دیشب اتفاق بــ ــدی افتاد !
به دختر شبانه های شعرم ..
با ترس گفتم: ..
نمی خواهم به صدای من عادت کند !!
Printable View
دیشب اتفاق بــ ــدی افتاد !
به دختر شبانه های شعرم ..
با ترس گفتم: ..
نمی خواهم به صدای من عادت کند !!
من گمان می كردم رفتنم ممكن نیست
رفتنت ممكن شد...
رفتنم ممكن شد...
باورش ممكن نیست
از تمـــام ِ دنـــيا
شانـہ ايـــے مے خواهـــم براے ِ سَـــرَم
و سَــرے براے ِ شــانہ ام
کسے خستہ نيســـت از اين بالشــ هــاے ِ پَــرے؟
تکیه دادم به شانه ای
که زیر سنگینی کسی
شکسته بود...
دلم اما
دیگر متلاشی شده..
لطفا
شانه های شکسته را
به باد بسپارید...
آدمها شما را به خدا اگر قصد عاشقی دارید عاشق همان شوید که هست ...
نه عاشق بتی که قرار است از او بسازید ...
این نگاه آشنا
ازین به بعد لال است !
زنــــــــــدگی
هر چه میخواهی
اسبهایت را بتازان
من خسته ام !
.
.
.
.
اسمـش را می گــذاریـــم مـجــــازی
امــــــــــا
آنـســو حــقـیـقـتـــی نشــسـتــﮧ
کــﮧ حـــــرف دلــــــ مـان را مـی زنـــد ..
.
دوستت دارمنه برای آنکه بگویمو نه برای آنکه بشنوندو نه حتی برای اینکهدرجمع دوستدارانت باشمدوستت دارم...چون عشقت زیباستزلال است....عاشقت بودن مرا به اوج می رساند !مرا به لذتی دست نیافتنی دچار می سازدمی خواهم بدانیکه تو بخوانی یا نخوانی ،بخواهی یا نخواهیمن عاشقت هستم ...و تا انتهای این دنیای پر از تهیهیچ کاری به جزدوست داشتنت ندارم !!هیچ دلیلی برای تنها گذاشتنت ندارمهیچ بهانه ای برای از یاد بردنتحتی برای لحظه ایندارم ...!و هیچ راهیبرای ترک خاطره ات ندارم .پس ،ای زیبای زیبا ترین خاطراتم !همین کافی ست که من دوستت دارم...فقط می خواهمآن تنها نگاه پاک رااز این همه تنهاییدریغ نکنی :10:
با اشک مینویسم با اشک بخوانید ،
نیایی ! رفته ام !
خیلی خسته ام
اگر هم بیایی
حتی همین حالا...!
رفته ام….رفته….
رفته از دست…
از دست رفته ی … رفته!
یه جوری بغضمو بشکن بزار راحت شم از این درد
دلم میخواد بیای اما نمیتونم بگم برگرد
صداتو میشنوم اما تو رو اینجا نمیبینم
از این که عاشقم میشی مثل هر روز غمگینم
خیال میکردم از چشمات به این زودی نمیفتم
و گرنه هرگز از عشقم بهت چیزی نمیگفتم