-
با زن نشسته
پس از سی سال و اندی کار و زحمت // گرفتم حکم آزادی زدولت
به خانه آمد م با سرفرازی // ولی نیشخند بر لبهای نازی
کادویی داد نازی دست بنده // ولی با حالتی زشت و زننده
درون جعبه یک پیش بند زیبا // ویک اسکاچ و یک مقدار ریکا
پس از آن پای حجله گربه را کشت// وبا یک جمله زد بر پوز من مشت
زفردا کار تو از ساعت هفت// شود آغاز ،توی کلّـه ات رفت؟
خرید و رُفت و روب و ظرف شویی // امور آشپزی با صرفه جویی
زروز بعد شد برنامۀ من // تو گویی نیست او در خانۀ من
تلیفش هی مرتب زنگ می زد // در آن حالی که مویش رنگ می زد
گهی مشغول صحبت با فریبا// زمانی غیبت از همروس شهلا
زبیکاری به وزنش شد اضافه// برای جابجایی شد کلافه
تأ تر و سینما و پارک بازی// بشد برنامۀ هر روز نازی
من ِبازن نشسته صبح تا شام// امور خانه می دادم سرانجام
فشار کار آخر خسته ام کرد // لغز گویی همسر خسته ام کرد
خبرکردم مدیر قسمتم را // همان شخصی که حکمم کرد امضاء
به او آویختم با بی قراری// بگفتم این سخن با آه و زاری :
کنید حکم مرا امروز باطل// نمی خواهم زن و فرزند ومنزل
چرا که این به ظاهر ناز نازی// گرفته روح وجسمم را به بازی
اگر سی سال دیگر در اداره// شوم فرمانبر دولت دوباره
از آن بهتر که با پیش بندو سر بند // شوم مستوجب هرگونه ریشخند
شده« جاوید» از منزل فراری// فدای لحظه ای کار اداری
-
ایضاً غنی سازی
بیا دولت فقیران را غنی کن
ویا هم کفشهاشان آهنی کن
که از سگدوزدن های فراوان
نگردد کفشهاشان درب و داغان
-
وبازچنین فرموده ایم:
روح کورش شده آزرده زسد سیوند
نقش رستم شده وحشت زده از سوت قطار
تخت جمشید بمیرم که چه حالی داره
چون بنا شد که بشه پرسپولیس میدون بار
-
وتکمیل شعر فوق
روح كورش شده آزرده ز سد سيوند
نقش رستم شده وحشت زده از سوت قطار
دل پرخون شده ي نقش جهان مي گيره
آخه بدجور شده بر سرش اون برج سوار
واي از آن روز كه ميراث گرانقدر وعزيز
بشه صادر زوطن در قِبَل ِ پوند و دلار
يا كه تغيير بِدِن كاربري هاي همه
شهرداري بكنه جيب خودش را سرشار
غار شاپورسوييتي بشه كوهستاني
بعد ازآن با دوسه ميليون بِدَ نِش رهن و اجار
شهراستخر بشه سالن استخر وسونا
و ورودیش تو بازار سيا ، سي چلِزار
تخت جمشيد به دل داره غم سنگيني
ترسد آخر كه زمينش بشه جاليز خيار
يا منار جنبون لرزون بشه تخريب كه چون
جرمش اين بوده كه رقصيده اونم چندين بار
جاش البته دوتا برج بسازن دوقلو
رقص اما نكنه ، قرنده مانند منار
چل ستون چون كه ستوناش همش ازچوبه
بفروشن همه چوباش به جاي الوار
واگر پرسي از آنان كه چرا همچين شد
درجوابت بكنن خنده كه آيد به چه كار
طنز « جاويد» ولي كاش كه هشداري بود
تا حراست بشه با جان و دل از اين آثار
-
در رفت
فرار بزرگ
شهرام دگر حوصلۀ دام نداشت
در بند کشیدنش سرانجام نداشت
در رفت به اصطلاح اما بنگر
این کار طرف برات پیغام نداشت؟
***********************
چون حوصله اش زدست بعضي سر رفت
شهرام ز محبس اوين آخر رفت
با اين همه جرم و اتهامات درشت
خنديد به ريش مان وليكن در رفت
*************
جمعي كه محبتي نديدند زاو
در محبس و زنجير قرارش دادند
آنان كه نمك خورده و مديون بودند
زنجير گشودند و فرارش دادند
********************
از رفتن او دو دسته دلشاد شدند
بشكن زده و زغصه آزاد شدند
يك دسته نمك خوران بي نام و نشان
کز شانس بلند جمله از ياد شدند
يك قوم دگر كه از سر بدشانسي
در ليست نمك خوران قلمداد شدند
-
عروس مریخی
حسنی گفت ننه قربونتم// برا زحمتات ننه ممنونتم
می دونی دیگه منم گُنده شدم// روی دّس تو ننه مونده شدم
ولی انگا نمی خوای برای من// برای گل پسری مث ِ حسن
دس و آ سینِتو بالا بزنی// بگیری برای این پسر زنی
ننه گفت قربون اون قـّد و بالات// قربون چشای زاغ تو بابات
از همین فردا می رم خواسّگاری// این کارو بسپور به من چیکار داری
آسیناشو زد بالا ننۀ حسن// انگاری میره به جنگ تن به تن
هرجا رفت سنگی گذاشتن پیش پاش//داش دیگه خسّه می شد یواش یواش
یکی گفت حسن سوادش نم داره// دیگری می گفت که خونه کم داره
یکی شون شوهر زن ذلیل می خواس// برا زن ذلیلیشم دلیل می خواس
اون یکی می گفت موهاش وزوزیه// دیگری شاکی که ریشاش بُزیه
اون یکی ماشین زانتیا می خواس// برا مهرش سکۀ طلا می خواس
دختری می گفت حسن بچّه ننَس // یا چرا قدّش بلندو این همَس
یکی شون شوهر بی ننه می خواس// دیگری شوهری با قّــد قناس
یکی از اون دخترای با کلاس// ماه عسل می خواس تو شهر لاس وگاس
حسنی دپرس و وامونده شدِش// از سوی دخترا هی رونده شدِش
ننۀ حسن دوچشماش پر ِ اشک// مث اینکه سوزنی خورده تو مشک
شبی از شبا حسن یهو پرید// دیگه هیشکی تو زمین اونو ندید
رفت ورفت اون بالا بالا پر کشید// تو فضا اینور و اونور سر کشید
رفت ورفت تا که رسید به یک کره// دید واویلا دختر این بالا پرُه
تعداد مردا ولی خیلی کمه // درعوض دختر و زن یه عالمه
مرداشون طاسن و اکبیروكچل // كوسه و كوتوله با يه پاي شل
همشون عجيب غريب عينهو جن// حسني پيش اونا آلن دولن
زناشون ولي همه حور وپري// همه بي حجاب ، بدون روسري
رژ و میک آپ نمی خواس صورتشون // همه جاشون پتی جز عورتشون
دخترا دور حسن حلقه زدن// از خوشالی تو هوا می پریدن
یکی گفت حسن به قربونت برم// قدمت بذار رو این فرق سرم
دختری می گفت حسن چقد بلاست// برا من مث ِیه تیکۀ طلاست
یکی گفت دوسش دارم یه عالمه // این توریست خارجی مال منه
تا به خود جنبید حسن زنش شدن// همشون چووصلۀ تنش شدن
نه كسي ايرادي از خونه گرفت// نه برای مهر خود بونه گرفت
نه نیازی بود به آزمایشات// نه که خرج محضر و نقل و نبات
نه ازاو خواسّه بودن پول كلون // نه تمنّای یه ماشين گرون
نه حنا بندون و پا گشا می خواس// نه عروسی تو هتل برا کلاس
نه نيازي بود به وام ازدواج // كه بدی برای اون هزارتا به باج
حال وروز خوبی داش مشتی حسن// دادنش به زور به اون هف هشتا زن
هم گرين كارت گرفت هم اعتبار// سيتي زن شد حسني تو اون ديار
یه روزی که بینشون می پلکید// با صدای گرومپ زخواب خوش پرید
هاج و واج به هرطرف نیگا می کرد// ننه را بلند بلند صدا می کرد
دید که سقف خونشون خراب شده// تموم ِ این خوشیاش بر آب شده
پچ پچی شنید حسن از این و اون// که شهاب سنگ اومده از آسمون
گوییا سنگا زمریخ اومدن// توی خونۀ حسن سیخ اومدن
بخت بد به جای اون هف هشتا زن// هشت تا سنگ خورده تو خونۀ حسن
وقتی «جاوید» شُنُفت تو اون کره// چیزی که حسن می خواس خیلی پُره
به حسن گفت می شم رفیق رات// اگه خواسّی بری پیش همسرات
با زبان محاوره خوانده شود
-
نمايندگان مجلس طرح محدوديت سفرهاي خارجي
مقامات را تصويب كردند (جرايد)
آن سفركرده كه صد آدم جُل همره اوست
مي كـَنـَد با سفرش از سر مردم همه پوست
چون كه خرج سفراز كيسۀ بيت المال است
رفتن كور وكچل ها زپي او زچه روست
-
رانت خواری
اي كه قبراقی و سرحالي داداش
ازغذاهايت بگو با من يواش
گفت مي گويم تورا از راز خود
از چنين اوضاع توپ وناز خود
ازغذاها نيست اين حال و هوا
رانت خواري مي كنم جان شما
*******************
چون وكيل شهر شد دایی من
كبك من خوانـَد خروس و سرخوشم
بوي خوب رانت مستم كرده است
عطرجانبخشش به بالا مي كشم
مي خورم آن را به صبح و ظهر وشام
از غذا ديگرنمي آيد خوشم
-
پیشاپیش فرا رسیدن نوروز را تبریک می گویم و طنز زیر را تقدیم می کنم
لازم به توضیح است که این شعر برای اولین بار در اینجا منتشر می شود.
دعای نوروزی
تهنیت باد به تو دوست من این نوروز
بشوی شنگول وسرحال چو حاجی فیروز
مثل او دایره زنگی بزنی بهر عیال
با دُمت بشکنی گردو زخوشی در هر حال
سفرۀ عید تو از سین بشود مالامال
نزنی از جهت خرجی عیدت بال بال
سنبل و سبزه و سیر و سمنویت سرشار
دیگ سبزی پلو وماهی توبرسر ِبار
سرکه ات ترش ولی سنجد و سیبت شیرین
الغرض سفرۀ هف سین تو باشد رنگین
میهمان بر سرت آوار نگردد شب عید
گرچه دانم که بُود آرزویم سخت بعید
چون که نازل بشود همچو بلایی به سرت
در نیارد زتو با آن حملاتش پدرت
میوه ها جان به سلامت ببرند از این رزم
ظرف آجیل نگردد تهی تا آخر بزم
قند خون همۀ حمله کنان فوق ِ دویست
تا نگردد شکلات وشیرینی ها همه نیست
میهمانان همه بی بچه و ابترباشند
که نگیرند زتو عیدی خود با ترفند
زاسمان گونی پولی به تو نازل بشود
در ِ اندوه تواز بیخ دگر گِل بشود
گرچه «جاوید» بداند مثَل ِ کَل و طبیب
لیک اورا نبُود غیر دعا هیچ نصیب
ولی لوطی گری این بار خدایا مپسند
که زند دوست به رویم زتمسخر نیشخند
گرزسویت نشود آن چه که گفتم مقبول
کن قبول حداقل بارش آن گونی پول
-
بهاریه
« بازکن پنجره را»
وبکش با نفسی تند و عمیق
بوی عطر گل یاس
و ببین پر زدن بلبل را
که شده مست زبوی خوش و جان بخش بهار
وببین مرغک آزردۀ عشق
که حزین بود و نزار
با شکوفایی گلهای بهار
شده سرمست غرور
دیگر آن سوزش سرمای زمستان
نَوَزد بر بدن سبز درخت
یا که شلّاق خزان
نکند غنچۀ گل را پرپر
« بازکن پنجره را»
پرکن از رایحه و عطر بهار
ریۀ خسته ز بیداد زمستان و خزان
و ببین در همه جا
فرشی از سبزه وگل پهن شده ست
تک درختی که زسرما بدنش می لرزید
جامۀ سبز به تن کرده، تنش گرم شده ست
پولک زرد و سپید
دست خیّاط طبیعت
به روی جامۀ سر سبز درخت
دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار
کرده بر پیکراو
تورخوش رنگ عروس
که لطیف است به مانند حریر
****
عمر کوتاه بهار
گذرد همچون رود
سال دیگر شاید
نتواند بگشاید« جاوید »
باز این پنجره را