هر نکتهای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
Printable View
هر نکتهای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
لاله افیون در شراب انداختست
نرگس و گل را خراب انداختست
از ریاحین چرخ در ناف زمین
نافهای مشک ناب انداختست
نغمهی شیرین مرغان سحر
شور در مستان خواب انداختست
عندلیب از عشق گل در بوستان
نالهی چنگ و رباب انداختست
تو را من چشم در راهم شبا هنگام!
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار که کِشت
همه کس طالبِ یارند، چه هشیار و چه مست
همه جا خانه ی عشق است، چه مسجد، چه کِنِشت
تو خواهي آمد !
و ما دستادست بر فراز سيلاب زمان خواهيم گذشت.
كسي ديگر در گذر از سايه ها همسفرم نخواهد بود
تنها تو ، هميشه سبز!
هميشه خورشيد!
هميشه ماه!
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه ،خوشه گندم به دانه ها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دريا به موج و موج به ريگ کرانه ها
باران قصيده اي است تر و تازه و روان
آتش ترانه اي به زبان زبانه ها
اما مرا زبان غزلخواني تو نيست
شبنم چگونه دم زند از بي کرانه ها
کوچه به کوچه سر زده ام کو به کوي تو
چون حلقه در به در زده ام سر به خانه ها
يک لحظه از نگاه تو کافي است تا دلم
سودا کند دمي به همه جاودانه ها
( ثانيه ها رفت به دلدادگي…)!
عشق كجا رفت به اين سادگي؟!
آدم اين عشق نبودي ، نشد
عاقبت سيب جز افتادگي !
عشق مرا سوي غزل مي برد
عشق تو را تا شب نر مادگي !!
خصلت احساس نوازشگريست
خصلت احساس تو سمبادگي!
قصر خيالي كه تو مي ساختي
من… و ني و شور شبانزادگي!
بيد شدي ، باد تو را مي برد
سرو تو و … سايه آزادگي!!
طفل تو و مشق و غلطهاي بد
قبل دبستان برو آمادگي !!
عشق همان همسفري هاست ، نه ؟
من ، تو و يك فاجعه : بي جادگي!
…
…
باز تو و خويش فريبي كه : نه !
ثانيه ها رفت به دلدادگي …!
يك شب نشان خانه ي ما را به ياد آر
شيرين ترين ترانه ي ما را به ياد آر
محنت كش زمانه شدم آشناي عشق
فرياد عاشقانه ي ما را به ياد آر
در كوچه هاي شهر طنين صداي ماست
گلبانگ صادقانه ي ما را به ياد آر
هر دم به ياد تو دل ما را بهانه اي ست
گلواژه ي بهانه ي ما را به ياد آر
يك لحظه اين زمانه به كامم نبوده است
كج بودن زمانه ي ما را به ياد آر
در آسمان بخت من هم يك ستاره نيست
يك شب نشان خانه ي ما را به ياد آر
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم
مینا فروش چرخ ز مینا هر آنچه ساخت
سوگند یاد کرد که یاقوت احمر است
از سنگ اهرمن نتوان داشت ایمنی
تا بر درخت بارور زندگی بر است