تمام عمر من انگار در غم و درد است
مرا غروب تو صد سال پیرتر کرده است
تمام خاطرهها پیش روی چشم منند
زبان گشوده به تکرار: او چه نامرد است
Printable View
تمام عمر من انگار در غم و درد است
مرا غروب تو صد سال پیرتر کرده است
تمام خاطرهها پیش روی چشم منند
زبان گشوده به تکرار: او چه نامرد است
تا رنج بران خاطر عاطر نکند راه
از درد دل خویش به دلدار ننالم(م)
پدیده ی تبریزی
من خستهام، تو خستهای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکستهی تنها شبیه من
حتی خودم شنیدهام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که میشود
اینگونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من
ناله و سوز دل از آتش عشق است مرا
مکن اندیشه که از باد هوا یافته ام(م)
نسیمی
مي کنم الفبا را، روي لوحه ي سنگي
واو مثل ويراني، دال مثل دلتنگي
بعد از اين اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بيتابي مثل رنگ بيرنگي
یاران به جهان چشم چو گل بگشادند
هر یک دو سه روز رنگ و بویی دادند
چون راست که بر بهار دل بنهادند
ازبار یگان یگان فرو افتادند
دیدمت چشم تو جا در چشمهای من گرفت
آتشی یک لحظه آمد در دلم دامن گرفت
آنقَدَر بیاختیار این اتفاق افتاده که
این گناه تازهی من را خدا گردن گرفت
تنهایی ها عمیق اند
عمیق
مثل صورت مردگان.
حلزون ها چقدر تنهایند
به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند.
تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!
و تو در خاموشی هایم می درخشی
در آتش و روشنی می درخشی
و من آن قدر دوستت دارم
که فراموش می کنم
زندگی
با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد.
دردمندان تو هر لحظه دلی می طلبند
تا به درد و غم عشق تو گرفتار کنند(د)
نسیمی
در بغض غريب آسمان ياد تو بود
درد دل غنچه مثل فرياد تو بود
در جشن شكوفه هاي گيلاس نياز
حرف از گل بي خزان ميلاد تو بود