ما همه از الست همدستيم
عاقبت شكر باز پيوستيم
از شعاع تو است اگر لعليم
از تو هستيم ما اگر هستيم
Printable View
ما همه از الست همدستيم
عاقبت شكر باز پيوستيم
از شعاع تو است اگر لعليم
از تو هستيم ما اگر هستيم
من قول داده ام غزلم را نياورم
تا حرف روی حرف شماها نياورم
يعنی که زير خم شدن شانه های باغ
بنشينم و به روی خود امّا نياورم
اصلا قرار بود مترسک بمانم و
ايمان به پا گرفتن رويا نياورم
جانم به تنگ آمده امّا اجازه چيست؟
آن را بياورم به لبم يا نياورم؟
مي خواستم که سِقط کنم هر چه شعر را
نوزاد های زنده بدنيا نياورم
امّا نشد عفونت اين چند ساله را
در خود فرو بريزم و بالا نياورم
- مي آيم و به دختر زيبا نمي رسم
آري به تو ، به آينه دار ( مرا ببوس )!
( آتش زدم به كوه )! نديدي مگر ؟! كجاست -
-( پيمان نيمه شب ) ، شب تار ( مرا ببوس )!
من روي خرده آينه ها راه مي روم
بر روي پاي آبله دار ( مرا ببوس )!
سهمم از عشق، از اين دردِ سر ِ وامانده
ردّ پايیست که بر ساحل ِ شب جا مانده
دستِ کم، کاش به پا بوسی باران می رفت
اين نم ِاشک که در حسرتِ دريا مانده
شور ِشبگردیِ باران و شب و شيدايی
ذره ای زان همه در ذهن ِ تو آيا مانده؟
در هيا بانگ هوس هایِ دروغين بانو
کلبه یِ عشق در اين دهکده برپا مانده
اين حوالی همه از قصه ی ما بو بُردند
سهمم از عشق، دلی بود که رسوا مانده
همیشه سبز و نغز و آبدار است تو پنداری که هر روزش بهار است
تو رت در دل درخت مهربانی به چه ماند؟به گلزار خزانی
- یه ماهی عین خودش ؟!
نه جونم! یه شاپری
رو به روش رو صدفا
پر ناز و یکوری-
- لم داده تو تنگ آب
داره می خنده چشاش
یه غزل یه شعر ناب
حس توی عمق نگاش!
ماهی فلک زده
ماهی پولک طلا
دیگه معطلش نکرد
یه هویی پرید هوا
ای صبح دو ببین به کجا میفرستمت/ نزدیک آفتاب وفا میفرستمت
ای سر به مهر نامه بدان مهربان/
رسان کس را خبر نکن به کجا میفرستمت
تو چنين نهان دريغي كه مهي به زير ميغي
بدران تو ميغ تن را كه مهي و خوش لقايي
ياد دارم، يك غروبِ سرد سرد
مي گذشت از توي كوچه دوره گرد:
"دوره گردم، كهنه قالي مي خرم
دست دوم جنس عالي مي خرم
گر نداري، كوزه خالي مي خرم
كاسه و ظرف سفالي مي خرم "
اشك در چشمانِ بابا حلقه بست
عاقبت آهي زد و بغضش شكست
اول سال است و نان در خانه نيست
اي خدا شكرت ولي اين زندگي ست؟!
بوي نان تازه هوش از ما رُبود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود.
چهره اش ديدم كه لك برداشته،
دستِ خوش رنگش ترك برداشته.
سوختم، ديدم كه بابا پير بود؛
بدتر از اين خواهرم دلگير بود.
مشكل ما درد نان، تنها نبود؛
حتم دارم كه خدا آنجا نبود!
باز آواز ِ درشتِ دوره گرد
پرده ی انديشه ام را پاره كرد:
"دوره گردم، كهنه قالي مي خرم
دست دوم جنس عالي مي خرم"
خواهرم بي روسري بيرون دويد؛
گفت: آقا سفره خالي مي خريد؟
دل خون شد از امید و نشد یار یارمن
ای ای وای بر من ودل امیدوار من
از جور روزگار بگریم که در فراق
هم روز من سیاه شد وهم روزگار من