ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند
خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
Printable View
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند
خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
تنها فرشته ای كه تنت شعر است، گيسوی گرم و چشم زلالت باز
بر دفتر سياهِ غزل هايم، باران شعر و خاطره باريدند
آغوش ِ تو پناهِ پريشاني ست، لبريزی از نوازش ِ بي پايان
دستانِ مهربان و پر از زخمت، همواره آشيانه ی اميدند
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند!
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد!
دستِ خودم که نیست شما آرزو شُدید
این شاعر ِ تکیده یِ بی اختیار را
کم کم غروب می کنم و خسته می شوم
با خود به گور می برم این انتظار را
از پنجره ی خیس چشمانم ،
به جاده های دور غربت نظر می کنم
و تو را می نگرم با کوله باری از سالهای سوگناک تنهایی ، با
حرف های نگفته ی بسیار ونگاهی به کنج تاریک قفس که در
روشنایی صمیمی آن حک شده بود:
" تو "
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
دو خط مواري
حتي با فاصله هايي اندك
كه ميانشان باشد
هرگز بهم نمي رستد
من و تو
حكايت همين دو خطيم
دو خط موازي.......
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
کلا ویرایشید!
شعر شما تکراری بود پس باختید!:27::31:نقل قول:
پست :24880کد:http://forum.p30world.com/showthread.php?t=21374&page=2488
شوخی کردم خوش اومدی:40: