دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
از این ره بگذشت و سلامی نفرستاد
Printable View
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
از این ره بگذشت و سلامی نفرستاد
در همه عالم وفاداري كجاست
غم به خروارست غمخواري كجاست
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهی تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
تو ستاره غريبي تو شكوه باور من
شب عاشقيست يارا بنشين برابر من
نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوي
كه كيمياي مراد است خاك كوي نياز
ز مشكلات طريقت عنان متاب اي دل
كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز
زمانی که
در دریای نگاه تو
زلال شدم
رسم باران را
آموختم
که به چه سان عاشقانه
در فرش گستر آسمان
در مأوای زمین و زمان
می رقصد
و با هر نوای دلت
بر پیکر او که معنای عشق می داند
کوبنده می بارد
دلم فرياد مي خواهد ولي در انزواي خويش
چه بي آزار با ديوار نجوا مي كنم هر شب
كجا دنبال مفهومي براي عشق مي گردي ؟
كه من اين واژه را تا صبح معنا مي كنم هر شب
هر چه بر آن بسته در کوفته شد سر به در
زآن بت بت بشکنان هيچ نيامد خبر
بس که پي منزلش گشتم و گرديده ام
پا ز کفم رفت و باز هيچ ندادم ثمر
خسته ز امواج سخت , لنگر سکني به دست
صخره ي اميد ما , هيچ نيامد به بر
رها ز شاخه بر امواج بادها مي رفت
به رودها پيوست
و روي رود روان رفت برگ
مرگ انديش
به رود زمزمه گر گوش كن كه مي خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها
عزیزم
ما آخر قصه مان را به کلاغها دادیم
بی آنکه در قصه مان
خانه ای باشد
تا رسیدن
مفهومی برای گریز از سیگار های تنهایی کشیدن باشد
این روزها
دیوانه ات
ته جویها دنبال جریانی تازه میگردد
این جریان بر نمی گردد به روزهای گذشته
تا در دست تو
دست داشته باشم
در صدات آرامش