ترنم نگاه دوست به هر طرف كه ميرود
دل منم چو سايه اي به يك طرب ميرود
Printable View
ترنم نگاه دوست به هر طرف كه ميرود
دل منم چو سايه اي به يك طرب ميرود
دل فتنهی طرهی سیاهت
جان تشنهی چشمهی زلالت
از عالم حسن دایه لطف
آورده به صد هزار سالت
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزهگران کوزه شویم
مطربا قولی بگو از راهوی
راه راه راهوی است اندر صبوح
دل ز مستی قول کس مینشنود
زانکه بشنوده است قول بوالفتوح
حديث دوست با دشمن نگويم
كه هرگز مدعي محرم نباشد
دود حیران را بهرسو گشت هوشم
تعجب میوزد از دشت هوشم
شود ایا نگاه غنچه ی او
نهد پا برسر گلگشت هوشم
موی همرنگ کفک دریا شد
وز دهان در شاهوار افتاد
روز عمری که بیخ بر باد است
با سر شاخ روزگار افتاد
سر به ره در نهاد سیل اجل
شورشی سخت در حصار افتاد
مو از درمون و درد و وصل هجرون
پسندم آن چه را جانان پسندد
در کارگه کوزهگری کردم رای
در پایه چرخ دیدم استاد بپای
میکرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای
یاد آن شبها که در چشمان ما خوابی نبود.
غیر تاب عشق در جانها تب و تابی نبود
دست تو در دست من گردش کنان با شو و شوق
جز فروغ چهره ات در باغ مهتابی نبود
یاد آن شبها که در میخانه عشق و امید
جز لبان بوسه خواهت بادهء نابی نبود