شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بر بست و بگردش نرسیدیم و برفت
Printable View
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بر بست و بگردش نرسیدیم و برفت
تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذیام پاک میشوم
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
رور و شب خوابم نمي آيد به چشم غم پرست
بس كه در بيماري هجر تو گريانم چو شمع
"عمان" "مجرد" "محتشم" شعر این رقم بس
سوزان سرودن از غزالان حرم بس
با کاروان تا کوفه و تا شام باشید
با زینب از آغاز تا انجام باشید
این گونه بنویسید پایان غزل را
فریاد بگذارید عنوان غزل را
آوای زینب می شود پژواک فردا
از خشت کاخ ظلا تا افلاک فردا
انسان غمي به عينه شريف است، اين درست
اما درست نيست به اندوه خو كنيم
پاييز عاشقانه ترين فصل هاست؛ يارا
بگذار در هواي خوشت هاي هو كنيم
مرجان لب لعل تو مَر جانِ مرا قوت
ياقوت نهم نام لب لعل تو يا قوت ؟
قـربـان وفـــاتم به وفاتم گـذري كـن
تا بوت مگر بشنوم از رخنه ي تابوت
و سر تا پا وفا بودي
ولي اي مهربان من ،
بگو آخر ، كه از اول كجا بودي
كنون كز من بجا ، مشت پري در آشيان مانده
آهي زير سقف آسمان مانده
بيا آتش بزن اين آشيان ، اين بال و پرها را ،
رها كن اين دل غمگين و تنها را
تورا راندم
كه دست ديگري بنيان كند روزي بناي عشق و اميــــدت
شود امـــيد جاويدت
تو رفته اي بي من تنها سفر كني
من مانده ام بي تو شبها سحر كنم
تو رفته اي عشق من از سر بدر كني
من مانده ام عشق تو را تاج سر كنم
روزي كه پيك مرگ مرا مي بردبه گور
من شب چراغ عشق تو را نيز مي برم
عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ توست
خورشيد جاوداني دنياي ديگرم