-
خدای مرا ببین در این گوشه تنها افتاده ام
بی کس غمگین گویند به من تو دیوانه ای
گویند خدایی نیست
گویند تو دیوانه ای
گویم من دیوانه تو ام
همه روز به تو می اندیشم
چون جز تو یاری در میان نیست
مرا در تنهایم تنها مگذار
در غم در رسیدن به
در مرگ.......................
مرگی ساکت آرام در خلوت تنهاییم
در غمگین ترین شبم به تو پناه می برم
در لحظه به تو رسیدن
لبخندی به زیبای خود تو
Boof6260
-
آه
هیچ میدانی
که هیچ در زمین و آسمان نیست
تا بفهمد رنج تو و غم من را
بیا برویم در آسمان
بهتر است تا بفهمی دز زمین کسی هست
-
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می آورد
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
بر نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
-
گیسوانم را به باد خواهم سپرد
تا بلکه با تار موهایم
اهنگی از اوج قله حسرت نواخته شود
دستانم را به دریا خواهم سپرد
تا موج های کف الود
ان را به جزیره هستی من برساند
-
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
واي!جنگل را بيابان ميكنند
دست خون الود را در پيش چشم خلق پنهان مي كنند!
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
انچه اين نا مردمان با جان انسان مي كنند....
-
امشب که موج صدایت، در روح من گشته جاری
باید بر این روح غمگین، ای ابر عاشق بباری
باید برایم بخوانی، آوازهای دلت را
با لهجهی خیس بُغضت، مثل صدای قناری
آری تو ای سبز روشن! بالابلند سرافراز
ای در تب زرد پاییز، آوازهایت بهاری
کی میرسی با نگاهت، روشن کنی کهکشان را؟
در حجم تاریک قلبم، آیینهها را بکاری؟
با آنکه دیگر غزلهام، شور شکفتن ندارند
تقدیم دستان سبزت، این شعر من یادگاری
-
آتش نشسته بر در و دیوار خانهها
باران ببار بر تب تند جوانهها
نَمنَم ببار و از دل پُرغصهات بخوان
بگذار غمگنانه سرت را به شانهها
کو آن صدای جرجر تو، تا که بشکفد
بر پشتبام خانهی هاجر، ترانهها؟
حالا سکوت مانده و جاری نميشود
آوازهای پُرتپش رودخانهها
یک جرعه از زلال تو کافیست تا شود
لبریز از طراوت گُل، آشیانهها
یک روز میرسید تو و از شوق دیدنت
گُل میکند به دفتر من عاشقانهها
-
من در کویر کسی را نمیبینم
جز گل خشکیده ای
که گلبرگ هایش ازعطش آب
خود را بر زمین می اندازند
بلکه به جستجوی قطره ای آب
سالهاست که تنها در اینجا نشسته ام
رهگذری از اینجا نگذشته است
جز صدای ناله باد
که با هو هوی خود
روشنایی شمع کوچک تنهایم را خاموش میکند...
-
با من سخن بگوي و مرا اتشي سزا بزن
از كوي خود شرري به جان من بي نوا بزن
عمري بسوختم از جفاي جهان پر ريا
باري به من ز وفاي خود اتشي سزا بزن
-
ای کاش می شد....
هنوز می شود به یاد روزهای قدیم لبخندی به لب آورد
کاش روزگار می آموخت رسم معرفت را از چشمانت
کاش می شد......
Boof6260