غم لحضه های بی تو جون و به لبم رسونده
دیگه تاقتی نمونده , این دل و بدجور شیکونده
تو نباشی چشام برات گریونه
دنیا برام بدونه تو زندونه
دستات لگه دستامو تنها بزاره
شب و روزم لحظه ای آروم نداره
تو که بارونه تو چشام و میبینی
لحظه لحظه هارو کنارم میشینی
تو که مثل بارون آرومم میکنی
تو نباشی دله منو خون میکنی
جز تو هیچکسی درد عاشقی و غصه های منو خنده های منو
لحظه های منو گریه های منو ندیده و نشنیده و
وقتی تو نیستی من میشم بین این آدما مثل یک غریبه و
تو هم همه ها گم میشم , دنباله تو , دنباله تو
وقت لالایی گفتنه , تا خوب بخوابی عشق من
عشق و به پاهات میریزم , شبت بخیر عزیزم
من میرم از کناره تو , اما تو خوب بخواب خانوم
ای گل سرخ پاییزم , شبت بخیر عزیزم
من برگِ کرم خورده ام و تو غنچه سرخی هنوز
حیِفِ حروم من بشی , حیفِ به پایه من نسوز
اینجوری راحت تری و منم فقط اشک میریزم
خوب بخوابی عروسکم , شبت بخیر عزیزم
برای آخرین دفعه بخواب بهونه ای نگیر
این آخرین بوسَرو یادگاری از من بپذیر
بوسه به پاهات میریزم
شبت بخیر عزیزم
میرم تا راحتت کنم , تا غم هم آغوشت نشه
به گریه هام نگاه نکن , عشقم فراموشت نشه
عشق و به پاهات میریزم
شبت بخیر عزیزم
من با خنده های تو دیوونه بازی میکنم
تو بگو دوست دارم من تورو رازی میکنم
من میخوام قد یه دنیا منو دوس داشته باشی
چون میمیرم اگه تو یه روز ازم جدا بشی
من موتونم موهاتو شونه کنم با گریه هام
تو فقط بگو دوسم داری همین بسه برم
من میتونم لالایی بگم برات از راهه دور
بشمرم ستاره هاتو از یکی تا صد کرور
تا بگی دوست دارم دیوونه بازی میکنم
بگو آره عسلم من تورو رازی میکنم
شاید این خیلی زیاده که دوسم داشته باشی
میتونی بزاری گریم بگیره رها بشی
من میخوام با اسب بالداره قشنگه قصه ها
دو تایی با هم بریم از سرزمین آدما
پی بگو دوسم داری تا من بیام از راه دور
دور بشیم از آدما , هزار هزار کرور کرور
تا بگی دوست دارم دیوونه بازی میکنم
بگو آره عسلم من تورو رازی میکنم
من نباشمراست بگو،
کی تو رویا موهاتُ ناز می کنه
کی با بال های شکسته،
با تو پرواز می کنه
من که نباشم
اخم های پیشونیتُکی می آد ناز نگاتُ می خره
کی می آد،
دونه، دونه، با حوصله باز می کنه
من نباشم
کی می آد دنبالِ تو،من اگه نباشم
تو رو تا خورشید ببره
کی می گه
حق ها همیشه با توئه،
واسه ی خاطر تو،
جون می ده پشتِ پنجره
کی واسه همیشه
تو رو میپرسته
کی برات میمیرهکی تو رو می ذاره
کی نمی شه خسته
روی دو تا چشماش
کی اگه نباشیمی گیره نفس هاش
من نباشم
کی تحمل می کنه کار تو رو
با رقیب رفتناتُ اذیت و آزار تو رو
تو خودت، داور ِ میدون شو، بگو،
کیه که جواب نده، تلخی ِ رفتار تو رو
من نباشمتو شبای مهتابی
کی برات قصه می گه تا بخوابی
کی می آد سراغ رویات
کی بیداره تا تو خوابت ببره
کی قایم می شه تو ابرا
که تو راحت بتابی
باید عاشق شد و خواند:
(باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشستپشت دیوار کسی می گذردمی خواند :(باید عاشق شد و رفتچه بیابان هایی در پیش است!)رهگذر خسته به شب می نگردمی گوید:چه بیابان هایی! باید رفتباید از کوچه گریختپشت این پنجره ها مردانی می میرندو زنانی دیگربه حکایت ها دل می سپرندپشت دیوار کسی دریاواری بیداربه زنان می نگریست :(چه زنانی که در آرامش رود،باد را می نوشند!وبرای تو - برای تو و باد –آبهبیی دیگر در گذر است.)باید این ساعت اندیشه کنان می گویمرفت و از ساعت دیواری، پرسید و شنیدو شب و ساعت دیواری وماهبه تو اندیشه کنان می گویند:(باید عاشق شد و ماندباید این پنجره را بست و نشست!)پشت دیوار کسی می گذرد،می خواند :( باید عاشق شد و رفتبادها در گذرند.)
رفتی اما
چه بگویم
هیهات تو ندانی
که من آنروز غروب
زیر آن دره آرام وعبوس
به چه حالی بودم
ساده بیا/دست منو بگیرو/ ساده نگیر این همه سادگی رو / ساده نگیر اگه هنوز می تونی پای همه ساده گیات بمونی / خسته نشو اگه تموم راهها پیش تو و ساده گیات بسته شن/ طاقت بیار اگه همه آدما از اینکه پا به پات بیان خسته شن/ آخر خط جاده های خسته بگو چقدر راه نرفته مونده / پشت دلت وقتی به خون نشسته چند تا ترانه است که کسی نخونده / دووم بیار خسته نشو از سفر تنهایت هم بذار رو دوشت ببر/ ترانه باش اون ور آخر خط / به نقطه می رسی بیا سر خط.
عشق معنی لبخند ماست
معنی لبخند ما، پیوند ماست
عشق یعنی اینکه باور کنیم
یک دل دیگر ارادتمند ماست
یک روز از عشق تو مستم
یک روز از زندگی خسته
یک روز دستات تویِ دستم
یک روز بار ِ سفر بسته
یک روز با تو
یک روز تنها
یک روز بیگانه ایم با هم
تو این دنیایِ وانفسا
آخه دیوانه ایم ما هم
به تو گفتم منُ عاشق نكن، ديوونه مي شم
منُ از خونه آواره نكن، بي خونه مي شم
خطر كردي، نترسيدي، منُ دلداده كردي
تو كردي، هرچه با اين ساكتِ اُفتاده كردي