وفا کردیم و با ما غدر کردند
بر سعدی که این پاداش آنست
ندانستی که در پایان پیری
نه وقت پنجه کردن با جوانست
سعدی
Printable View
وفا کردیم و با ما غدر کردند
بر سعدی که این پاداش آنست
ندانستی که در پایان پیری
نه وقت پنجه کردن با جوانست
سعدی
تا ميل ِ قبّهي تو در آمد به چشم من
تاريکي از دو چشم ِ جهان بين ِ من جداست
بر تربتِ تو وقف کنم کاس هاي چشم
زيرا که کيسهي زَرَم از سيم بينواست
تابوتِ تو ز ديده مُرصّع کنم به لعل
وين کار کردني ست، که تابوتِ پادشاست
چشم ار زِ خون ِدل شوَدم تيره، باک نيست
در جيب و کيسه خاک تو دارم، که توتياست
اوحدی مراغه ای
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس ***چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق الله یجعل له*** و یرزقه من حیث لا یحتسب
حافظ
بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو ما تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب ، و با قطره های منفجر شده ی خون
از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم .
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم :
" زنده باد
مرده باد "
فروغ
در صفات تو محو شد صفتم / گم شد اندر ره تو معرفتم
روشنایی ببخش از آن نورم / از در خویشتن مکن دورم
رشحهی نور در دماغم ریز / زیت این شیشه در چراغم ریز
تا ببینم چو در نظر باشی / راه یابم چو راه بر باشیاوحدی مراغهای
یار چون شد عمر در تعجیل بهتر ای طبیب
رو ببند حیله پای عمر مستعجل مبند
داروی منعم مکش در چشم گریان ای رفیق
راه بر سیلی چنین پر زور بیحاصل مبند
دل به خوبان بستن ای دل حاصل دیوانگیست
محتشم گر عاقلی دیگر به ایشان دل مبند
محتشم
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد*** دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد
ذروه کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع*** راهروان وهم را راه هزار ساله باد
حافظ
درين ماتم بسوز و درد باشيد
به اشگِ سرخ و رنگِ زرد باشيد
بسانِ غنچه، دل ها چاک سازيد
چو نرگس، ديدهها نمناک سازيد
محتشم کاشانی
در دل ما شکوهٔ خونین نمیگردد گره
هر چه در شیشه است، در پیمانه میریزیم ما
انتظار قتل، نامردی است در آیین عشق
خون خود چون کوهکن مردانه میریزیم ما
هر چه نتوانیم با خود برد ازین عبرتسرا
هست تا فرصت، برون از خانه میریزیم ما
در حریم زلف اگر نگشاید از ما هیچ کار
آبی از مژگان به دست شانه میریزیم ما
صائب
ای دوست دوا فرست بیماران را / روزی ده جن و انس و هم یاران را
ما تشنه لبان وادی حرمانیم / بر کشت امید ما بده باران راابوسعید ابوالخیر