دیشب
زمانی که خواب
مرا ترک کرده بود
خنجری به سوی ماه
پرتاب کردم
و قلب او را هدف گرفتم
اینک ماه برای رویاهایم
خون می گرید…
Printable View
دیشب
زمانی که خواب
مرا ترک کرده بود
خنجری به سوی ماه
پرتاب کردم
و قلب او را هدف گرفتم
اینک ماه برای رویاهایم
خون می گرید…
من اتفاق مهمی هستم
در کنار تو
راه می روم
نفس می کشم
شعر می خوانم
و تو در ازدحام دل مشغولی هایت مرا گم می کنی
مثل صدای عقربه های ساعت
در هیاهوی آدمها و ماشینها
وقتی تمام جهان سکوت می کند
تازه تیک تاکشان را می شنوی
دل بی تو درون سینه ام می گندد
غم از همه سو راه مرا می بندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می خندد
سهرابها به سوگ تهمتن نشسته اند
مانند بلبلان که به گلشن نشسته اند
رودابه های زخمی محبوس در تنم
آشفته موی و سلسله دامن نشسته اند
دهقان ! شتاب کن که ببینی مترسکان
در فکر شوم خوردن خرمن نشسته اند
دیدم ستاره ها به زمین پرت می شوند
گویی که در دهان فلاخن نشسته اند
بیچاره نوبهارنشینان طرف جوی
در انتظار ابر سترون نشسته اند
چون چشمهای پنجره رو به رو که باز
در چارچوب کوچک آهن نشسته اند
ته مانده های آینه های شبیه من
هر روز در محاق شکستن نشسته اند
چشم سیاه یار ! کجایی ؟ شرابها
در شیشه های کهنه به شیون نشسته اند
من کیستم ؟ که این همه هندوی ترک وش
در انتظار سوختن من نشسته اند
قرار بود بیایی ولی نه این ساعت
چقدر منتظرت مانده ام و تو راحت
قدم زنان و چه بی فکر می رسی و سلام –
نکرده « حوصله اصلا ندارم » و صحبت
همیشه یک طرفه با دیالوگی کوتاه
تمام می شود اما منم که یک ساعت
همیشه زود می آیم که منتظر باشم
همیشه دیر می آیی که باز این مدت
دلم به شور بیفتد ، هزار راه که تو ...
هزار بار به شیطان به فکر بد لعنت ...
....
در تمامه طول زندگيم
هيچ کس خلوته تنهائيم را حس نکرد
آن که سامان غزل هايم از اوست
بی سرو سامانيم را حس نکرد
کاش دزدان عاشقی را از وجودم می ربودند
تا دگر محتاج چشمان سیاه او نباشم
آن کسی که سالها در دام چشمانش مرا افکنده بود
دیدمش عشق را تعارف به یک بیگانه کرد
عشق را آلوده کرد !!!
و شاعران به تبار شهیدان پیوستند
...
و بدین گونه بود
که سرود و زیبایی
زمینی را که دیگر از ان انسان نیست
بدرود کرد
گوری ماند و نوحه یی
و انسان
جاودانه پا در بند
به زندان بنده گی اندر
بماند .
بي تو اكسيژن دردم … و نفس مي خوردم !
سيب خواهش شده ام ، كرم هوس مي خوردم !
پشت اين ساعت بي عقربه ، اين ساعت شن
بي تو هر ثانيه طوفان طبس مي خوردم !!
گفته بودم كه قناري نشوم حس بديست !
گفته بودم كه بمان ، بعد قفس مي خوردم !
يك نفر جاي من اما علفي هرز كشيد –
پشت پرچين حسد – تيغ هرس مي خوردم !!
بين چشمان تو تا چشم خودم پل زده ام
جاي خالي دو خرمايي گس مي خوردم !
كاروان ! بار من افتاد !! خدا را مددي !
خوب من ! زود بيا ! بانگ جرس مي خوردم !
وقتی که خانه عشق بیا برو ندارد
اصلا به ما چه سارا لباس نو ندارد !
اینجا شکستن دل در پای دوست حتمی ست
این شهر بی ترحم پیاده رو ندارد !
جان می دهد رفاقت ، با این همه حماقت
اصلا نکن شکایت ... ربطی به تو ندارد !!
در این فضای دلگیر هر جا نشسته ای باش
این پلکان مرگ است : عقب جلو ندارد !!
این حرف حرف قرن است ، شکلش کمی قدیمی ست :
افسوس قلب انسان حق وتو ندارد !!