روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
Printable View
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
نقل قول:يک روسريِ سپيد بازاري داشت
قلبش دوسه زخم ِ کهنه ی کاري داشت
از تک تک کوچه هاي دِه رد مي شد
با پنجره ها قرار اجباري داشت
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم
چگونه چون قلم دود دل بسر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم
چگونه چون قلمم دود دل بسر نرود
در اکثر قصه هايِ بي بي، نرگس
يک چهره یِ بي گناهِ تکراري داشت
بعدا که ميانِ شهر گُم شد گفتند:
يک سابقه ی کلاهبرداري داشت
تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام
بس در خيال هديه فرستاده ام بتو
بي خوان و خانه حسرت مهمان كشيده ام
من كه هزار دفعه نوشتم كه عاشقم
شايد هزار دفعه اگر نه، كه چند بار
وقتي به خانه آمدي، اي مهربان ترين!
با من چراغ هست، برايم غزل بيار
راز چشمان سیاهت باید
برود از بر من ، دور شود
یا که افسانه عاشق شدنم
خفته در دامن این گور شود
در نمیگیرد نیاز و ناز ِ ما با حُسن ِ دوست
خرّم آن کز نازنینان بختِ برخوردار داشت
خیز تا بر کِلکِ آن نقاش، جان افشان کنیم
کاین همه نقش ِ عجب در گردش ِ پرگار داشت
دارم من از فراقش در ديده صد علامت
ليست دموع عيني هذا لنا العلامه