شهد عیش من و تو خواهد شد بعد از آن زهر و شرنگی که مپرس
دل من حرف به خرجش نرود شده دیوانه ی منگی که مپرس
Printable View
شهد عیش من و تو خواهد شد بعد از آن زهر و شرنگی که مپرس
دل من حرف به خرجش نرود شده دیوانه ی منگی که مپرس
سر در ميان دست ، شكستن … و رعد و برق
پايان خيس و فاجعه بار ( مرا ببوس )!
: گيرم ( گذشته است گذشته !) ، بهار من !
( لب بر لبم گذار ) دوباره مرا ببوس !…
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت
وز گفتهی خود هیچ نیامد یادت؟
تا شود روشن به مردم آنکه نور دیده ای
جان من امشب لباس سرمه ای پوشیده ای
یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد
طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد
مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت
هرچه نه از عشق بود از همه بیزار شد
دلي دارم اسيرِ هجرِ دلدار
به دام زلف او گشته گرفتار
شب و روزم مثال تارِ او تار
خبر ده ! کي رسد هنگام ديدار ؟
راز دار پروانه و ارغوان بوده ای درست
اما از من و این اندوه پر سینه بی خبر چرا
از کوزهگری کوزه خریدم باری
آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بود
اکنون شدهام کوزه هر خماری
يک دم غريق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به يک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی