نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
Printable View
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
همچو فرهاد از غمش روزی به صحراها رومنقل قول:
تا ببینند این جوانان عشق پیرآموز را
آخر تو خودت خواسته بودی که بمانم
در تاب و تب اين غم زيبا، گِلهای نيست
صد بار گِله کردم و گفتی که همينی
باشد، تو خودت باش من اما... گِلهای نيست
تو با من كاري كردي دشمنم با من نكرد
تو من را با خودم بيگانه كردي
...
یک لحظه فکری سرد از ذهنش گذر کرد
حالا فقط پُک می زند محکم به سیگار
در یک غروبِ تلخ از روزی مه آلود
مَردی برای عشق، خود را می زند دار
حالا در این دنیا چه چیزی مانده باقی
از او، به جز صد پاکتِ خالی ِ سیگار
روز وصل از غمزهی او جان سر گردان من
چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟
از خود شروع کن، وسطِ بازوانِ من
تا انفجار ِ لحظه یِ بیخود شدن، برقص
حالا بیا و این همه عشق ِ سپید را
حالا سیاه مست بشو، در لجن برقص
بر روی ریل هایِ غم انگیز ِخودکشی
با سوت هایِ پر هیجانِ ترن برقص!
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا بکی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم
من نگاهم مثل نو پرواز گنجشک ِ سحر خیزی
پله پله رفته بی پروا با جی دور و ف زین پرواز ،
لذتم چون لذت مرد کبوتر باز .
...................