روز شادی است بیا تا همگان یار شویم
دست با هم بدهیم و بر دلدار شویم
چون در او دنگ شویم و همه یک رنگ شویم
همچنین رقص کنان جانب بازار شویم
Printable View
روز شادی است بیا تا همگان یار شویم
دست با هم بدهیم و بر دلدار شویم
چون در او دنگ شویم و همه یک رنگ شویم
همچنین رقص کنان جانب بازار شویم
من به قلّه مي رسيدم
اگه هم ترانه بودي
صد تا سدُّ مي شكستم
اگه تو بهانه بودي
ياد باد آن که نهانت نظری با ما بود
ياد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشترقم مهر تو بر چهره ما پيدا بود
ياد باد آن که صبوحی زده در مجلس انسمعجز عيسويت در لب شکرخا بود
ياد باد آن که رخت شمع طرب میافروختجز من و يار نبوديم و خدا با ما بود
ياد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادبوين دل سوخته پروانه ناپروا بود
ياد باد آن که چو ياقوت قدح خنده زدیآن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
ياد باد آن که نگارم چو کمر بربستیدر ميان من و لعل تو حکايتها بود
ياد باد آن که خرابات نشين بودم و مستدر رکابش مه نو پيک جهان پيما بود
ياد باد آن که به اصلاح شما میشد راستوآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
...
دل در جهان مبند و به مستی سال کن
جز نقد جان به دست ندارم شراب کواز فيض جام و قصه جمشيد کامگار
خوش دولتيست خرم و خوش خسروی کريمکان نيز بر کرشمه ساقی کنم نثار
می خور به شعر بنده که زيبی دگر دهديا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هستجام مرصع تو بدين در شاهوار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان روداز می کنند روزه گشا طالبان يار
حافظ چو رفت روزه و گل نيز میرودتسبيح شيخ و خرقه رند شرابخوار
ناچار باده نوش که از دست رفت کار
نقل قول:دیانلای عزیز سلام... به پست قبلتون توجه نکردید... باید با "ی" شروع می کردید:20:نقل قول:
سلام سید گرامی... شما هم که توجه نکردید:20:نقل قول:
روی تو گل تازه و خط سبزهی نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
شد هوش دلم غارت آن غمزهی خونریز
این بود مرا فایده از دیدن تبریز
ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری
وای عقل! تو هم بر سر این واقعه مگریز
فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان
افسوس کنان، لب به تبسم، شکر آمیز
از راه وفا، بر سر بالین من آمد
وز روی کرم گفت که: ای دلشده، برخیز
از دیدهی خونبار، نثار قدم او
کردم گهر اشک، من مفلس بیچیز
چون رفت دل گمشدهام گفت: بهائی!
خوش باش که من رفتم و جان گفت که : من نیز
سلامنقل قول:
سلام سید گرامی... شما هم که توجه نکردید [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو ویرایشای پستای قبلی ، پست ما هم ریخت به هم ....
ببخشید .
سلامنقل قول:
"دل تنگم" جان درسته که؟! نیست؟ :19: به ترتیب از آخرین حرف شعر قبلی ادامه داریم میدیم :20:
ز اخترم نظری سعد در ره است که دوشنقل قول:
دهان يار که درمان درد حافظ داشتميان ماه و رخ يار من مقابله بود
فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
سپاسگزارم دیانلا جان:11:نقل قول:
خواهش می کنم سید گرامی:11:
دست تكون دادن آخر
توي اون كوچه ي خلوت
بغض بي وقفه ي آواز
گريه هاي بي نهايت..